eitaa logo
از سبوی عشق
232 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
115 ویدیو
22 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
تک بیت های بداهه سرایی محمد رضا قاسمیان: شبم زیباست وقتی از نگاهت می پاشی چه خوشبختم، نگارا! گر زمانی یار من باشی می شود در دل من شب تار شوی؟ می شود داروی درد دل بیمار شوی؟ ای روی تو گل! غنچه تر از غنچه دهانت! غزلخوانی من، مدح لبانت! فخر کند، مثل تو ماهی دارد کاش! می دید دلم، بی تو چه آهی دارد تک بیت های بداهه سرایی محمد رضا قاسمیان: در زیر یارم، هنگام برف و باران غافل مباد هرگز! یاران ز حال یاران گم شدم، کاش! مرا نیز تو پیدا بکنی لااقل ماه رخت را تو هویدا بکنی آمد، دل من تنگ شما شد آقا درد ما کاش! مداوا بکنی من و این غفلت و این دوری صد فرسنگی این همه مدعی عاشقی و صد رنگی کاش! این ، همین بیایی آقا که به پایان برسد این همه غم، فلک! آشفته کردی از ستم، گیسوی زهرا را کبود از تازیانه کرده ای بازوی زهرا را آنانکه ز کینه آتش افروخته اند درب حرم امن خدا سوخته اند
مرا راندی ز خود اما به سویت، باز برگشتم سفر بی تو نمی چسبد، من از آغاز برگشتم مرا گفتی برو رفتم، دلت گفتا که برگردم در این رفتن و برگشتن کنی اعجاز، برگشتم مرا بستی به عشق خود، قفس را درب بگشودی نمانده شوق پروازم، من از پرواز برگشتم ندارد پای رفتن دل، که مانده پای او در گل به آن امید تا عشقت کنی ابراز برگشتم ۱۴۰۰/۹/۲۷
اگر از پشت ابر ای ماه! یک لحظه برون آیی زمین و آسمان را با فروغ خود بیارایی قدم بگذار در گلشن، خجل کن سرو را از خود کدامین باغبان دارد، گلی چون تو به زیبایی؟
از ماه، ماه تر ای در سپهر عشق، تو از ماه، ماه تر بی تو شبم، ز ظلمت یلدا، سیاه تر باشد مسیر وصل تو، جانا! عجیب سخت در راه، چاله می شود، از چاه، چاه تر در کوی تو، گدایی عشق، افتخار ماست آری بود گدای تو از شاه، شاه تر باشد همیشه سایه ی کویت، پناه من آن آهویم که بی تو شوم، بی پناه تر حتی به یاد روی تو دل، باز می شود هر دم شوم به یاد تو، من رو به راه تر
کار دل شیدا کاش! جانا! به تو کار دل شیدا بکشد همچو مجنون که دلش، جانب لیلا بکشد عطر گیسوی تو پیچیده در این باغ و از آن بر سر خلق، صبا، دست مسیحا بکشد برده نقاش دلم، دست به نقاشی و بوم تا که تصویر تو را با خط زیبا بکشد کاش! می شد که گذارت فتد از کوچه ی ما تا مگر دیده ی ما را به تماشا بکشد هر که دارد هوس صید گهر، از دریا فکر توفان نکند، منت دریا بکشد جای داری به سپهر ای مه و ما در چاهیم مگر عشق تو مرا باز به بالا بکشد دل من سخت گرفتار غم عشق تو شد درد این سینه چه می شد به مداوا بکشد ای خدا! حاجت ما را تو روا کن امشب نکند حسرت ما باز به فردا بکشد
سرو روان من کو؟ ماه منیر قلبم، آرام جان من کو؟ آن مهر عالم آرا، در آسمان من کو؟ آن کاو هماره یادش، شد روشنای قلبم نامش همیشه باشد ورد زبان من کو؟ آن کاو کند قیامت، گردد اگر خرامان در بوستان عشقم، سرو روان من کو؟ خلقی شد از فراقش، فرتوت و پیر و خسته آن نازنین نگار دائم جوان من کو؟ گر یار من نباشد بی نام و بی نشانم آن دلبری که باشد نام و نشان من کو؟ یارب! چه شد نگارم؟ کو نرگس خمارم؟ کو باغ من؟ بهارم؟ یار نهان من کو؟
در دلم، گرمی این فصل هستی نعمتی، لطف خدا، بارش هستی همه ی همت و امید من است با تو چه ست که چون جان هستی حال ما سه نقطه و غزل می داند نه تو ای سرو که این گونه خرامان هستی
آرزوی دیدنت می رساند تا صبا در باغ دل بوی تو را می شوم آواره تا پیدا کنم کوی تو را همسفر با لاله ها در باغ می گردم پی ات تا بیابم قامت شمشاد دلجوی تو را با کمان ابروانت کرده ای صید دلم وای اگر بیند کسی آن خال هندوی تو را زار و بیمار غمم، دردم تویی، درمان تویی می کند هر لحظه دل، تجویز داروی تو را می دهی آرام تکیه شانه ات بر شانه ام تا کنم ای نازنینم! شانه من موی تو را می شود قلبم دخیل جعد گیسویت گلم! باز می بافد دلم، با دست، گیسوی تو را مهر من! هر روز دارم آرزوی دیدنت می شود هر شب ببینم ماه من! روی تو را؟
بر خویش و به نظر باید کرد در وادی عاشقی، خطر باید کرد با چشم و و بی خبری از کوچه ی معشوق باید کرد
فروغ و روشنی دیده در شب تارم چه خوب کز همه عالم فقط تو را دارم
من باده ات روز و شب ها عاشقت، دلداده ات با این عاشقی ساختی بهر نجاتم قایقی من بهار من تویی مظهر لطف خدا یارم تویی
عمر گران دردا! که رایگان ز کف عمر گران گذشت این گنج بس گران، چقدر رایگان گذشت رحمی نمی کند نه به پیران، نه بر جوان بر پیر عمر می گذرد، بر جوان گذشت صد شکر! گذشته و صد حیف! بگذرد هم تلخ آن گذشته و شیرین آن گذشت چون صاعقه گذشت و کسی را امان نداد واحسرتا! چو تیر رها از کمان گذشت بر گرد شمع یار، چو پروانه ها بگرد گر عاشقی، ز هستی خود می توان گذشت سودی نکرد در همه‌ی عمر خود ز عمر جز عاشقی که در ره جانان ز جان گذشت خورشید من برآ و فروغی به ما ببخش دردا! که بی جمال تو عمر جهان گذشت