eitaa logo
از گناه تا توبه🇵🇸
25.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
50 فایل
تو راشناخته‌ام یا اِله با توبه جدا شدم ز گنه بعدبارهاتوبه بگیردست مرا دستگیرِ تَواّبین😔 که نیست فاصله‌ای(ازگناه تاتوبه) مدیر کانال: @doryazgonah حمایت مالی از کانال هرمقدار تونستی 6063731061109873 مهدی باقریان کانال تبلیغاتمون @azgonahtatobeh1
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله قاضی می گفتند در نجف یک آقایی بود از لات های محل بود .اسمش قاسم بود .همیشه سر کوچه می ایستاد و به بقیه متلک می انداخت ولی هر چه که بود نسبت به آیت الله قاضی ارادت داشت.او را دوست داشت .هر موقع آقای قاضی از کوچه رد می شد او بلند می شد و اظهار ادب می کرد آقای قاضی هم با او خوب بود .اهل دین نبود فقط آقای قاضی را دوست داشت.یک مرتبه آقای قاضی از کوچه رد شد ،قاسم بلند شد مثل همیشه اظهار ادب کردن. ایشان به قاسم گفت: «قاسم، مگر محبت من را نداری، پس امشب بلند شو و قبل از نماز صبح، نماز شب بخوان و بخواب». اگر ما می‌بودیم اول می‌گفتیم نمازهای واجب را بخواند. ببینید مرحوم قاضی کجا را دیده است؟! قاسم می‌گوید: «من نماز صبح بلد نیستم، چه برسد به نماز شب. نمی‌توانم آن موقع صبح بیدار شوم؛ چرا که تا ظهر می‌خوابم.» مرحوم قاضی جواب می‌دهد که «تو نیت کن، من بیدارت می‌کنم.» بیدار کردن مرحوم قاضی مثل این نبوده است که برود درب خانه‌اش را بزند. قاسم یک ساعتی را نیت می‌کند و همان ساعت هم بیدار می‌شود. وقتی بیدار شد دید چه حال خوشی دارد، خیلی از ماها در نماز شب بیدار می‌شویم؛ اما حال نداریم. قاسم رفت وضو بگیرد و در همین که آستین‌ها را بالا می‌زد، می‌گفت: «خدایا در این دنیا کسانی هستند که صدایشان برای ملائکه و تو آشناست؛ اما صدای من آشنا نیست! دیر به درگاهت آمده‌ام؛ مرا بپذیر» قاسم بعد از این قضیه جز شاگردان آیت الله قاضی می‌شود؛ به طوری که مردم نیم خورده غذایش را برای تبرک می‌بردند. @azgonahtatobeh
آیت الله قاضی می گفتند در نجف یک آقایی بود از لات های محل بود .اسمش قاسم بود .همیشه سر کوچه می ایستاد و به بقیه متلک می انداخت ولی هر چه که بود نسبت به آیت الله قاضی ارادت داشت.او را دوست داشت .هر موقع آقای قاضی از کوچه رد می شد او بلند می شد و اظهار ادب می کرد آقای قاضی هم با او خوب بود .اهل دین نبود فقط آقای قاضی را دوست داشت.یک مرتبه آقای قاضی از کوچه رد شد ،قاسم بلند شد مثل همیشه اظهار ادب کردن. ایشان به قاسم گفت: «قاسم، مگر محبت من را نداری، پس امشب بلند شو و قبل از نماز صبح، نماز شب بخوان و بخواب». اگر ما می‌بودیم اول می‌گفتیم نمازهای واجب را بخواند. ببینید مرحوم قاضی کجا را دیده است؟! قاسم می‌گوید: «من نماز صبح بلد نیستم، چه برسد به نماز شب. نمی‌توانم آن موقع صبح بیدار شوم؛ چرا که تا ظهر می‌خوابم.» مرحوم قاضی جواب می‌دهد که «تو نیت کن، من بیدارت می‌کنم.» بیدار کردن مرحوم قاضی مثل این نبوده است که برود درب خانه‌اش را بزند. قاسم یک ساعتی را نیت می‌کند و همان ساعت هم بیدار می‌شود. وقتی بیدار شد دید چه حال خوشی دارد، خیلی از ماها در نماز شب بیدار می‌شویم؛ اما حال نداریم. قاسم رفت وضو بگیرد و در همین که آستین‌ها را بالا می‌زد، می‌گفت: «خدایا در این دنیا کسانی هستند که صدایشان برای ملائکه و تو آشناست؛ اما صدای من آشنا نیست! دیر به درگاهت آمده‌ام؛ مرا بپذیر» قاسم بعد از این قضیه جز شاگردان آیت الله قاضی می‌شود؛ به طوری که مردم نیم خورده غذایش را برای تبرک می‌بردند. @azgonahtatobeh ✅ثبت نام دوره رهایی از گناه با 54 درصد تخفیــــف ویـــــژه👇 @doryazgonah
🔴اثر نماز شب در نورانی شدن قلب🔴 آیت الله قاضی می گفتند در نجف یک آقایی بود از لات های محل بود .اسمش قاسم بود .همیشه سر کوچه می ایستاد و به بقیه متلک می انداخت ولی هر چه که بود نسبت به آیت الله قاضی ارادت داشت.او را دوست داشت .هر موقع آقای قاضی از کوچه رد می شد او بلند می شد و اظهار ادب می کرد آقای قاضی هم با او خوب بود .اهل دین نبود فقط آقای قاضی را دوست داشت.یک مرتبه آقای قاضی از کوچه رد شد ،قاسم بلند شد مثل همیشه اظهار ادب کردن. ایشان به قاسم گفت: «قاسم، مگر محبت من را نداری، پس امشب بلند شو و قبل از نماز صبح، نماز شب بخوان و بخواب». اگر ما می‌بودیم اول می‌گفتیم نمازهای واجب را بخواند. ببینید مرحوم قاضی کجا را دیده است؟! قاسم می‌گوید: «من نماز صبح بلد نیستم، چه برسد به نماز شب. نمی‌توانم آن موقع صبح بیدار شوم؛ چرا که تا ظهر می‌خوابم.» مرحوم قاضی جواب می‌دهد که «تو نیت کن، من بیدارت می‌کنم.» بیدار کردن مرحوم قاضی مثل این نبوده است که برود درب خانه‌اش را بزند. قاسم یک ساعتی را نیت می‌کند و همان ساعت هم بیدار می‌شود. وقتی بیدار شد دید چه حال خوشی دارد، خیلی از ماها در نماز شب بیدار می‌شویم؛ اما حال نداریم. قاسم رفت وضو بگیرد و در همین که آستین‌ها را بالا می‌زد، می‌گفت: «خدایا در این دنیا کسانی هستند که صدایشان برای ملائکه و تو آشناست؛ اما صدای من آشنا نیست! دیر به درگاهت آمده‌ام؛ مرا بپذیر» قاسم بعد از این قضیه جز شاگردان آیت الله قاضی می‌شود؛ به طوری که مردم نیم خورده غذایش را برای تبرک می‌بردند. @azgonahtatobeh