💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_رقیه__س__روضه
یاد داری به یقین مویِ سرم ای بابا
سوخت کل بدنم، بال و پرم ای بابا
زخم رخسار مرا دید و ز من کرد فرار
دختری گفت شبیهِ پسرم ای بابا
از غم دوری تو،از غم هجران عمو
آتشی زد غمتان بر جگرم ای بابا
با سرت آمدی و محفل ما روشن شد
حال بنگر تو دمی چشم ترم ای بابا
آتش خیمه برای من و سهم تو تنور
لگدی زد که خمیده کمرم ای بابا
معنی بردگی و لفظ کنیزی تو بگو
خورده بر قومِ یهودی گذرم ای بابا
تو ببر دخترکت،حوصله ام سر رفته
من مهیا شده ی این سفرم ای بابا
/عبدِکریم/
حضرت رقیه (س)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زینب__س__نوحه
حاج رضا یعقوبیان
رحلت دخت علی زینب بود
جان تمام شیعه بر لب بود
گل زهرا نشان رفته از این جهان
آجرک الله بقیه الله
دخت علی راحت شود زغمها
رود از این جهان به سوی عقبا
بر علی نور عین بود یاد حسین
آجرک الله بقیه الله
یاد تن بی کفن حسینش
دارد به بر پیرهن حسینش
میزند ناله ها به یاد کربلا
آجرک الله بقیه الله
دارد گل فاطمه ی حزینه
داغ حسین فاطمه به سینه
یاد ظلم و ستم بریزد اشک غم
آجرک الله بقیه الله
یاد زمانی که سویش دویدند
سر حسینش از قفا بریدند
زان گلان چیده قامتش خمیده
آجرک الله بقیه الله
افتاده یاد نور هردو عینش
یاد سر بریده ی حسینش
به یاد خیمه ها سر بر نیزه ها
آجرک الله بقیه الله
یاد گلان پرپر کربلا
سوز غم پر شرر کربلا
یاد پیکر چاک که مانده روی خاک
آجرک الله بقیه الله
حضرت زینب (س)
نوحه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_زینب__س__روضه
پیش چشمم تو را سر بریدند
دست هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه ای تب امانم نمی داد
بی تو آن خیمه زندان من بود
کاش می شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی خواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره های تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است
پیش چشمم تو را سر بریدند
دست هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
افشین علاء
حضرت زینب (س)
روضه
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
#بحارالاشعار
#حضرت_رقیه__س__شور
فتح بابم یا رقیه
در نابم یا رقیه
روزیمو دادی یه عمره پا روضه
زندگیم با تو شیرینه
میدونم چشمات میبینه
قد کشیدم تو جوونی با روضه
برا تو
جونمو میدم ای بانو
پی تو میگردم هر سو
میزنم پیش تو زانو
ای عشق من
بی بی یارقیه مدد
بند دوم:
دلخوشی روزگارم
بی تو آرامش ندارم
هر جا کارم گیره با تو حل میشه
وقتی میگیره دل من
پا میگیره مشکل من
تو هوای من رو داری همیشه
یه نگات
بسه واسه همه سینه زنا
از خودت نکنی مارو جدا
اربعین بطلب کرب و بلا
بانوی من
بی بی یارقیه مدد
بند سوم:
ای صدای مشک عباس
قطره های اشک عباس
روی لبهاته عموجونم برگرد
رفته سقا آب بیاره
بارون چشمات میباره
حرف اشکاته عموجونم برگرد
به خدا
دیگه آب نمیخام ای سقا
نزاری من و اینجا تنها
میگه برنمیگردی بابا
ای با ادب
بی بی یارقیه مدد
علی علی بیگی
حضرت رقیه (س)
شور
🔻🔻🔻🔻🔻
🌐 https://www.beharalashar.ir
🔺🔺🔺🔺🔺
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐
@beharalashar
#شور_لطمه_ای_اسارت_آل_الله
🎼#سبک_سامونم_کربلا
#آه_از_شام_بلا
☑️بند اول
آه از شام بلا
میزدن نامردا ما رو بی هوا
وقتی میفتادیم زیر دست و پا
آی از شام بلا
آه توی ازدحام
توو شلوغی های دروازه ی شام
شامیا میکردن هتک احترام
به ناموس امام
آه از شام خراب
وقتی که از سرت خونای تازه میریخت
قلب زینب از هم گسیخت
☑️بند دوم
آه ازشام خراب
از جفاهای اون قوم ناصواب
برده بود مارو تو بزم شراب
آه ازشام خراب
آه از آتیش و دود
میسوختیم توی شام از عمق وجود
توو محله های های اون قوم یهود
تو محل یهود میزدن مارو بی امون
عقده داشت هر کی از بابامون
☑️بند سوم
آه وا محمدا
خون تازه میریخت از روو نیزه ها
از سر علمدار و خون خدا
آه وا محمدا
آه بیداد از فلک
روی زخم ماها میریختن نمک
بچه ها با ناله میگفتن کمک
آه عمه جان کمک
توی شام میزدن حرفای بد و ناسزا
به ناموست و بچه ها
☑️بند چهارم
آه از شام بلا
از جفای قوم پست و بی حیا
از سر بریده از تشت طلا
آه از شام بلا
آه دلا رو سوزوند
حرومی با چوب رو لبها می نشوند
تا حسینم ایه ی قرآن میخوند
آه تا قران میخوند
لب داداش من میشد اونجا غرق خون
تا میزد لعین خیزرون
💠💠💠1⃣1⃣5⃣3⃣💠💠💠
#مجید_مرادزاده
─═༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═─
#ماه_صفر
#ورود_کاروان_به_شام
#مصیبات_شام
#شعراز_رقیه_سعیدی_کیمیا
𖠇࿐ྀུ༅༅࿇═══┅─
آجَـــرَکَ اللــه امـــام زمـــان
قافلـــه شد وارد شــام الامـــان
سنگ به دامـن همه در انتظــار
تا که به دروازه رســد کــاروان
سلــسلهٔ آل عبـــا مـــانده انـد
در وســـط حلقــهٔ نامحـــرمان
عمـــهٔ ســــادات ، دل آزرده از
خیـــلِ جفــاپیــشهٔ نا مهـــربان
جای عــزا ، هلهــله سر داده اند
طعنــه و دشنام زِ هر سـو روان
سنــگ به رأسِ گـل زهــرا زدند
بر جگــــر فاطمــه نیـــش زبان
آه از آن کـــوی یهـودی نشیــن
قلعــهٔ خیبــر شده بغـض نهـان
یادِ درِ خیبــر و حیــدر ، زدند
سنگ جفــا بر سـرِ شــاه جهان
آتش و خاکستـر و دشنــام بود
رســمِ پذیرایــیِ این میــزبان
خون به دل عمه ی سادات شد
شیــــر زنِ هاشــمیِ قهـــرمــان
کــاش بدانند که او زینـب است
فــاطمـــهٔ دومِ این خــانـــدان
دختر حیـــدر ، یلِ خیبــر شکن
عالمــهٔ مکتــبِ زهـــرا نشــــان
عاقـلـــه ، در بیــن زنان عـــرب
دانـشِ دریــاییِ او ، بیکــــران
گشته زمین از وَجَنـاتش ، خجل
خَم شده در هر قدمش ، آسمــان
در مَــلَأ عــــام نبــود آشـــکار
رویِ مَهَـــش بوده همیــشه نهــان
وارث عِلــم و عَلَــم فـاطمـــه ست
بانوی صبـــری که شــده قهـــرمان
گرچــه لقب ، اُمّ مصائب گــرفت
لیـــک نشــد نزدِ عـــدو ، ناتــوان
آنچه که در شـــام بلا دیده است
تیـــرِ بلا بر لبـــش آورده جــــان
بزم شراب و سر خونین به تشت
دید که شد لب ، هدف خیـــزران
صبــر ، دگر بر دل زینـــب نمــاند
داد ، زمین را و زمـــان را تکـــان
دوختــه شـــد کــام یــزید پلیـــد
با دَم شمـــشیرِ بُـرنـــده بیـــان
خطبــهٔ دنـدان شکـــن آغــاز کرد
عالمـــهٔ فاضلــــهٔ نکتـــه دان
در عجب از این نفــسِ حیدری
آمــده انگــشتِ همـه بر دهـــان
بر رُخشــان گَردِ حقارت نشست
تا که شد اســرار حقیقت ، عیان
داد پیـــام عَلَــــم ســـرخ را
نایبـــهٔ پاک امـــام زمــان
خطبـــهٔ دیگر ، خود زیـن العبـــاد
خواند و شرر زد به دل شامیـــان
گر چه میــان غـُـل و زنجیـــر بود
رزمِ سخـــن کــرد به تیـــغ زبــان
نیش به جانهـا زده شد جای نوش
جام شــراب همه شــد شـــوکَران
مرثیـــه و روضـــهٔ مقتـــل سرود
ناله کشیـــدند همـــه عرشیــــان
گفت چه رسمی است دراین روزگار
بر سرِ نیـــزه ست ، سـرِ میهمـــــان
این سرِ بر نیــزه ، گل فاطمه است
سیـــدِ آزادهٔ اهـــل جنــان
این سرِ خونیــن ، پسر مرتضاست
زادهٔ آن پادشَــــه اِنـس و جـــان
خطبـــهٔ سجـــاد ، به آتش کشیــد
قلب سیـــاه همـــه را بی امــــان
شکـــر خدا پرچـــم ســرخ حسین
جلـوه گــری می کند از هـر کــران
هـــر کــه به زیر عَلَمــــش مــی رود
می شـــود از ســـیل بلا در اَمــــان
باز هــــم افتــاده هــوای حـــــرم
بر ســرِ هر کــودک و پیـــر و جوان
در صــفِ زُوّارِ خـــودت یا حسیـــن
نام مــنِ دلشـــــده را هــم بخـــوان
تــا برســـم کرب و بلا ، اربعیــــن
همـقـــدمِ قـــافلـــهٔ عمــه جـــان
𖠇࿐ྀུ༅༅࿇═══┅─
✍🏻رقیه سعیدی )کیمیا
دیر راهب
بخش اول
راهبی در خلق و تقوا بینظیر
ترک دنیا کردهای روشنضمیر
راهبی از عهد عیسی یادگار
خود بزرگان جهان را در شمار
عصر خود را مرد صادق بود و بس
بلکه خود انجیل ناطق بود و بس
گر چه بر تثلیث بودی متکی
هیچ مقصودش نبودی جز یکی
معتکف گردیده در صورت به دیر
لیک در معنی دلش مشغول سِیر
بود در صورت اگر زناربند
داشت صید معنیاش سر در کمند
گردنش گر بود در قید صلیب
هم نبود از رحمت حق بینصیب
خواه باشد ز اهل مسجد یا کنشت
طالب حق را بُود جا در بهشت
طالب حق را خداوند کریم
ره نماید بر صراط مستقیم
پاکدل از خدعه و تلبیس بود
دیرگاهی دیْر را قسیس بود
از صفات نیک آن روشنضمیر
هر چه گویم کی بُود پایانپذیر
بس که دارد حالتش آشفتهام
هر چه افزون گویمت کم گفتهام
کز نکوییهای آن مرد سعید
گشت عیسی نزد زهرا روسپید
مسکن آن راهب صاحبمقام
بود دیری از قضا نزدیک شام
این موحدمرد رهبان ای حبیب
سرگذشتی در جهان دارد عجیب
سرگذشت او بُود ز اسرار عشق
تا تو را روشن کند ز انوار عشق
شمر دون آن قائد جیش فتن
خوانْد راهب را به نزد خویشتن
گفت این لشکر که میبینی تمام
کرده بر خود خواب راحت را حرام
همره این لشکر از برنا و پیر
هست جمعی مو پریشان و اسیر
باید امشب را در اینجا تا صباح
سربهسر راحت نمایند از صلاح
گفت راهی نیست زینجا تا به شام
گفت نتْوان گشت وارد وقت شام
گفت از احضار من مقصود چیست
گفت غیر از این مرا مقصود نیست
کاین اسیران را ز روی همرهی
امشب اندر دیر خود منزل دهی
گفت راهب هر که میبیند اسیر
راحتش را سعی دارد ای امیر
گفت اینان زآن اسیران نیستند
گفت پس برگو که اینها کیستند
گفت ز اسرار است و نتْوان کرد فاش
گفت بر من فاش گو، آسوده باش
گفت راهب را چه با کار سپاه
گفت دانستن نمیباشد گناه
این از آن میخواست مطلب را عیان
آن از این میکرد مطلب را نهان
چون نشد آنجا به راهب کشف راز
رو به دیر خویشتن آورد باز
گفت: زین سردار لشکر کی توان
کرد کشف اینچنین راز نهان
پس همان بهتر بُوَد کز راه خیر
این اسیران را دهم منزل به دیر
بازآمد سوی سردار سپاه
تا مگر گیرد خبر زآن دینتباه
گفت: فرمان ده که این قوم اسیر
سوی دیر آیند از برنا و پیر
پس اجازت داد سرخیل لئام
تا اسیران را به دیر آمد مقام
بعد از آن سرها که همره داشتند
نزد راهب آن زمان بگْذاشتند
تا نیابد بر اسیران راه غیر
لشکری بگْرفت پیرامون دیر
چشم هر کس رفت اندر خواب ناز
غیر آن چشمان که دانی بود باز
بر اسیران آنچه در آن شب گذشت
سختتر از جمله بر زینب گذشت
غیر چشم اهلبیت بوتراب
رفته بود از چشم راهب نیز خواب
هر چه اندیشید و شد در خود فرو
دید مطلب هست نازکتر ز مو
گفت امشب این معما را مگر
حل کند بر من خدای دادگر
رفت راهب در عبادتگاه خویش
سنبلآسا کرد موی سر، پریش
برکشید از آستین دست دعا
کرد روی دل به درگاه خدا
ملتجی گردید بر دانای راز
گفت ای بیچارگان را چارهساز
حرمت پیغمبران خوشسرشت
حرمت آدم که آمد از بهشت
حرمت موسی و تورات صریح
حرمت انجیل و اعجاز مسیح
حق ابراهیم و داوود شکور
هم به حق صُحْف و آیات زبور
حرمت یعقوب و زاریهای او!
وآن همه چشمانتظاریهای او!
«ذوالعطایا» حق ایوب صبور
کش نبودی دل زمانی بیحضور
بارالها حق الیاس و شعیب
واقفم کن سربهسر زین سر غیب
سر این مطلب مرا بنْما عیان
تا بدانم کیستند این خاندان
تا بدانم این سر ببریده کیست
اینچنین پُر خون و خاکستر ز چیست
کاندر این سر هست سر دیگری
کی توان از آن گذشتن سرسری
بس که از سوز درون نالید زار
گریه از بس کرد چون ابر بهار
رشته صبرش برون آمد ز کف
کآمدی تیر دعایش بر هدف
حالتی مابین بیداری و خواب
گشت عارض شد دعایش مستجاب
اندر آن حالت که میداند خدا
دید شور رستخیزی شد به پا
آمدند از آسمانها قدسیان
در کنار آن سر در خون، تپان
گِرد آن سر حلقه ماتم زدند
پشت پا بر خاطر خرم زدند
ناگه آمد این صدا بر گوش او
کای گروه آسمانی طرقوا
طرقوا، حوا ز جنت میرسد
آسیه با درد و محنت میرسد
طرقوا کز ساحت باغ جنان
میرسد اینک صفورا موکنان
طرقوا کز روضه خلد برین
میرسد هاجر فگار و دلغمین
طرقوا کاین لحظه مریم بیقرار
میرسد از ره به چشم اشکبار
طرقوا کآید خدیجه هم کنون
آید از ره با دلی لبریز خون
طرقوا، زهرای اطهر میرسد
دلغمین و تیرهمعجر میرسد
تا که زهرا در بر آن سر رسید
نالههای رودرود از دل کشید
هر یکی از آن زنان با شور و شین
گفتوگویی داشت با رأس حسین
آن یکی گفتا که یارانت چه شد
دیگری گفتا جوانانت چه شد
آن یکی گفتا چه آمد بر سرت
دیگری گفتا چه شد با حنجرت
مادرش میگفت کای نور بصر
منزلت بادا مبارک ای پسر
ادامه دارد۰۰۰
✍منکلام:مرحوم اسدالله صنیعیان
متخلص به صابر همدانی
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeyna
دیر راهب
بخش دوم
گاه در زیری و گاهی در تنور
گاه داری غیبت و گاهی حضور
گاه خاتم میدهی بر ساربان
درس بخشش میدهی بر عاشقان
روی نی قرآن تلاوت میکنی
کام زینب پُرحلاوت میکنی
بعد کشتن این گروه خودپرست
از سرت هم برنمیدارند دست
بس که زهرا کرد بر آن سر خطاب
بس که انجمریز شد بر آفتاب
از گلابافشانی چشم بتول
در سخن آمد سر سبط رسول
گفت کای مام گرامی السلام
خیر مقدم ای مرا غمدیده مام
نیست دست ار زیب گردن سازمت
باش تا سر را به پا اندازمت
حال من اینسان که دیگرگون بُوَد
خود تو بنْگر حال زینب چون بُوَد
دیر راهب را مشرف کردهای
خود مگر بختی که رو آوردهای
گر نمیگشتم شهید کوفیان
کی ز دین جد من بودی نشان
خیمههایم را اگر آتش زدند
تا قیامت شعلهاش باشد بلند
گر نمیشد دست عباسم قلم
باز اسباب شفاعت بود کم
غم مخور کامروز حق خواهد چنین
تا شوم فردا «شفیعالمذنبین»
آنچه سر میگفت و زهرا میشنید
راهب دلخسته ناظر بود و دید
کمکم از آن حال و از آن سرگذشت
کرد بر حال طبیعی بازگشت
دید زآن خیل زنان و قدسیان
نیست اندر دیر خود بر جا نشان
عقل پس هی زد بر او کای نیکنام
پرده بالا رفت و مطلب شد تمام
دید مطلب مطلب دیگر بُوَد
گفت هر سری است در این سر بُوَد
خاست از جا با دو چشم اشکبار
آمد و سر را گرفت اندر کنار
بوسهها بر روی آن سر داد و گفت
کای مِهینگنجینه راز نهفت
خوب جانا خودنمایی میکنی
راستی کار خدایی میکنی
گر به صورت هستی از پیکر، جدا
نیستی در معنی از داور جدا
ظاهرت مغلوب و باطن غالبی
عین مطلوبی که حق را طالبی
چون برون هستی ز سرحد خیال
خود بفرما آن چه حال است این چه حال
جلوهای کردی مرا کردی اسیر
جلوهای دیگر کن و جان را بگیر
سالها در کنج این دیرم مقیم
تا برم پی بر صراط مستقیم
گفته بودند این سر بیگانه است
شد یقینم کآن سخن افسانه است
گر سر بیگانه دور افتد ز تن
کی سخن گوید میان انجمن
در سخن بودی از این پیش ای عزیز
کن تکلم با من دلخسته نیز
تا بدانم از کجایی کیستی
اینچنین آشفتهحال از چیستی
دشمنی گر با تو دارند این سپاه
اهل بیتت را چه میباشد گناه
گر سرت را از جفا ببْریدهاند
از چه دیگر از قفا ببریدهاند
گر خصومت با تو میبودش یزید
پس چرا شد نوجوانانت شهید
تا سر ببریدهات شد در سخن
عهد یحیی تازه شد در چشم من
ناگهان با راهب اندر انجمن
آن سر ببْریده آمد در سخن
تافت نور معرفت را در دلش
عاقبت توفیق حق شد شاملش
گفت کای مرد سعید پارسا
وی نکواندیشه در راه وفا
من که میبینی سری بیپیکرم
آن شهید راه عشق داورم
گفت میدانم ولیکن در کجا
گفت اندر سرزمین کربلا
گفت ای گل از کدامین گلشنی
گفت از باغ نبی گر روشنی
گفت نام آن نبی را کن بیان
گفت احمد خاتم پیغمبران
گفت بابت کیست ای شاه هدی
گفت میباشد علی مرتضی
گفت کبْوَد مادرت ای مقتد
گفت باشد مام من خیرالنسا
گفت گر داری برادر گو به من
گفت نام نامیاش باشد حسن
گفت گر غیر از حسن داری بگو
گفت عباس است آن پاکیزهخو
گفت اخْوانت کجایند ای وحید
گفت گردیدند آن جمله شهید
گفت یارانی که داری گو به من
گفت نبْوَد غیر هفتاد و دو تن
گفت یارانت چه شد ای جان پاک
گفت گردیدند از کین چاکچاک
گفت گو تقصیر یارانت چه بود
گفت حقگویی در این مُلک وجود
گفت باقیماندگانت کیستند
گفت غیر از این اسیران نیستند
گفت اینان از یتیمان تواَند
گفت آری لیک مهمان تواَند
گفت نبْوَد این زنان را یاوری
گفت زینب مینماید مادری
گفت زینب از چه نامش غمفزاست
گفت او «امالمصائب» زین عزاست
گفت حجت بعد تو در عصر کیست
گفت غیر از سید سجاد نیست
گفت سجادت کدام است ای امیر
گفت بیمار است و میباشد اسیر
گفت او را چون نکشتند از جفا
گفت امر حق چنین کرد اقتضا
تا بمانَد زنده زینالعابدین
زآن که بیحجت نمیباید زمین
گفت ظلمی را که کردند این گروه
کس نکرده است ای شه کیوانشکوه
گفت زین قوم آنچه میبینم جفا
راضیام بر آنچه میخواهد خدا
تا خدا معشوق و تا من عاشقم
در طریق عشقبازی صادقم
من همان روزی که بستم بار عشق
برگشودم بر سر بازار عشق
لطفها دیدم به هر منزل از او
چون نبودم یک زمان غافل از او
داشت معشوق آنچه از کالای ناز
نازهایش را خریدم با نیاز
آنچه بودم در جهان مال و منال
ز اقربای سالخورد و خردسال
هدیه کردم سربهسر در راه دوست
فدیه دادم بود چون دلخواه دوست
ترک هستی را از آن کردم شتاب
تا نباشد در میان ما حجاب
این تعینها، حجاب عاشق است
هر که را نبْوَد تعین صادق است
ترک سر کردم که عین او شدم
تا ز احسانش حسین او شدم
ادامه دارد۰۰٫
✍منکلام:مرحوم اسدالله صنیعیان
متخلص به صابر همدانی
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeynab
بخش ۳ و پایانی
بینِ ما دیگر نمی گنجد حجاب
کو حجابب بین نور و آفتاب
نیست صوت از حنجر بلبل جدا
نکهتِ گل کی بُوَد از گل جدا
چون که راهب دید زان لفظ صریح
برده آن سر گوی سبقت از مسیح
پاره در دم پرده اوهام کرد
میل، سوی قبله اسلام کرد
عقلش از خواب گران بیدار ساخت
رشته زنار را دستار ساخت
گفت کای سر حق زهرا مادرت
حرمت غمدیده زینب خواهرت
بردی آرامم به آرام آورم
رهبری فرما که اسلام آورم
هادیام شو تا که میآید نفس
زآن که بر حق، دین اسلام است و بس
گفت ای راهب اگر اهل دلی
قبله اسلامیان را مایلی
ابتدا آور شهادت بر زبان
پس درآ در زمره اسلامیان
چون شدی اسلامیان را ز اهل کیش
اقتدا کن بر امام عصر خویش
چون که بی شک یافتی راه یقین
پس امام توست زینالعابدین
عصر، عصر عابدین است ای همام
نیست در این عصر، غیر از او امام
گر نبود آن قبله اهل یقین
آسمانها بود پابست زمین
زآن که در هر دور حق را مظهری
در جهان باید که باشد رهبری
حکمران عالم ایجاد اوست
مظهر حق سید سجاد اوست
شد لباس شب برون از خُم نیل
صبح شد، زد ساربان کوس رحیل
شب لباس ماتم از تن برگرفت
صبح شد خورشید تشت زر گرفت
شب به سر آمد اسیران خاستند
روز شد اعدا صفوف آراستند
شب گذشت و بود راهب گرم سِیر
روز چون شد شمر آمد سوی دیر
رفت و خود بگْرفت آن سر را ز وی
شد برون از دیر و زد بر نوک نی
دید راهب میهمانش میرود
از تن افسرده جانش میرود
گفت رو ای میهمان باوفا
کاندر این راهت سپردم با خدا
رو که من از قطرههای چشم تر
بستهام الماس طاقت بر جگر
جان فدای روی چون ماهت برو
دست حق بادا به همراهت! برو
میروی اما دلم همراه توست
قبله امید من درگاه توست
تا نهانی داشت راهب درد دل
ناقه رفت از اشک همراهان به گل
گر شبی در دیر منزل کردهاید
تا قیامت جای در دل کردهاید
چون گذشتند از در دیر آن سپاه
چشم راهب مانْد تا محشر به راه
من به راهب خواستم ختم کلام
شام شد نزدیک و روزم کرد شام.
✍منکلام:مرحوم اسدالله صنیعیان
متخلص به صابر همدانی
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeynab
️دیر راهب
بخش اول
بعد شهر بعلبک آل زیاد
راهشان در دیر راهب اوفتاد
کهنه دیری در درونش راهبی
شعله های طور دل را طالبی
دیر نه نه یک جهان دریای نور
او چو موسی بر فراز کوه طور
ترک دنیا گفته ای در کنج دیر
همچو عیسی آسمان را کرده سیر
لحظه لحظه سال ها در انتظار
تا شود دیرش زیارتگاه یار
بی خبر خود رازها در پرده داشت
در تمام عمر یک گم کرده داشت
پیر دیری در نوا چون بلبلی
چشم جانش در ره خونین گلی
با گل نادیده اش می کرد حال
تا شبی بگرفت دامان وصال
دید در پایین دیر خود شبی
هر طرف تابیده ماه و کوکبی
گفت الله کس ندیده این چنین
هیجده خورشید یک شب بر زمین
این زنان مو پریشان کیستند
گوئیا از جنس انسان نیستند
لاله ی حمرا کجا و آبله
بازوی حورا کجا و سلسله
چیستند این عقده های گوهری
یاس های کوچک نیلوفری
آمده از طور موسای دگر
در غل و زنجیر عیسای دگر
سر به نوک نیزه می گوید سخن
یا سر یحیی است پیش روی من
گشته نیلی ماه روی کودکی
بسته دست نونهال کوچکی
طفل دیگر بسته با معبود عهد
یا سر عیسی جدا گشته به مهد
راهب سر را می بیند
کرد نصرانی نزول از بام دیر
گرد سرها روح او سرگرم سیر
دیده بر شمع ولایت دوخته
چون پر پروانه جانش سوخته
راهب پیر و سر خونین شاه
رازها گفتند با هم با نگاه
شد فراق عاشق و معشوق طی
این به پای نیزه او بالای نی
ناگهان زد بانگ بر فوج سپاه
کای جنایت پیشگان رو سیاه
کیست این سرکاین چنین خواند فصیح
وای من داوود باشد یا مسیح
یا شده ایجاد صفین دگر
گشته قرآن بر سر نی جلوه گر
پاسخش گفتند مقصود تو چیست
این سر خونین سر یک خارجیست
کرده سر پیچی ز فرمان امیر
خود شهید و عترتش گشته اسیر
بود هفتاد و دو داغش بر جگر
تشنه لب از او جدا کردیم سر
لرزه بر هفت آسمان انداختیم
اسب ها را بر تن او تاختیم
شعله ها از هر طرف افروختیم
خیمه هایش را سرارسر سوختیم
هر یتیمش از درون خیمه گاه
برد زیر بوته خاری بی پناه
ریخت نصرانی به دامن خون دل
گشت سرتا پا وجودش مشتعل
بر کشید از سینه چون دریا خروش
گفت ای دون فطرتان دین فروش
ثروت من هست چندین بدره زر
در جوانی ارث بردم از پدر
در بهای این همه سیم و زرم
امشب این سر را امانت می برم
می کنم تا صبح با او گفتگو
کز دهانش بشنوم سری مگو
شمر را چون دیده بر زر اوفتاد
عشق سیمش باز در سر اوفتاد
راهب سر را به دیر می برد:
داد سر را و ز راهب زر گرفت
راهب آن سر را چون جان در بر گرفت
برد سوی دیر سر را با شتاب
کرد ناگه هاتفی او را خطاب
راهب از اسرار آگه نیستی
هیچ دانی میزبان کیستی
میهمانت میزبان عالم است
هر چه گیری احترامش را کم است
این که لب هایش به هم خشکیده است
بحر رحمت از دمش جوشیده است
اینکه زخمش را شمردن مشکل است
زخم هفتاد و دو داغش بر دل است
گوش شو کآوای جانان بشنوی
از دهانش صوت قرآن بشنوی
گرد ره با اشک از این سر بشنوی
با گلاب و مشک خاکستر بشوی
برد راهب عاقبت سر را به دیر
تا خدا در دیر خود می کرد سیر
شد چراغ دیر آن سر تا سحر
دیگر این جا دیر راهب بود و سر
خشت خشت دیر را بود این سلام
کای چراغ دیر و مطبخ السلام
راهب ناله ی واحسینا می شنود
ناگهان آمد صدای یا حسین
واحسینا واحسینا وا حسین
آن یکی می گفت حوا آمده
دیگری می گفت سارا آمده
هاجر از یک سو پریشان کرده مو
مریم از سو زند سیلی به رو
آسیه رخت سیه کرده به بر
گه به صورت می زند گاهی به سر
ناگهان راهب شنید این زمزمه
ادخلی یا فاطمه یا فاطمه
آه راهب دیده بر بند از نگاه
مادر سادات می آید ز راه
راهب ناله ی فاطمه می شنود
بست راهب دیده اما با دو گوش
ناله ای بشنید با سوز و خروش
کای قتیل نیزه و خنجر حسین
ای فروغ دیده ی مادر حسین
ای سر آغشته با خون و تراب
کی تو را شسته است با خون و گلاب
بر فراز نی کنم گرد تو سیر
یا به مطبخ یا به مقتل یه به دیر
امشب ای سر چون گل از هم واشدی
بیشتر از پیشتر زیبا شدی
ای نصاری مرحبا بر یاری ات
فاطمه ممنون مهمان داری ات
هر کجا این سر دم از محبوب زد
دشمنش یا سنگ یا چوب زد
تو نبوی، گرد این سر صف زدند
پیش چشم دخترانش کف زدند
پیش از آن کافتد در این دیرش عبور
من زیارت کردم او را در تنور
راهب اول پای تا سر گوش شد
ناله ای از دل زد و بی هوش شد
چون به هوش آمد به سوی سر شتافت
سینه ی تنگش ز تیر غم شکافت
گفت ای سر تو محمد نیستی
گر محمد نیستی پس کیستی
ادامه دارد۰۰۰
✍منکلام:استادحاج غلامرضا سازگار
متخلص به میثم
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeynab
بخش دوم
سر با راهب سخن می گوید
ناگهان سر غنچه ی لب باز کرد
با نصاری درد دل ابراز کرد
گفت کای داده ز کف صبر و شکیب
من غریبم من غریبم من غریب
گفت می دانم غریب و بی کسی
گشته ثابت غربتت بر من بسی
تو غریبی که به همرا سرت
هره آید دست بسته خواهرت
باز اعجازی کن ای شیرین سخن
لب گشا و نام خود را گو به من
آن امیر المومنین را نور عین
گفت راهب من حسینم من حسین
من که با تو هم سخن گشته سرم
نجل زهرا زاده ی پیغمبرم
دیده این سر از عدو آزارها
خوانده قرآن بر سر بازارها
اشک راهب گشت جاری از بصر
گفت ای ریحانه ی خیر البشر
از تو خواهم ای عزیز مرتضی
شافع راهب شوی روز جزا
گفت آئین نصاری وا گذار
مذهب اسلام را کن اختیار
راهب مسلمان می شود
راهب از جام ولایت کام یافت
تا تشرف در خط اسلام یافت
یوسف زهرا بدو داد این برات
گفت ای راهب شدی اهل نجات
عاشق و معشوق بود و بزم شب
صبحدم کردند از او سر طلب
راهب آن سر را چو جان در بر گرفت
باز با سر گفتگو از سر گرفت
گفت چون بر این مصیبت تن دهم
میهمان خویش بر دشمن دهم
چشم از آن رخ دل از آن سر برنداشت
لیک اینجا چاره ای دیگر نداشت
داد سر را گفت ای غارتگران
ای جنایت پیشگان ای کافران
این سر ریحانه ی پیغمبر است
مادرش زهرا و بابش حیدر است
ظلم و بیداد و جنایت تا با کی
وای اگر دیگر زنید آن را به نی
✍منکلام:استادحاج غلامرضا سازگار
متخلص به میثم
🔴کانال رسمی عاشقان حضرت زینب«س»
https://t.me/hazratehzeynab