#قصیده
مادر زهرا، سلام حق به تو مادر
فاطمه آورده ای، برای پیمبر
سیب بهشت خداست در کف دستت
کآید از او بوی ذات خالق اکبر
بیت نبوت نداشت مثل تو بانو
مادر گیتی نزاده مثل تو دختر
عقل به حیرت فتاده اینکه تو زادی
حضرت زهراست یا محمد دیگر!
دسته گل آورده اند خیل ملائک
بهر تو از آیه های سوره ی کوثر
مخزن غیب خدای عزوجل را
گوهر نابی نبودی از این بهتر
اینکه تو زادی بود تمام محمد
وینکه تو داری بود بتول مطهر
لیله ی قدرت مبارک است، خدیجه
قدر بدانش به حق، خالق اکبر
طینتش از میوه ی بهشت الهی
قابله اش مریم است و ساره و هاجر
سینه ی موساست طور معرفت او
روح مسیحا کشد به محضر او پر
حبل متین نجات ماست همانا
رشته ای از چادرش به عرصه ی محشر
فاطمه، یعنی تمام صورت قرآن
فاطمه، یعنی کمال احمد و حیدر
هر چه فشانند دُر، کم است به وصفش
خواجه ی اَسرا مگر فشاند گوهر
کوثر و طاها و قدر و نور بخوانید
کآمده در شأن او ز حضرت داور
شک نکند کس، حقیقتی است مسلّم
اینکه به او متکی است، فاتح خیبر
گردون بی نام اوست، پایش در گل
خلقت بی مهر اوست، خاکش بر سر
تا که شود جای پای فضه ی زهرا
رشک برد بر مدینه، وادی مشعر
دخت پدر پرور است و أمّ أبیها
بلکه فِداها به وصف اوست مکرر
احمد گوید مراست، روح دو پهلو
حیدر گوید مراست، همدم و همسر
خالق گوید مراست، گوهر مکنون
قرآن گوید مراست، سوره ی کوثر
حوا گوید مراست، فاطمه بانو
مریم گوید مراست، فاطمه رهبر
بر در بیت الولاش برده توسل
جن و ملک، سر به سر، ز ایمن و ایسر
قدر و شرف بین که پنج بار شب و روز
احمد مرسل کند زیارت این در
دل برد از صد هزار یوسف مصری
گر نظری افکند به صورت قنبر
ملک الهی پر از ذَراری زهراست
تا که شود کور چشم دشمن اَبتر
کیست به جز او که زینب آرد و کلثوم ؟!
کیست که چون او شُبیر زاید و شبّر ؟!
ای صلوات خدا و خلق هماره
بر تو و نسل مطهر تو، سراسر
دختر پیغمبری و مادر بابا
ای پدر و مادرم، فدای تو دختر
عطر بهشت خداست در نفس تو
روح محمد، ز بوی توست معطر
تو ز علی هستی و علی بود از تو
ختم رسل عاشق، شما زن و شوهر
گر همه هفت آسمان شوند صحیفه
مدح تو ناید ز خلق اول و آخر
ملک وجود از قدوم توست مصفا
باغ جنان با تبسم تو منور
عالم هستی فنا و نور تو باقی
صادر اول خدا، وجود تو مصدر
روزی «میثم» ثنای توست هماره
لطف توأش بوده از نخست مقدر
حاج غلامرضا سازگار
@deabel
#حضرت_زهرا
#قطعه ای گلچین و تلفیق شده از چهار #قصیده
...ممدوحهء محمد و محبوبهء علی
کز کبریا رسیده درود مکررش
آوای وحی می رسد از صحن خانه اش
بوی بهشت می دمد از خاک معبرش
حورا نهاده دست به دامان فضّه اش
غلمان گشوده چشم به احسان قنبرش
گوش علی به زمزمه های سحرگهش
چشم نبی به ماه جمال منورش
با هل اتی و کوثر و تطهیر و قدر و نور
پیوسته بوده ذات خدا مدح گسترش
انفاق کرد جامهء نو در شب زفاف
چون دید پیر سائله را در برابرش
از بس عطای اوست فزون باز هم کم است
خلق جهـان شوند اگر سائل درش
تا صبح حشر سلسلهء اولیای حق
مدیون صبر و نهضت شبیر و شبرش
دانشگـه معلـم آزادگان، حسین
بود از نخست دامن توحیدپرورش
اعجاز وحی داشت پیام مقدسش
آیات نور بود کلام منورش
از خشتخشت خانۀ او مرتفع شده است
هر صبح و شام ذکر خداوند اکبرش
این است فاطمه که به گلخانۀ بهشت
بوسند دست، مریم و حوا و هـاجرش
پا می نهد گرسنه به محراب بندگی
آنکه رسد طعام بهشتی ز داورش
هر بانویی است زیورش از خواندن نماز
اما نماز، سجدهء زهراست زيورش
زیبد که در نماز بر آن مادر نماز
جبریل جانماز ببافد ز شهپرش
گویی امیـن وحــی خـداوند، با ادب
زانـو زده بـرای تعلـم بـه محضـرش
گویی هنـوز پشت در آستـان وحی
زهـرا دفاع میکند از حـق شوهرش
ای کاش روز غربت او حمزه زنده بود
یـا میرسیـد پاسخ یاری ز جعفرش
این نکته نقش خاک قدمهای فاطمه است
آزاده آن زنیست که زهراست رهبرش
دشمن گرفته بود کمین در خط رسول
فکر هزار فتنه نهان بود در سرش
می خواست بعد مرگ پیمبر شود خموش
آن جاودان چراغ همیشه منورش
غافل از آنکه بعد پدر می کند قیام
بر دفع کفر دختر اسلام پرورش
غافل از آنکه فاطمه بر دفع دشمنان
صحرا و شهر و مسجد و خانه است سنگرش
مسجد شراره از در و دیوار برکشید
شد داغدیده دخت نبی تا سخنورش
با گریه از صحابه کمک خواست آن زمان
یک تن نداد پاسخ او غیر شوهرش
آن اشک و آه و ناله و فریاد و آن سکوت
هرگز نبود هیچکس اینگونه باورش
نفرین برآن سکوت که در موج فتنه ها
طغیان و ظلم و جور علم شد برابرش
نفرین برآن سکوت که از آن سکوت بود
اسلام هر چه آمده امروز بر سرش
جان داد و تن نداد به بیداد لحظه ای
در مرگ نیز سنگر او بود بسترش
دین نبی به همت زهرا دوام یافت
شد نقش آب نقشه خصم ستمگرش
شـد از قیـام فـاطمه اسلام، روسفید
با آن که شـد کبـود، عـذار منـورش
بعد از چهارده صـده مانده هنـوز هم
آثـار آن کبـودی، بـر مــاه منظرش
گویی هنوز میشنـود گـوش روزگار
ذکـر علـیعلـی ز نفسهای آخرش
روح نماز بود و روان خطابه بود
گر شد مزار در بر محراب و منبرش
تا شيعه زنده است عزادار فاطمه است
پیوسته خون دل چکد از دیدهء ترش
باید گرفت درس علی دوستی از او
آن گونه ای که درس گرفته است دخترش
مولا دو رکن داشت، یکی ختم الانبیا
ام الائمه فاطمه شد رکن دیگرش
آتش زدند بر در دارالولایه اش
سیلی زدند بر رخ از گل نکوترش
یک فرد نه دو تن نه شنیدم چهل نفر
در پیش دیدگان علی ریخت بر سرش
گویی سپهر بر سر مولا خراب شد
در شام تار خاکسپاری همسرش...
تا ننگرد به سایهء تابوت او كسى
بايد شبانه دفن كند دست حیدرش
چشمی به خاک تربت پنهان فاطمه
چشمی دگر به روضه پاک پیمبرش
گفتا به خود چگونه دهم پاسخ رسول!؟
پرسد اگر ز پیکر رنجور دخترش
گفتا بخود چگونه به زینب دهم جواب!؟
پرسد اگر ز خانه کجا رفته مادرش...
استاد حاج غلامرضا سازگار
@rozeh_1
#حضرت_زهرا
گلچینی از یک #قصیده
...به مسجدالنّبی، اسلام رادعوض کردند
که دین تازهی این قوم، کفر دیگر بود
در آن میانه گرفتند مجلس ترحیم
که روز فاتحهخوانیّ دین و دفتر بود
اگر که مجلس ترحیم دین نبود چرا؟
علی برهنهسر استاده پای منبر بود...
▪️▪️▪️
به غیر دیدهی زهرا به ماه روی علی
نبود پنجرهای باز و بسته هر در بود
اگر چه گریهی او بود بیصدا چون شمع
برای مردم بیدرد، دردآور بود
علی چو شمع به بالین فاطمه میسوخت
چه سخت بود که پروانهاش به بستر بود!
علی به فاطمه میسوخت، فاطمه به علی
در آن میانه، دل کودکان به مِجمر بود
چه سرگذشتِ ملالآوری! که پیش پدر
عصای مادرِ از پا فتاده، دختر بود
نهاده بودبه درگاه خانه رو کلثوم
که قبر محسن مظلوم، پشت آن در بود
ز کوچههای بنیهاشم آگه است حسن
که پارههای دلش پیش دیدهی تر بود
کنار بستر مادر، حسین، حالی داشت
که زینبش نگران بود چون که خواهر بود
اگر غلط نکنم داشت حسرت نیزه
سرِ حسین که بر شانهی برادر بود...
بهار آرزویش را علی به خاک سپرد
شبی که وعدهی دیدار، روز محشر بود
کنار تربت گل، دست خود به هم میزد
که
"هر چه بود، گذشت"؛
این کلام آخربود
سید محمد رستگار
@rozeh_1
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#ولادت
#قصیده
وجود آمده رشک بهشت، سرتاسر
به یمن مولد مسعود موسی جعفر
امام کلّ اعاظم، ولی حقّ کاظم
که کظم غیضش یادآورد ز پیغمبر
به جعفر بن محمّد عطا شده پسری
که بوده است به پیر خرد هماره پدر
هزار موسی عمران فدای آن موسی
که بود گوشة حبسش ز طور نیکوتر
امام هفتم، کز هشت خلد و نُه افلاک
رسد نداشکه ده عقل را تویی رهبر
خدیو هستی کز یک اشارهاش آید
قدر به جای قضا و قضا به جای قدر
چراغ دودۀ احمد که دیدة دل را
فروغ اوست به هر صبح و شام روشنگر
به عزم طوف حریم مقدّسش دارند
هماره قافلۀ دل، به کاظمین سفر
چگونه وصف امامی کنم که در قرآن
خدای عزّ و جلّ آمدش ثنا گستر
شرف بس است همین خاک پاک ایران را
که زیر سایة فرزند اوست این کشور
گرفته شهر قم از دخت او شرف آنسان
که خاک پاک مدینه ز دخت پیغمبر
بود بهشت خراسان، ز مقدم پسرش
چنانکه خاک نجف راست فیض از حیدر
اگر ولاش نباشد، عبادت ثقلین
به صاحبش ندهد سود در صف محشر
گدای درگه اویند اسفل و اعلی
رهین منّت اویند ز اصغر و اکبر
هم اوست باب حوائج هم اوست باب مراد
مراد و حاجت خود را بگیر از این در
خوش آن غبار که بر خاک او رسید و نشست
خوش آن نسیم که از کوی او نمود گذر
خوشا دلی که بگردد به گرد تربت او
خوشا کسی که بگیرد مزار او در بر
زمام سلطنتم گر دهند، نستانم
مرا خوش است گدایی به کوی آن سرور
اگر به جههۀ خورشید پای بگذارم
گمان مبر که از این آستان بگیرم سر
ز اهلبیت نگردد جدا دلم آنی
جدا کنند اگر جان هماره از پیکر
چراغ بزم عزای حسینیان «میثم»!
مه جمال منیرش بود به ماه صفر
#استاد_غلامرضا_سازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#میثم_تمار_علیه_السلام
#قصیده #شهادت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
آن شیردل بیشه سر سبز ولایت
آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار
در چرغ کمال علوی، اختر دانش
بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار
پرسید از آن شیفته آل محمد
فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار
کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین
در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟
هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع
آرند زبان از دهنت فرقه اشرار
گفتا که اگر دادن جانم به ره توست
جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار
گویند که در کوفه حبیببنمظاهر
برخورد به او خندهزنان بر سر بازار
فرمود که ای یار علی! در همه احوال
بینم که در این راه کشی محنت بسیار
در پاسخ او میثم تمار چنین گفت:
ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار!
بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ
در راه حسینبنعلی، رهبر احرار
مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف
لبخند تمسخر زده با حالت انکار
چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند
صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار
میثم ز سر دار بلا سر به در آورد
چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار
دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش
گویا به ثنای علی و عترت اطهار
فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟
احمد چو علی هست و علی، احمد مختار
دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست
مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار
دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است
قرآن محمد به فصاحت کند اقرار
دانید علی کیست؟ علی محور توحید
دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار
بالله! که با طاعت کونین نباشد
بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار
از منطق او کاخ ستم شد متزلزل
گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار
میرفت که در کوفه فتد شور قیامت
وز تخت شود زاده مرجانه نگونسار
با خشم رسیدند و بریدند زبانش
کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار
بعد از سه شب و روز از این وقعه جانسوز
زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار
در راه علی کشته شدن آرزویش بود
جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار
نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم
تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار
شد نوبت جانبازی فرزند مظاهر
ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار
از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت
چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار
پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد
تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار
گردید ز خون سر او سرخ، محاسن
آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار
افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن
آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار
قاتل سر نورانی او برد به کوفه
گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار
میرفت به هر رهگذر و کوی و بیابان
طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار
قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل
آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دلافکار!
آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت:
این است سر باب من، ای جانی خونخوار!
این حافظ قرآن و حمایتگر دین است
کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار
فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر!
فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار
دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی
طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار
کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش
نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار
کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک
در بین عدو عترت خود دید گرفتار
«میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت
هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار
استادسازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#قصیده
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
هفتاد و دومین صدف ساحل توأم
ای روح آب، رشحهای از کوثرم ببین
من سینهسرخ عشق عمویم، پرم بده
دست مرا رها کن و بال و پرم ببین
چشمم به قتلگاه و عمو مانده زیر تیغ
تصویر غربتیست به چشم ترم، ببین
با بانگ استغاثهٔ او تیغ میشوم
برندهتر ز تیغ عدو خنجرم ببین
پروانهام به پیله واماندنم مخواه
در هرم عشق، شعلهٔ خاکسترم ببین
دستم کبوتریست که شوق پریدن است
چون نبض عمه ملتهب و مضطرم ببین
بر من عمو به چشم خریدار بنگر و
دست مرا بگیر و از این برترم ببین
کوچکترم ز قاسم و دارم دلی بزرگ
همچون علیاصغر خود اکبرم ببین
من کودک برادر تو بودم و کنون
در هیأت دلاور و جنگاورم ببین
«هل من معین» شنیدم و تکلیف روشن است
در التهاب پاسخت اهل حرم ببین
هرچند دست یاری من کوچک است و خرد
آن حس عاشقانه و جانپرورم ببین
احرام بستهام که کنم دور تو طواف
خیل حرامیان همه دور و برم ببین
کوچکتر است قد من از تیغ دشمنان
اما سپر برابرشان پیکرم ببین
ته ماندهٔ شراب شهادت که مانده است
مینوشم و تو مستی از این ساغرم ببین
در دست عمه دست کشیدم ز جان خویش
حالا به روی سینه گل پرپرم ببین
دیشب سرم به شانهٔ آرامش تو بود
اکنون به روی سینهٔ خود بیسرم ببین
سیدمهدی_حسینی
#حضرت_عبدالله علیهالسلام
#قصیده
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود
یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
باغبان در ورق چهرهٔ گرمازدهاش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود
به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود
عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چهها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود
طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود
دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود
گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود...
سیدرضا_مؤید
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ورودیه_شهر_قم
#مدح
#قصیده
ای به قم آفتاب قلب جهان!
دخت موسی !سلالۀ قرآن!
عمه و دخت و خواهر سه امام!
مادر کل عالم امکان!
تو به چشم ائمه زهرایی
بعد زهرا به قدر و عزت و شان
زینب دوم بنی الزهرا
عمۀ چار حجّت یزدان
هم وجودت کریمة عترت
هم ولایت، حقیقتِ ایمان
فیض فیضیه از کرامت توست
شهر قم از تو گشته مهد امان
حرم یازده ولی خدا
حرم توست ای سپهرمکان
مدح تو ای ملیکۀ هستی
وصف تو ای یگانۀ دوران
نه توان با هزار دست نوشت
نه!توان گفت با هزار زبان
صحن تو مسجدالرسول همه
حرمِ امن توست کعبۀ جان
پدر و مادرم به قربانت
نه، همه جان عالمت قربان
کوثر کوثر رسول خدا
عصمت عصمت الله منّان
قم، جلال مدینه پیدا کرد
تا نهادی قدم به دیدۀ آن
گشت روز ورود تو در قم
روز عید کرامت و احسان
روز عید نزول رحمت ها
روز عفو و عنایت و غفران
اهل قم از برای استقبال
همه با دستهگل شدند روان
مرد و زن دور محملت گشتند
اشک شوق همه ز دیده روان
قم دل از گلشن بهشت گرفت
محملت بس که گشت گلباران
همه گفتند فاطمه در حشر
پای بنهاده ای گنهکاران
حرمت شیعیان قم، ز تو کرد
ستم اهل شام را جبران
کاش زینب به قم سفر می کرد
تا نمی دید آن همه طغیان
اهل قم کی برند مهمان را
گه به بزم شراب و گه زندان؟
جای تو بیتِ «موسی خزرج»
جای زینب به گوشۀ ویران
دور تو عالمان فقه و اصول
دور او ابن سعد و شمر و سنان
دور تو دسته های گل در دست
دور او سنگ بود و زخم زبان
#استاد_غلامرضا_سازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
━━═━═━━━═━═━═━═━━━
┄┅✿﷽✿┄┄
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ورودیه_شهر_قم
#مدح
#قصیده
ای به قم آفــتاب قلب جهــان!
دخت موســــی !سـلالۀ قـرآن!
عمه ودخت وخواهر سه امام!
مـــــــادر کل عــــــالم امکـان!
تو به چشــــم ائمه زهـــــرایی
بعد زهرا به قدر وعزت وشان
زینـــــب دوم بنــــی الزهــــرا
عمــــۀ چــــار حجّــــت یزدان
هم وجــودت کریمـــــة عترت
هم ولایـــــت، حقــیقتِ ایمان
فیض فیضیه ازکرامت توست
شهر قم از تو گشته مهد امان
حـــــــرم یازده ولـــی خــــدا
حـــــرم توسـت ای سپهرمکان
مـــــدح تو ای ملیکۀ هستــــی
وصـــــف تو ای یگانۀ دوران
نه توان با هــزار دست نوشت
نه!توان گفــــت با هـــزار زبان
صحن تو مسجــدالرسول همه
حرمِ امن توســـــت کعبۀ جان
پـدر و مــــــادرم به قــــربانت
نه، همـــــه جـان عالمت قربان
کوثــــر کوثــــر رســــول خدا
عصـــمت عصمـــت الله منّان
قم، جلال مدیــــــنه پیدا کرد
تا نهـادی قــــــدم به دیدۀ آن
گـشت روز ورود تو در قـــــم
روز عیــــد کــرامت و احسان
روز عیــــد نزول رحمـــــت ها
روز عــــفو و عنـایت و غفران
اهل قــــم از بــــرای استقبال
همه با دســــتهگل شدند روان
مرد و زن دور محمــلت گشتند
اشک شــوق همه ز دیده روان
قم دل از گلشــن بهشت گرفت
محملت بس که گشت گلباران
همه گفتند فاطـــــمه در حشر
پای بنهـــــــاده ای گنهــــکاران
حرمت شیـــعیان قم، ز تو کرد
ســـــتم اهل شـــــام را جبران
کاش زینب به قم سفر می کرد
تا نمی دید آن هـــــــمه طغیان
اهل قم کـــــــی برند مهمان را
گه به بزم شـراب و گه زندان؟
جای تو بیتِ «موسی خـزرج»
جای زینب به گوشــــۀ ویران
دور تو عالــمان فـقه و اصول
دور او ابن سعدوشمر وسنان
دورتو دسته های گل در دست
دور او سنگ بـود و زخم زبان
اثر از: استاد غلامرضا سازگار
http://eitaa.com/gom121
┄┅═══••↭••═══┅┄
〖 کانال اشعار ۱۴ معصوم (ع) واحادیث 〗
━━═━═━━━═━═━═━═━━━
#امام_زمان_عج
#قصیده
سر می کنم بدون تو شب های تار را
هر شب قصیده می شوم این انتظار را
در حسرت بقیه ی خوبان روزگار
سر می کنم بقیه ی لیل و نهار را
هی چنگ می زنم به ِغزل های ناگزیر
هی شعر می شوم کلمات دچار را
خورجین من پر از غزل انتظار شد
هر شب به دوش می کشم این کوله بار را
با گریه گشته ام صد و ده بار بیشتر
دنبال رد پای تو هر شب بحار را
(باز امشب ای ستاره ی تابان نیامدی)
تکرار می کنم غزل شهریار را
از بس که بی تو گل به نظر خار می رسد
ترجیح می دهم که نبینم بهار را
ای آرزوی گم شده باید نگاه کرد
بی تو کدام پنجره ی بی بخار را؟
خشکیده زنده رود من آخر کجا برم؟
عصر سه شنبه گریه ی بی اختیار را
سرشار غربتم به تو آورده ام پناه
دریاب این پرنده ی بی برگ و بار را
من بارها بدون تو در خواب دیده ام
کابوس بی پرندگی این دیار را
سوهان روح من شده قم ای بهار من
سرسبز کن طبیعت این شوره زار را
تا کی بدون روی تو گل های کاغذی
از خود در آورند ادای بهار را
هی جمعه های بی خبر از راه می رسند
باید چه کرد این خبر ناگوار را؟
سبحان آنکه روز ازل عاشقانه ریخت
در چشم مستت این هیجان خمار را
سبحان آنکه در شب گیسوی تو کشید
زیبایی رها شده در آبشار را
ای کاش در مدار خودش زیر و رو شود
منظومه ای که با تو ندارد قرار را
چل شب کشیده ام به هوای تو مثل ابر
تا کوه خضر گریه دنباله دار را
در حسرت نگاه تو بیرون کشید اشک
از چشم من چهل غزل آبدار را
ایاک نعبد دل تسبیح پاره شد
ایاک نستعین چه کنم داغ یار را
ای آبروی هر دو جهان در قنوت من
آبی بریز این جگر داغدار را
کو آننسیم جمعه ی موعود تا سحر
قد قامت الظهور بخواند بهار را
یا ایهاالعزیز مرا کشت این فراق
کوته کن این حکایت دنباله دار را
بعد از هزار و یکصد و هشتاد و چار سال
بر هم بزن معادله ی روزگار را
یک روز می رسد که به خونخواهی حسین
رو می کنی اراده ی پروردگار را
یک روز می رسد که به تاوان مجتبی
سیراب می کنی جگر ذوالفقار را
دنیا نشسته تا بتکانی فقط خودت
از چادر غریبی مادر غبار را
دارد غروب می شود و باز هم ندید
در امتداد جاده کسی آن سوار را
#عباس_شاه_زیدی
#کانال_نوحه_مجمع_الذاکرین
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#ولادت
#قصیده
خانۀ فاطمه آن روز تماشایی بود
که فضا جلوهگر از آیت زیبایی بود
در بهاری که نسیمش نفس جبریل است
گل ناز دگری رو به شکوفایی بود
خانهای را که خدا جلوهٔ عصمت بخشید
در و دیوار پر از نقش شکیبایی بود
تا بیایند به تبریک محمد، جبریل
با ملائک همه در حال صف آرایی بود
به خدا، چشم خدا دست خدا وجه خدا
ز جگر گوشهٔ خود گرم پذیرایی بود
تا که قنداقهٔ او را به بر آورد حسن
حالتی رفت در آنجا که تماشایی بود
ساکت از گریه نشد تا که حسینش نگرفت
این دو را چون که ز آغاز شناسایی بود
دختری داشت در آغوشِ محبت، زهرا
که سراپا همه آیینهٔ زیبایی بود
دختری داشت سراپای همانند علی
زینبی داشت که ذاتش همه زهرایی بود...
پنج معصوم به او معرفت آموختهاند
که ز ایمان و یقین در خور یکتایی بود
وصف او عالمۀ غیر معلم شده است
تا به این مرتبهاش پایهٔ دانایی بود
بود از صبر و رضا نایبۀ خاص امام
نازم او را که به این قدر توانایی بود
کربلا صحنۀ عشق است و در آن صحنۀ عشق
همت زینب نستوه تماشایی بود
به علمداری صحرای بلا کرد قیام
رهبر قافلۀ عشق به تنهایی بود
یک زن و آن همه داغ دل و آنقدر شکیب
عقل از این واقعه در چنبر شیدایی بود...
.
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#قصیده
تو بی کرانه تر از آسمان و دریایی
تو عطر باغ بهشتی امید گلهایی
به احترام تو پیغمبر است پیغمبر
که در تمام شئون در کنار بابایی
برای خلقت عالم دلیل دیروزی
برای (ما خلق الله) امید فردایی
تو آن یگانه ی دردانه ای که پیشانی
به جز برای خدا بر زمین نمیسایی
تو رو گرفته ای از آن فقیر نابینا
که خلق را برسانی به اوج بینایی
نخواستیم جهانی که نیستی در آن
که نیست بی تو بهشت خدا تماشایی
تویی جمال خداوند از تمام جهات
تویی تصور حق در کمال زیبایی
فقط مرید در خانه ی شما شده است
به طعم ناب طعام جنان پذیرایی
تو کوثری به همه خیر میرسد از تو
که مایه برکت در تمام دنیایی
نه قدر و کوثر و تطهیر و هل اتی، تنها
که در سراسر آیات وحی پیدایی
کبیره ای است به شکل زنا و رنگ ریا
نماز بی تو مگر چیست غیر رسوایی؟؟؟
در این قصیده که اوصاف توست ای مادر
چه کار میرسد از ما به غیر شیدایی؟؟؟
دمیده میشود آن دم که صور اسرافیل
ملائکه همه هستند در صف آرایی
شفاعتی برسان محضر خدا و بگو
که غیر حب تو مارا نبوده دارایی
سری که حب تو دارد قیامت است بلند
به نام نامی تو میشود شناسایی
قسم به خنده ی شیرین مرتضی که بهشت
نداشت بی گل لبخندی ازتو ، گیرایی
اگر نبود علی صادق مُصدَّق گفت
برای فاطمه هرگز نبود همتایی
به غیر از این که در عالم برای همسری ات
فقط علی است برازنده،چیست یکتایی؟؟؟
صدای کوبه درب بهشت نام علی است
نبوده در نظرت دلنشین تر آوایی
برای خیر رساندن به ما که پایینیم
هبوط کرده ای ، اصلا تو اهل بالایی
مگر نه اینکه بهشت است خانه ی تو چرا؟
مقیم خانه ی غمها میان صحرایی؟
میان این همه ظلمت به نور زهرایی
طلوع میکنی از خاک سرد تنهایی
حریف عزم تو این زخمها نخواهد شد
شهیده میشوی اما کنار مولایی
خِمار روی سرت بوده یا نه روز هجوم؟
برای ما شده این ماجرا معمایی
کدام دست سیاهی به عرش لطمه زده؟
چگونه پا زده بر بال چادرت پایی؟
چرا هنوز نگاهت کبود و تب دار است؟
تویی که مادر دو بهتر از مسیحایی
شکسته دست تو گهواره را نداده تکان
چقدر بغض گلویت نخوانده لالایی؟؟؟
دلیل داشت که در کوچه ها زمین خوردی
نداشت زانوی از پا فتاده ات نایی
چه حکمت است که بعد از خسوف،ماه علی
در آسمان غریبانه اش نمی آیی؟
اگرچه صورت تو زخمی است وسرخ کبود
هنوز فاطمه هستی هنوز زهرایی
#محمد_علی_بقایی ✍
...................................................................