❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خدا شد.
پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میکند. از پول شیرینتر، جان و سلامتی من است که اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرتگیرنده.
🍃
🌺🍃
#کپی باذکرصلوات برای ظهورآقاامام الزمان عجل الله.....☀️
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌷
🌱 🌱 🌱 🌱
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
با پیرمردِ مؤمنی، در مسجد نشسته بودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خدا شد.
پیرمردِ مؤمن٬ دست در جیب کرد و اسکناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند. جوانی از او پرسید: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سکه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میکند. از پول شیرینتر، جان و سلامتی من است که اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشکان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان که از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. به فرمایش حضرت علی (ع) چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرتگیرنده.
🍃
🌺🍃
#کپی باذکرصلوات برای ظهورآقاامام الزمان عجل الله.....☀️
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌷
#خادمان_مهدی فاطمه💚
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
مردی نزد عالمی از پدرش شکایت کرد. گفت: پدرم مرا بسیار آزار میدهد. پیر شده است و از من میخواهد یک روز در مزرعه گندم بکارم روز دیگر میگوید پنبه بکار و خودش هم نمیداند دنبال چیست؟ مرا با این بهانهگیریهایش خسته کرده است… بگو چه کنم؟
عالم گفت: با او بساز.
گفت: نمیتوانم!
عالم پرسید: آیا فرزند کوچکی در خانه داری؟
گفت: بلی.
گفت: اگر روزی این فرزند دیوار خانه را خراب کند آیا او را میزنی؟
گفت: نه، چون اقتضای سن اوست.
آیا او را نصیحت میکنی؟
گفت: نه چون مغزش نمیرود و…
گفت: میدانی چرا با فرزندت چنین برخورد میکنی؟!
گفت: نه.
گفت: چون تو دوران کودکی را طی کردهای و میدانی کودکی چیست، اما چون به سن پیری نرسیدهای و تجربهاش نکردهای، هرگز نمیتوانی اقتضای یک پیر را بفهمی!! “در پیری انسان زود رنج میشود، گوشهگیر میشود، عصبی میشود، احساس ناتوانی میکند و… “پس ای فرزند برو و با پدرت مدارا کن اقتضای سن پیری جز این نیست.”
🍃
🌺🍃
#خادمان_مهدی فاطمه💚
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نقل است كه روزى شیخ ابوالقاسم(که یکی از اولیاء الهی است) در ميان مردم نشسته بود و حكم مى كرد، يكى از بزرگان به زيارت وى آمد و او را در چنين موقعيتى مشغول ديد. سجّاده بر حوض پر از آب افكند و به نماز ايستاد. چون فارغ شد، شيخ ابوالقاسم به وى گفت: اى برادر! اين كار كودكان است، مرد آن است كه در ميان چندين شغل، دل با خداى تعالى نگاه دارد.
📚 پاسداران حريم عشق ؛ ج3 ؛ ص142.
🍃
🌺🍃
#خادمان_مهدی فاطمه💚
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
#داستان💫
هیچ حالتی دائمی نیست..🔻
پسری دختری را خیلی دوست داشت.رفت خواستگاریش دختر به پسر گفت:حقوقی که تو در یک ماه میگیری برابر خرج یک روزه من است .پس چطور انتظار داری با تو ازدواج کنم .پسر گفت: من به تو علاقمندم و می خوامت. دختر گفت:برو سراغ یکی دیگه .ما به درد هم نمیخوریم.
بعد از ده سال دختر و پسر اتفاقی به هم برخورد کردند.دختر به پسر گفت حالا با یکی ازدواج کردم که درآمدش 10 برار درآمد تو ست.پسر با این حرفها اشک از چشمانش جاری شد در همین حال شوهر دختر آمد و به پسر گفت رئیس تو اینجا هستی؟
به خانمم معرفیت کنم شوهر به دختر گفت این رئیس من است خیلی وقت پیش یکی را بسيار دوست داشته و حالا به احترام اون هنوز ازدواج نکرده.
اگر دختری که میخواستش قبولش میکرد الان خیلی خوشبخت میشد دختر که متعجب شده بود زبونش بند اومد و حرفی نزد..
💢پس آگاه باش هوا در حال تغییر است و همان هوای قبلی نمیماند
هیچ وقت بلند پرواز نباش و به دیگران کوتاه بینی نکن که زمانه گذران است..
چرخ روزگار میگردد و پستی و بلندی ها را ظاهر می سازد.💢
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.
#خادمان مهدی فاطمه💚
👇👇👇
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
#داستان
❌روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد!
❌همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد...
❌در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت!
❌کسی پرسید : این عتیقه چیست ؟
❌شیطان گفت : این نا امیدی است...
❌شخص گفت : چرا اینقدر گران است؟
❌شیطان با لحنی مرموز گفت :
❌این موثرترین وسیله من است !
❌شخص گفت : چرا اینگونه است؟
❌شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم...
🛑🛑
این وسیله را برای تمام انسانها بکار
برده ام، برای همین اینقدر کهنه است.
🔴 نشر دهید✔️
#خادمان مهدی فاطمه💚
👇👇👇
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
نقل است كه روزى شیخ ابوالقاسم(که یکی از اولیاء الهی است) در ميان مردم نشسته بود و حكم مى كرد، يكى از بزرگان به زيارت وى آمد و او را در چنين موقعيتى مشغول ديد. سجّاده بر حوض پر از آب افكند و به نماز ايستاد. چون فارغ شد، شيخ ابوالقاسم به وى گفت: اى برادر! اين كار كودكان است، مرد آن است كه در ميان چندين شغل، دل با خداى تعالى نگاه دارد.
📚 پاسداران حريم عشق ؛ ج3 ؛ ص142.
🍃
🌺🍃
#خادمان_مهدی فاطمه💚
https://eitaa.com/azogew
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅┈
📗#داستان
✍ﺣﺎﺗﻢ ﺍﺻﻢ ﻛﻪ ﯾﻜﻰ ﺍﺯ ﺯﻫﺎﺩ ﻋﺼﺮ
ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ، ﻣﺮﺩﻯ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﻋﺎﺋﻠﻪ ﺩﺍﺭ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺷﺖ
🕋 ﺷﺒﻰ ﺑﺎ ﺭﻓﻘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺻﺤﺒﺖ ﺣﺞ ﻭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﺷﻮﻕ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﺶ ﻣﺮﺍﺟﻌﺖ ﻛﺮﺩ، ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺧﻮﺩ ﺟﻤﻊ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﻣﻘﺼﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﯿﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻛﻨﯿﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﻭﻡ ، ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺩﻋﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ .
🔹ﺯﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻰ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺋﻠﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻛﺠﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﺮﻭﻯ ؟
ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺮ ﻛﺴﻰ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ، ﻛﻪ ﻏﻨﻰ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ،
👫 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ گفتار ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺟﺰ ﯾﻚ ﺩﺧﺘﺮ ﻛﻮﺩﻙ ﻛﻪ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺯﺑﺎﻧﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﭼﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯿﺪ؟
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ،
ﺭﻭﺯﻯ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻣﺎ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ،
ﺧﺪﺍﻯ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ، ﺭﻭﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺩﯾﮕﺮﻯ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ.
👌ﺍﺯ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﻙ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﺬﻛﺮ ﺷﺪﻩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺼﺪﯾﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﻭﺩ .
ﺣﺎﺗﻢ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺳﻔﺮ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻛﺎﺭﻭﺍﻥ ﺣﺞ ﺣﺮﻛﺖ ﻧﻤﻮﺩ،
🏘 ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻼﻣﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﮔﺸﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻬﻰ ﺩﺳﺘﻰ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻛﻪ ﭘﺪﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﻭﺩ،
ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻃﻮﻝ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺸﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺭﺍ ﺗﺎﻣﯿﻦ ﻣﻰ ﻛﻨﯿﺪ؟
▪️ﻫﻤﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻛﻮﭼﻚ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻯ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻯ ﻣﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺑﺮﻭﺩ،
😪 ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺘﺎﺛﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺷﻜﻬﺎﯾﺶ ﺟﺎﺭﻯ ﮔﺮﺩﯾﺪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮﺩ،
ﺩﺳﺘﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻓﻀﻞ ﻭ ﻛﺮﻡ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺗﻮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺗﻮ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺿﺎﯾﻊ ﻣﮕﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻣﻜﻦ
🤔 ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﻜﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺘﺤﯿﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻗﻮﺗﻰ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺣﺎﻛﻢ ﺷﻬﺮ ﺍﺯ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﺮ ﻣﻰ ﮔﺸﺖ ،
ﺗﺸﻨﮕﻰ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﻠﺒﻪ ﻛﺮﺩﻩ ، ﺟﻤﻌﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﺣﺎﺗﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺁﺏ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ،
ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻛﻮﺑﯿﺪﻧﺪ،
ﺯﻥ ﺣﺎﺗﻢ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ،
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﺪ!؟
💦 ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﻣﯿﺮ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺁﺏ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﺯﻥ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ﺑٌﻬﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﮔﻔﺖ :
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺩﯾﺸﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﯿﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺏ ﻣﻰ ﻃﻠﺒﺪ .
🍶 ﺯﻥ ﻇﺮﻓﻰ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏ ﻛﺮﺩﻩ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﯿﺮ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺳﻔﺎﻟﯿﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﻇﺮﻑ عذر ﺧﻮﺍﻫﻰ ﻧﻤﻮﺩ .
ﺍﻣﯿﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﯿﺴﺖ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﻨﺰﻝ ﺣﺎﺗﻢ ﺍﺻﻢ ،
ﯾﻜﻰ ﺍﺯ ﺯﻫﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ ،
🕋ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﯾﻢ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺩﻩ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .
ﺍﻣﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺯﺣﻤﺖ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﺏ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ، ﺍﺯ ﻣﺮﻭﺕ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻰ ﺩﻭﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺯﺣﻤﺖ ﺩﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ .
🔸ﺍﻣﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﻛﻤﺮﺑﻨﺪ ﺯﺭﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻓﻜﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ، ﻛﻤﺮﺑﻨﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﺩ، ﻫﻤﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﻛﻤﺮﺑﻨﺪﻫﺎﻯ ﺯﺭﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﻨﺰﻝ ﺍﻓﻜﻨﺪﻧﺪ،
🔹ﻣﻮﻗﻌﻰ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻧﺪ،
ﺍﻣﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﺩﻭﺭﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺎﺩ !
ﺍﻻﻥ ﻭﺯﯾﺮ ﻣﻦ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﻤﺮﺑﻨﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ را ﻣﻰ ﺑﺮﺩ، ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺪ
💰ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻃﻮﻝ ﻧﻜﺸﯿﺪ ﻛﻪ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻛﻤﺮﺑﻨﺪﻫﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ را ﺗﺤﻮﯾﻞ ﮔﺮﻓﺖ ،
👧🏻 ﭼﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ😭 ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ،
ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ ؟
ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﻰ ،
ﺯﯾﺮﺍ ﺧﺪﺍﻯ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺧﻮﺩ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ،
👧🏻 ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﻯ ﺁﻥ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺩﯾﺸﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﺶ ﮔﺬﺍﺭﺩﯾﻢ ، ﻭ ﻣﺨﻠﻮﻗﻰ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺎ ﯾﻚ ﻧﻈﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻰ ﻧﯿﺎﺯ ﺳﺎﺧﺖ ،
ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﻯ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺴﻮﻯ ﻣﺎ ﻧﻈﺮ ﺍﻓﻜﻨﺪ ﺁﻧﻰ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺬﺍﺭﺩ،
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﻋﺎ ﻛﺮﺩ،
🤲ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ! ﻫﻤﭽﻨﺎﻧﻜﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﻈﺮ ﻣﺮﺣﻤﺖ ﻓﺮﻣﻮﺩﻯ ﻭ ﻛﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﻛﺮﺩﻯ ﻧﻈﺮﻯ ﺑﺴﻮﻯ ﭘﺪﺭ ﻣﺎ ﻛﻦ ﻭ ﻛﺎﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﻓﺮﻣﺎ.
بانشرمطالب کانال درثواب آن شریک بشوید.
#خادمان_مهدی فاطمه💚
@azogew
━━━━❀💌❀━━━━