من آن ستارهی نامرئیام که دیده نشد
صدای گریهی تنهاییاش شنیده نشد
من آن شهابِ شرار آشنای شعلهورم
که جز برای زمین خوردن آفریده نشد
من آن فروغِ فریبای آسمانگردم
که با تمام درخشندگی سپیده نشد
من آن نجابت درگیر در شبستانم
که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد
نجابتی که در آن لحظههای دست و ترنج
حریرِ عصمت پیراهنش دریده نشد
من از تبار همان شاعرم که سروِ قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد
همان کبوتر بیاعتنا به مصلحتم
که با دسیسهی صیاد هم خریده نشد
رفیق من، همه تقدیم مهربانی تو
اگرچه حجم غزلهای من قصیده نشد
#محمد_سلمانی
❇️ @azhardarisokhan
گفتی که کسی نیست همان هیچ کسی که
با دیدنش اینگونه شکفتی چه کسی بود؟
#محمد_سلمانی
❇️ @azhardarisokhan