مناجات و ذکر توسل ویژۀ عرفه و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
گوشه چشمی اگر از جانب دلبر برسد
دست من نیز به آن چشمه ی کوثر برسد
*امروز اگه یه نگاهی به ما کنی،کار ما حل میشه*
اگر از شانه ی من کوه گنه برداری
پای این بنده هم از عرش فراتر برسد
*اصلاً امروز مالِ جامونده هاست،اصلاً امروز مالِ اونهایی است که از ماه رمضان جاموندن...راستی آی رفقا! امروز چرا اومدی اینجا نشستی؟ مگه شما کربلا نرفتی؟ مگر نفرمودن:اول جایی که روز عرفه نظر می کنند به زائرای حسینِ...من اومدم بگم:امروز من از همه چیز جاموندم،از کربلا جاموندم،از حرم امام رضا جاموندم،به هیچ چی نرسیدم،امروز روز خوبا و بداست،امروز قرارِ در هم بخرن...*
باز هم توبه شکستم،بگذارید فقط
باز هم فرصتِ یک توبه ی دیگر برسد
*یک بار دیگه بهم فرصت داده،خیلی ها مُردن،نرسیدن به امروز،اما به من دوباره فرصت دادی...*
همه ی ترسم ازین است که به هنگام گناه
عمر این بنده ی آلوده به آخر برسد
بس که آلوده ام،اَبکی لِخُروجِ نَفسی
وای از آن لحظه ی سختی که اجل سربرسد
خیلی از تنگی و ضیق لحدم می ترسم
وحشت بیشتر آن است که مُنکَر برسد
همه ی خواهشم این است که در موقع مرگ
سر این بنده، روی دامن حیدر برسد
مطمئنّم که در آن لحظه ی سخت و حسّاس
حضرت فاطمه با آل پیمبر برسد
توی کامل الزیارات نوشته شده:امام صادق علیه السلام فرمودند به یکی از یارانشون که کربلا رفتی یا نه؟ فرمود:آقا نمیتونم برم کربلا،آخه ما توی بصره زندگی می کنیم،اگر مردم بفهمند ما دوستان شما هستیم مارو زنده نمیگذارند،اما آقا جان! ما توی خونمون برای حسین روضه می گیریم،دور هم جمع میشیم،میگیم:ای حسین..{ما هم امروز بگیم: حسین...همه امروز دارن میگن: حسین،مسلم هم تو کوفه داره میگه:حسین...مادرش فاطمه هم امروز داره میگه:حسین..}
امام صادق فرمودند:کمترین چیزی که برای شما پیش میاد موقع مرگتون ما اهلبیت همه میاییم،حسینم میاد بالا سرتون...
{من یه عمری دارم میگم:حسین...فقط به این امید که لحظه ی جون دادن سرم روی پای اربابم باشه...}*
چادر مادر ما کار خودش را بکند
بگذارید فقط لحظه ی محشر برسد
*آقا فرمودند: این سر چادر مادر ما فاطمه توی بهشتِ،یه سر دیگه اش روی پلِ صراطِ،صدایی میاد" يَا أَيُّهَا الْمُحِبُّونَ لِفَاطِمَة" بعضی ها سر بلند میکنند،میگن:بله...میگن:بیایید به چادرمادرتون چنگ بزنید،همه رو میخره...*
مثل هر دفعه به ارباب توسّل کردم
حتماً ارباب به داد دل نوکر برسد
*اما چند بیتم روضه بخونم،دلامون آماده بشه...*
با لب پاره ؛ لب بام ؛ سلامم به شما
تا بگیرد دلم آرام ؛ سلامم به شما
آخر از عشق تو راهیّ سر دار شدم
ای علی زاده ببین میثم تمار شدم
باز هم شُکر، زن و بچّه ندیدند مرا
موقعی که وسط کوچه کشیدند مرا
هیچ کس نیست دگر دور و بر مسلم تو
بسته شد مثل علی بال و پَرِ مسلم تو
سر عباس و پسرهات سلامت آقا
گر شکستند در این کوچه سر مسلم تو
قسمت این بود ؛ لبِ تشنه شهیدم بکنند
پیش مرگِ جگرت شد جگر مسلم تو
لب من خشک و دو چشمم تر و قلبم سوزان
زده اند آتش بر خشک و تَرِ مسلم تو
به فدای سر یک موی عزیزان تو باد
جان هر دو پسر در به در مسلم تو
کاش می شد بنویسم که نیایی اینجا
که می آید به سر تو چه بلایی اینجا
حاصل این سفرت بی علی اصغر شدن است
بی برادر شدن و بی علی اکبر شدن است
همه ی ترسم از این است که مضطر بِشَوی
مثل این نائب دل سوخته ؛ بی سر بِشَوی
وای اگر گَرْد بر آیینه ی تو بنشیند
شمر با چکمه روی سینه ی تو بنشیند
وای اگر کار به توهین و جسارت بکشد
وای اگر خواهرتان بار اسارت بکشد
وای اگراهل و عیال تو زمین گیر شوند
دخترک هات پس از رفتن تو پیر شوند
بدنم نقش زمین است میا کوفه حسین
خواهش مسلمت این است میا کوفه حسین
ای حسین...
#شاعر_محمد_قاسمی
#مناجات #دعا
#عرفه
#روضه #حضرت_مسلم_علیه_السلام
#شب_اول_محرم
#سید_رضا_نریمانی
🌾🌾🌾
@majmaozakerine
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#میلاد_حضرت_زینب
#مدح_حضرت_زینب
( سلام الله علیها )
#حاج_منصور_ارضی
تا بابِ فیض ،
رو به دلم باز می شود
شعرم به شوقِ مدحِ تو
آغاز می شود
همچون كليم
كارِ من اعجاز می شود
احساس قلبی ام
به تو اِبراز می شود
تا با توأم ، به مردم دنيا
چه حاجت است ؟
خلوت گزیده را به تماشا
چه حاجت است ؟
خاتونِ مشرقین
سلام عرض می کنم
ای عین نور عین
سلام عرض می کنم
بانویِ عالَمین
سلام عرض می کنم
آرامشِ حسین
سلام عرض می کنم
این جمله ،
حرف قلبی هرچه برادر است
روزی که آمدی به زمین
روزِ خواهر است
چشم و چراغ عترت طاها
خوش آمدی
آیینه دارِ هیبت مولا
خوش آمدی
ای اِمتداد حضرت زهرا
خوش آمدی
سوّم امام زاده ی دنیا
خوش آمدی
آنسان که شرح عاشقی تو
شنیدنی ست
لبخند تو به چهره ی ارباب
دیدنی ست
چون در قفایِ عشق خودت
با سر آمدی
بر هر چه عاشق است در عالَم
سرآمدی
اي افتخار كرده به تو
ذاتِ سرمدی
الحق که تو ،
عقیلۀ آل محمّدی
درد از دل رسول
به سرعت عبور کرد
با تو خدیجه
باز در عالَم ظهور کرد
در تو صفاتِ ذات خُدا
جلوه گر شده
در خاک با تو مِهر و وفا
جلوه گر شده
اوجِ مقام صبر و رضا
جلوه گر شده
کرب و بلا به شام بلا
جلوه گر شده ...
تو آمدی
که زخم مدینه رفو شود
با خطبه ات بساط ستم
زیر و رو شود
از شانِ تو
خُداست که سر در می آورد
سلطانِ انبیاست
که سر در می آورد
زهراست ،مرتضاست
که سر در می آورد
مظلوم کربلاست
که سر در می آورد
چون درخُورِ مقام تو
جز این نداشته
اسم تو را خدای تو
« زینب » گذاشته
با دیده ،
دیدن تو مُیّسر نمی شود
نوری و خاطر تو
مُکدّر نمی شود
بی تو حسین
زندگی اش سر نمی شود
جز تو کسی که
زینت حیدر نمی شود
با احتساب اینکه
تویی زینت علی
قطعاً یکی ست
خَلق تو با خِلقت علی
استادِ تو ، خداست ،
خُدایی ، علیمه ای
صدّيقه و مُطهّره اي و فهیمه ای
شخصاً شبیه فاطمه
حق را ندیمه ای
اُخت ُ الکریم ،
بنت کریم و کریمه ای
از بس که
مثل شیرخدایی تو شیرزن
با دیدن تو
یاد پدر می کند حسن
كوریِ چشمِ
جُملگیِ بد نهادها
هيچند در برابرت ،
اِبن زیادها
ما نیستیم پیرو کج اعتقادها
عین نفهمی است
اگر بی سوادها
گفتند شام و کوفه
تو را بی نقاب دید
بالله ؛ حجاب نیز
تو را در حجاب دید
داغی که پیر کرد تو را
درد شام بود
با اینکه دورتان همه جا
اِزدحام بود
با تو ، وقار اهل حرم
مُستدام بود
آنجا که حُبّ حیدر و زهرا
حرام بود
با بودن تو
شعبه ای از کربلا شده
در زینبیّه اش
نجف از نو بنا شده
اندازۀ تو هيچ كسي
غم نديده است
داغي كه ديده اي تو
مُحرّم نديده است
نسل بشر كه هيچ
مَلَك هم نديده است
با اينكه درد و داغ ،
دلت كم نديده است
جز حمد كردگار
دمی بر لب تو نيست
جز يا حسين
زمزمۀ هر شب تو نيست
در قتلگاه پير شدی
خاك بر سرم
از جان خويش سير شدي
خاك بر سرم
گفتند كه اسير شدی ،
خاك بر سرم
با شمر ، هم مسير شدی
خاك بر سرم
خاكم به سر
كه همسفر اشقيا شدی
از يادگار مادرت
آخر جدا شدی
شد مثل مادر تو
نصيب تو سوختن
بستند هر دو دست تو را
چون ابوالحسن
نه يوسفي براي تو ماند و
نه پيرُهن
گفتي دم وداع به سالار بي كفن
"چون چاره نيست
مي روم و مي گذارمت"
"اي پاره پاره تن
به خدا مي سپارمت"
#شاعر_محمد_قاسمی
:
🌹#ولادت_حضرت_زینب_سلام_الله
🌹 #مدح
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
تا بابِ فیض ،
رو به دلم باز می شود
شعرم به شوقِ مدحِ تو
آغاز می شود
همچون كليم
كارِ من اعجاز می شود
احساس قلبی ام
به تو اِبراز می شود
تا با توأم ، به مردم دنيا
چه حاجت است ؟
خلوت گزیده را به تماشا
چه حاجت است ؟
خاتونِ مشرقین
سلام عرض می کنم
ای عین نور عین
سلام عرض می کنم
بانویِ عالَمین
سلام عرض می کنم
آرامشِ حسین
سلام عرض می کنم
این جمله ،
حرف قلبی هرچه برادر است
روزی که آمدی به زمین
روزِ خواهر است
چشم و چراغ عترت طاها
خوش آمدی
آیینه دارِ هیبت مولا
خوش آمدی
ای اِمتداد حضرت زهرا
خوش آمدی
سوّم امام زاده ی دنیا
خوش آمدی
آنسان که شرح عاشقی تو
شنیدنی ست
لبخند تو به چهره ی ارباب
دیدنی ست
چون در قفایِ عشق خودت
با سر آمدی
بر هر چه عاشق است در عالَم
سرآمدی
اي افتخار كرده به تو
ذاتِ سرمدی
الحق که تو ،
عقیلۀ آل محمّدی
درد از دل رسول
به سرعت عبور کرد
با تو خدیجه
باز در عالَم ظهور کرد
در تو صفاتِ ذات خُدا
جلوه گر شده
در خاک با تو مِهر و وفا
جلوه گر شده
اوجِ مقام صبر و رضا
جلوه گر شده
کرب و بلا به شام بلا
جلوه گر شده ...
تو آمدی
که زخم مدینه رفو شود
با خطبه ات بساط ستم
زیر و رو شود
از شانِ تو
خُداست که سر در می آورد
سلطانِ انبیاست
که سر در می آورد
زهراست ،مرتضاست
که سر در می آورد
مظلوم کربلاست
که سر در می آورد
چون درخُورِ مقام تو
جز این نداشته
اسم تو را خدای تو
« زینب » گذاشته
با دیده ،
دیدن تو مُیّسر نمی شود
نوری و خاطر تو
مُکدّر نمی شود
بی تو حسین
زندگی اش سر نمی شود
جز تو کسی که
زینت حیدر نمی شود
با احتساب اینکه
تویی زینت علی
قطعاً یکی ست
خَلق تو با خِلقت علی
استادِ تو ، خداست ،
خُدایی ، علیمه ای
صدّيقه و مُطهّره اي و فهیمه ای
شخصاً شبیه فاطمه
حق را ندیمه ای
اُخت ُ الکریم ،
بنت کریم و کریمه ای
از بس که
مثل شیرخدایی تو شیرزن
با دیدن تو
یاد پدر می کند حسن
كوریِ چشمِ
جُملگیِ بد نهادها
هيچند در برابرت ،
اِبن زیادها
ما نیستیم پیرو کج اعتقادها
عین نفهمی است
اگر بی سوادها
گفتند شام و کوفه
تو را بی نقاب دید
بالله ؛ حجاب نیز
تو را در حجاب دید
داغی که پیر کرد تو را
درد شام بود
با اینکه دورتان همه جا
اِزدحام بود
با تو ، وقار اهل حرم
مُستدام بود
آنجا که حُبّ حیدر و زهرا
حرام بود
با بودن تو
شعبه ای از کربلا شده
در زینبیّه اش
نجف از نو بنا شده
اندازۀ تو هيچ كسي
غم نديده است
داغي كه ديده اي تو
مُحرّم نديده است
نسل بشر كه هيچ
مَلَك هم نديده است
با اينكه درد و داغ ،
دلت كم نديده است
جز حمد كردگار
دمی بر لب تو نيست
جز يا حسين
زمزمۀ هر شب تو نيست
در قتلگاه پير شدی
خاك بر سرم
از جان خويش سير شدي
خاك بر سرم
گفتند كه اسير شدی ،
خاك بر سرم
با شمر ، هم مسير شدی
خاك بر سرم
خاكم به سر
كه همسفر اشقيا شدی
از يادگار مادرت
آخر جدا شدی
شد مثل مادر تو
نصيب تو سوختن
بستند هر دو دست تو را
چون ابوالحسن
نه يوسفي براي تو ماند و
نه پيرُهن
گفتي دم وداع به سالار بي كفن
"چون چاره نيست
مي روم و مي گذارمت"
"اي پاره پاره تن
به خدا مي سپارمت"
#شاعر_محمد_قاسمی