eitaa logo
کانال ادبی از سبوی عشق سروده‌های محمد رضا قاسمیان_ بشرویه
209 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
96 ویدیو
21 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
مشکلی دارم، بگو این مشکل آسان می کنی؟ آسمان قلبم از عشقت، چراغان می کنی؟ دردها دارم ز هجرانت، طبیبا! درد من با وصال خویشتن از لطف، می کنی؟ از فراقت شد خزان، جانا! بهار عمر من باز می گردی؟ بهاران این می کنی؟ مثل اقیانوس، آرامی؛ میان من در دلم بر پا چرا اینگونه توفان می کنی؟ روزگار من، نا امن شد با رفتنت خاطرم را روز و ز این غصّه، حیران می کنی با حضورت خانه ی دل می شود ، لیک می روی چون از برم، این خانه می کنی کوه صبری تو، نی ام یک ذرّه همچون تو من! ما را به یک لبخند، مهمان می کنی؟ ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
خوش تر از آهو نگاری، برتر از طاووس بود نور مه در پرتوش چون پرتو فانوس بود در جمال او نوگل و در عشق ورزی، اوستاد نوبر است این؟ یا مگر از عهد دقیانوس بود؟ لفظ او لفظ دری و خال هندی بر لبش از دیار چین مگر؟ یا از تبار روس بود!؟ همچو آرش اهل غیرت، در شجاعت رستمی کاوه ی آهنگری با فرّ کیکاووس بود ماهرو، پاکیزه دل، فرخنده فال و بی مثال پایبند اعتقاد و حافظ ناموس بود راه وصل او مگو، چون بیستون یا سخت تر بلکه وحشتناک تر از جاده ی چالوس بود سوختم از آتش عشقش، ولیکن زنده ام ماجرای عشق من، چون قصّه ی ققنوس بود ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
صبح است و شراب مشرقی پیدا شد گلشن ز جمال روی گل، زیبا شد یک بار دگر جهان ما شد احیا تا نرگس شهلای تو ای گل! وا شد سلام و درودها نثارتون. صبح تون درخشان و سایه تون مستدام 🌹🙏🌹 ۱۴۰۱/۱۰/۲۹
گفتی که بمان، به چشم، من می مانم حرف دلت از دو دیده ات می خوانم... ۱۴۰۱/۱۰/۲۹
در فصل خزان مژده ی باغم دادند در گلشن دین، بال فراغم دادند رفتم به زیارت امام هشتم(ع) سرد است هوا و چای داغم دادند 🟣@hamsora94 کد اختصاصی شاعر در سایت همسرائی 👇 🟣http://hamsoraei.com/6911
ای ماه! که رخسار مهت، ماه تمام است پیوسته ز ما، از دل و جان بر تو سلام است بر دیده ام از مشرق جانم، قدمی نِه بی نور رُخت، کلّ جهان، غرق ظلام است بنمای رُخت را که گر آن چهره نبینیم روز همگان، تیره تر از ظلمت شام است از گردش ایّام، دلم سخت گرفته یک لحظه نیاسوده ام، آرام کدام است؟ زانو زده پیش قدمت، این دل وحشی این اسب چموشی است که با دست تو رام است چشمم به در و گوش به آوای تو مانده کای یوسف مصری، ز تو کی پیک و پیام است؟ لب تشنه ام ای ساقی خوبان! تو کجایی؟ گیرم قدح از دستت اگر، عیش مدام است ای نام تو مفتاح طلایی سخن ها! بیت الغزل شعر مرا حُسن ختام است دریاب تو ای منتظَر این منتظِران را در دیده ی ما بی تو دگر خواب، حرام است ۱۴۰۱/۱۰/۲۸
یار ما، ماه تر از پروین است او به درد دل ما تسکین است لب لعلش، نمکین است اما سخنانش چقَدَر شیرین است! مجمع حُسن و کمالات است او حُسن او در خور صد تحسین است هر که را دیده ی دیدارش نیست او سزاوار دو صد نفرین است واژه در دفتر من، گل شده است گلشن از یاد رُخش، رنگین است شهریار دل ما می باشد بهره مند از نظرش، مسکین است بس که آن یار به ما نزدیک است دلم از دوری او غمگین است مژده ی وصل، به ما نیرو داد بار هجرش، چقَدَر سنگین است!؟ کاش! می شد که ببینم رویش این مرا آرزویی دیرین است ۱۴۰۱/۱۰/۲۹
صبح است و دلم، هوای رویت دارد مانند صبا، شمیم کویت دارد ای ماه ترین نگار عالم! باز آی بنْمای رُخت، دل آرزویت دارد ۱۴۰۱/۱۰/۳۰
ای حجت حق! مظهر الطاف خدایی الحق، که تو شایسته‌ی هر مدح و ثنایی محتاج به جود و کرمت، خلق خدایند ای آنکه خود الگوی کرم، جود و سخایی! ای یار چه شد دلخوشی و مژده‌ی وصلت؟ جان، سوخت از این آتش هجران و جدایی عالم شده پر جور و ستم، فتنه و تزویر برگرد که بنیانکَن هر جور و جفایی ای دیده‌ی حسرت به رهت، دوخته عالم! ای منتظَر منتظران! پس تو کجایی!؟ ای اختر تابان! ز پس ابر، برون آی ای مهر! نهان در پس آن پرده، چرایی!؟ ای ماه‌ترین! ماه‌ترین ماه شبستان! کی می شود آن چهره‌ی ماهت، بنمایی؟ ای سبزترین! سبزترین، سرو گلستان! برگرد گلم! ای که بهار دل مایی! با دیده‌ی اغماض، نگه کن و ببخشا سر زد اگر از همچو منی، جُرم و خطایی ما را نرسد تیر دعایی به اجابت بردار تو ای دست خدا! دست دعایی بی‌سو شده چشمم، چقَدَر جمعه شمردم ای حجت حق! کاش! همین جمعه بیایی ۱۴۰۱/۱۰/۳۰
✳️ تفاوت شعر و نظم ❇️ نظم در لغت یعنی به هم پیوستن و در اصطلاح، کلامی موزون و مقفی (قافیه دار) است اگر چه ممکن است بیانگر احساس و عواطف و تخیل نباشد. ◀️ بنابراین هر شعری، نظم نیست و هر نظمی، شعر نیست. «ارسطو از جمله کسانی است که بین کلامی که موزون و خیال انگیز باشد و کلامی که تنها وزن داشته باشد، تمایز قائل شده و دومی را از زمره شعر به حساب نیاورده است». ◀️ شعر و نظم، حتی در موضوع هم با هم تفاوت دارند. استاد علی اکبر دهخدا در این باره معتقد است: ◀️ موضوع شعر، در احساس انگیزی و تأثیرات بی شائبه شاعر خلاصه می شود، ولی نظم فقط سخن موزون و مقفّی  است. در حقیقت، همان گونه که سخن موزون مقفّی را که احساس انگیز نباشد، نظم می نامیم نه شعر، سخن خیال آفرین و احساس انگیز را نیز که عاری از وزن و آهنگ باشد، شاید بتوان نثر لطیف شاعرانه یا شعر منثور نامید، نه شعر منظوم کامل؛ زیرا موزونی، خود، از برترین شرایط تأثیر شعر است. ◀️ استاد علی اکبر دهخدا در این باره معتقد است:  موضوع شعر، در احساس انگیزی و تأثیرات بی شائبه شاعر خلاصه می شود، ولی نظم فقط سخن موزون و مقفّی  است. در حقیقت، همان گونه که سخن موزون مقفّی را که احساس انگیز نباشد، نظم می نامیم نه شعر، سخن خیال آفرین و احساس انگیز را نیز که عاری از وزن و آهنگ باشد، شاید بتوان نثر لطیف شاعرانه یا شعر منثور نامید، نه شعر منظوم کامل؛ زیرا موزونی، خود، از برترین شرایط تأثیر شعر است. ◀️ ملک الشعرای بهار نیز در شعر معروف خویش، حوزه شعر را از نظم جدا می داند و می سراید: شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دنیای عقل شاعر آن افسونگری کاین طُرفه مروارید سُفت صنعت و سجع و قوافی هست نظم و نیست شعر ای بسا شاعر که شعرش نیست الّا حرف مُفت شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب باز در دل ها نشیند، هر کجا گوشی شِنفت ای بسا شاعر که اندر عمر خود نظمی نساخت وی بسا ناظم که اندر عمر خود شعری نگفت ◀️ از این روی می بینیم سخنانی به نظم گفته شده که جنبه آموزش علوم و فنونی دارد و خالی از آرایه های ادبی است. مثلا برای آموزش حروف الفبا یا اعداد یا نام اشیا به زبان فارسی یا زبان دیگر از نظم استفاده می کنند تا بهتر در ذهن جای گیرد. ◀️ کتاب نصاب الصبیان ابو نصر فراهی از این مقوله است. ایشان ترجمه فارسی بسیاری از لغات عربی را برای آموزش کودکان بصورت نظم آورده است تا یادگیری آن آسان شود. برای نمونه چند بیت از این کتاب را می آوریم: اله است و الله و رحمان خداى دلیل است و هادى تو گو رهنماى‌ محمد، ستوده، امین، استوار به قرآن ثنا گفت وى را خداى‌ صحابه است یاران و آل، اهل بیت‌ که اسلام و دین شد از ایشان به‌پاى‌ سما، آسمان، ارض و غبرا، زمین محل و مکان و معان است جاى‌
ای کوه صلابت و صبوری! ای مرد! شد بی تو بهار من خزان، برگم زرد پشتم به تو گرم بود و قلبم، محکم دلگیرم از این خزان، بهارم! برگرد ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
دنیا چه بلایی به سر ما آورد! غم روی غمی فزود و دردی بر درد دلبسته‌ی دنیا ز چه رو باید شد؟ وقتی به کسی وفا نکرد این نامرد ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
هدایت شده از روشنا خراسان جنوبی
مهلت ارسال آثار به دهمین جشنواره شعر فجر خراسان جنوبی تمدید شد ✅قیاسی سرپرست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان خوسف گفت: با توجه به تعطیلی ادارات و درخواست شعرا و فرهیختگان، مهلت ارسال آثار به دهمین جشنواره شعر فجر استان تا 5 بهمن ماه تمدید شد. 🆔 @roshanakhj
خواستم در باغ باشی سرو دلجویم، نشد قوّت قلبم شوی، نیروی بازویم، نشد مثل شب، غرق تماشایت شوم تا بامداد غرق گردم در رُخت ای ماه نیکویم! نشد زُل زنم در نرگس مستت، شبیه آفتاب مست گردم، مست بویت، یاس خوش بویم! نشد می خرامی تیزپایم! کی به گردت می‌رسم؟ خواستم سیرت ببینم، آه! آهویم! نشد دوستت دارم ولی جرأت ندارم گویمت یا بخواهم حاجتی از محضرت، رویم نشد مثل موسیٰ، صاحب اعجاز هستی ماه من! کارگر در پیش اعجاز تو جادویم، نشد گلشنی می خواستم، تنها تو گل، من بلبل اش نقش بر دیوار حتی، خانه می جویم، نشد دل بریدن از تو لیلی! کار این مجنون که نیست! بس که من دلبسته‌ی آن تار گیسویم، نشد عاقبت یک روز می گردد به کام ما جهان هرچه را هرچند من حالا که می گویم، نشد ۱۴۰۱/۱۱/۰۲ 👇 @azsabuyeeshgh
شعر فوق، الهام گرفته از این تصویر و این مصراع که بلافاصله با دیدن آن سرودم. نقش بر دیوار حتی، خانه می جویم، نشد 👆 @azsabuyeeshgh
آنان که حیات خود از آنان داریم انصاف نباشد، ز میان برداریم ای کاش! که هنگام عمل کردن‌ها خود را سر جای دیگران بگذاریم ۱۴۰۱/۱۱/۰۲ @azsabuyeeshgh
ای دلبری که چهره‌ی ماهت، نهان شده! آه زمین ز هجر تو بر آسمان شده! گردد به گِرد شمس رُخت، سال و ماه، ماه دورت، پر از ستاره، پر از کهکشان شده بیچاره من، که بی تو گرفتار حسرتم آه از جگر برآرَم و کارم، فغان شده کوه غمت، ز بس که گران شد به روی دوش هر شانه‌ای که می نگرم، ناتوان شده تا کی بسوزم از غم جانسوز هجر تو؟ ذوب این جگر، ز شعله‌ی آتشفشان شده کو مژده‌ی وصال تو؟ ای سرو خوش خرام! هر لاله‌ای ز هجر تو قدّش کمان شده شمشاد من! به خاطر گل‌ها ظهور کن بازآ دگر که بی تو بهارم، خزان شده اذنم بده، به بوسه به محراب ابرویت ای سجده‌گاه عشق! که وقت اذان شده ۱۴۰۱/۱۱/۰۲
ای دلبری که در همه عالم، یگانه‌ای! گیرد دلم به یاد تو هر دم، بهانه‌ای گویا بهار می رسد از ره، به یاد تو عشقت زند به باغ خیالم، جوانه‌ای تا شد عیان، جمال گل از بین سبزه‌ها هر بلبلی به یاد تو خواند، ترانه‌ای از اشتیاقت این همه گلواژه‌ می دمد هر جا قصیده‌ای، غزل عاشقانه‌ای با، دام غمزه‌ات، چه قَدَر دل، ربوده‌ای! صیّاد دل! به گونه نهادی چه دانه‌ای! ای دلبری که دل ببری با چه دلبری! ما غرقه‌ایم در تو و خود بر کرانه‌ای ای در دلم، همیشه حضور تو جاودان! اینجا بمان، که هست چه نیک آشیانه‌ای! ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
4_5962842786553139910.mp3
2.47M
عشق شیرین!❤️ به سر می پرورانم عشق شیرین! باز سودایت تجلّی کن نگارا! در دلم با ماه سیمایت صبا کی آورد بویت؟ گُذار کیست از کویت؟ کجا یابم تو را آخر؟ نگردد از چه پیدایت؟ اگر دورم، چه غم دارم؟ مجسّم در دلم هستی چه شب هایی که می دوزم نگاهم را به لب هایت! صنوبر قامتا! سروا! خِرامان می شوی پس کی؟ ببینم چهره ی ماهت، ببینم قدّ رعنایت؟ بیا دیگر امید من! بیا یاس سفید من! فدای ساق سیمین ات! فدای چشم شهلایت! اگر مُردم ز هجرانت، به امید وصال تو دوباره زنده می گردم ز انفاس مسیحایت به عشقت تا سحر هر شب غزل ها گفته، دُر سفتم غزل هایم نمی خوانی چرا با صوت زیبایت!؟ ۱۴۰۱/۱۰/۱۷
کرده ای افسون مرا، با آن که افسون نیستی همچو جانی در تنم، یک لحظه بیرون نیستی کیستی؟ آتشفشانی؟ شعله های قلب من! در دلم توفان به پا کردی، تو هامون نیستی!؟ گلشنم! باغم! بهارم! ای هماره سبز سبز! آبی دریای من! آیا تو گلگون نیستی!؟ عاشقی؟ معشوقی آیا؟ لیلی ام! مجنون من! عاشق و شیدای عالم! کی تو مجنون نیستی!؟ خلق عالم جملگی، روزی خور خوان تواند عالمی مدیون تو، اما تو مدیون نیستی عذر خواهم، غفلتم خون کرده گر قلب تو را کاش! می دانستم از دستم تو دلخون نیستی خواستم وصفت کنم، ای برتر از مدح و ثنا! ای کتاب عشق! در قاموس و مضمون نیستی با منی، اما کجایی؟ خویش را بنما به من هرکجا کردم نظر، آنجا تویی، چوُن نیستی!؟ 🟣@hamsora94 کد اختصاصی شاعر در سایت همسرائی 👇 🟣http://hamsoraei.com/6911
سمبل (نماد) و استعاره Symbol = نماد ، رمز ، مظهر ، نشانه          سمبل (نماد ) هم مثل استعاره است ؛ يعنی مشبه به را ذكر مي كنند و مشبه را اراده می نمايند . با اين تفاوت كه مشبه به در سمبل صريحاً به يك مشبه خاص و مشخص دلالت ندارد ، بلكه به چند مشبه نزديك به هم و به اصطلاح هاله يی از مفاهيم و معانی مربوط به هم است . مثلا زندان در شعر عرفانی نماد يا سمبل ۱- تن ۲- دنيا ۳- تعلقات مادّی و دنيايی ۴- اميال نفسانی است : (دلا تا كی در اين زندان فريب اين و آن بينی          يكی زين چاه ظلمانی برون شو تا جهان بينی ) اما در مصراع ( ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم سالی است ... ) ماه مشبه بهی است كه فقط و فقط بر يك مشبه خاص دلالت دارد و نه بيشتر و آن ، محبوب حافظ است . يعنی ماه استعاره از محبوب است .         علاوه بر اين ، در استعاره ، حتماً بايد مشبه به را در معنای ثانوی دريابيم . ما در استعاره هرگز كلمه را در معنای اصلی و لغوی در نظر نمی گيريم چنانكه در شعر فوق (ماهم اين ... )هرگز ماه را در معنای ماه آسمان در نظر نمی گيريم (به دليل وجود قرينه‌ی صارفه - قرينه‌ی صارفه در استعاره به كلمه‌ای می گويند كه ذهن را از معنای اوليه و اصلي كلمه منصرف كرده و متوجه معنای استعاری مي كند ) اما در سمبل (نماد ) با اينكه معنی ثانوی مورد نظر است ، ولی معنی لغوی هم مي‌تواند مطرح باشد . مثلا وقتی فروغ مي‌گويد: «تمام روز در آيينه گريه می كردم ... تنم به پيله‌ی تنهايی ام نمی گنجيد ... » آيينه نماد خاطرات ، دل ، ذهن و فكر شاعر است اما در ضمن معنی اصلی آيينه را هم دارد و ما می توانيم فروغ را تصور كنيم كه در مقابل آيينه ايستاده و با حزن و اندوه به ياد آوری خاطرات خويش مشغول است .          ژرف ساخت ( اساس و پايه ) سمبل ، تشبيه است ؛ مشبه حذف مي شود و مشبه به می ماند (مثل استعاره‌ی صريح ) مثلا ابتدا عدالت از نظر استقرار برابری و راستی به ترازو تشبيه می شود و بعد ،عدالت (مشبه) حذف شده و فقط مشبه به (ترازو)باقی مي‌ماند .         برخي از نمادها ( مخصوصا نمادهای عرفانی ) به علت كثرت تكرار و تقليد و آشنايی ذهن ها با آن ها ، صريح و مشخص شده اند مانند خر نمادتن ، عيسی و يوسف نماد روح و ... از اين رو مي توان اين نماد ها را به عنوان استعاره تلقی كرد.         نمادها بر دو نوع است ۱-  نمادهاي قراردادی يا عمومی (public symbol) كه به سبب تكرار حالت عادی به خود مي گيرد و غالبا مانند استعاره بر يك مشبه خاص دلالت می كند. مانند كبوتر نماد صلح و آشتی، آب نماد نور و روشنی ، سرو نماد جاودانگی، برف و زمستان نماد مرگ و ويرانی ،عقاب نماد بلند پروازی و غرور   ۲- سمبل های خصوصی و شخصی (personal symbol) غالبا فهم آنها دشوار است و زمان می خواهد تا اندك اندك در ذهن مردم جاي بگيرد چرا كه مسبوق به سابقه نيست و حاصل تخيّل فردی شاعر و نويسنده است مثلا مولانا به ابتكار خود خورشيد را سمبل شمس تبريزی و خدا قرار داده يا زنبور طلايی در بوف كور صادق هدايت سمبل عاشق است يا گل نيلوفر كه به تبع فرهنگ هندی در ادبيات جهان رمز روح عارف قرار گرفته كه از مرداب جهان سر بر می آورد آما به آن آلوده نمی شود.
به نام خدای جهان آفرین خداوند دنیا، خداوند دین خداوند رحمت، خداوند نور خداوند شعر و خداوند شور خدایی که عالم چو می آفرید به دست هنر مُلک ایران کشید فعولن فعولن فعولن فَعَل چه خوش گفت فردوسی بی بدل: «هنر نزد ایرانیان است و بس نگیرند  شیر ژیان را به کس» که ایرانیان، چون خدا باورند به علم و هنر، مهر جان پرورند به اخلاق نیکو همه شهره‌اند فروزان چو مهراند و چون زهره‌اند چو ایرانیان را نباشد بدیل گرامی گهرهای پاک و اصیل همانند فردوسی اهل ذوق چو سعدی و حافظ پر از شور و شوق به هنگامه‌ها، همچو رستم، دلیر نبیند کس ایرانیان را نظیر گروه ادیبانه ۴ بهمن  ۱۴۰۱
قابل توجه شاعران و اعضای گرامی :             📚🍇☘🌺☘🍇📚 از ساعت : ⏰ 22 تا 23:30 ⏰ کلیدواژه ها : ، ، ، ، ، ، ، ، ، قالب های پیشنهادی : ، و . همراهی شما ، افتخار ماست .             📚🍇☘🌺☘🍇📚