eitaa logo
از سبوی عشق
231 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
114 ویدیو
22 فایل
#از_سبوی_عشق #اشعار #قصیده #غزل #ترکیب_بند #ترجیع_بند #قطعه #دو_بیتی #رباعی #مثنوی #سه_گانی #شعر_ولایی #شعر_مقاومت #سپید #سپکو #سروده #شاعر #محمد_رضا_قاسمیان #شهرستان_بشرویه #خراسان_جنوبی #عضو_جمعیت_شاعران_آزاد_ایران #تصاویر #کلیپ #مطالب_ارزشمند
مشاهده در ایتا
دانلود
از خطا پاک و از گنه طاهر صاحب علم اول و آخر نام نیکش: محمدِ باقر(ع)
گل باغ ولایتی باقر(ع) چشم امّید ما به دست شماست کن به ما هم عنایتی باقر(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بیا عزیز دل من! برآی تاج سرم! قدم به دیده‌ی من نِه؛ نمای مفتخرم چقدر تیره بوَد، روزگار من، بی‌تو! گواه خواهی اگر، خون جاری از بصرم ببین چگونه جگر بی‌تو زخم کاری خورد!؟ چگونه از فراق تو خونین بوَد جگرم!؟ چقدر کوه غمت، روی شانه سنگین است! شکست از غم دوری تو دگر کمرم کجاست مژده‌ی وصلت!؟ ببین چه مشتاقم! غم فراق تو باید که تا کجا ببرم!؟ گشوده‌اند قفس را ولی چه فایده‌ای!؟ نمانده بال برایم که تا هوا بپرم شبم بدون تو تاریک و روز من چون شب برآی اختر تابان! طلوع کن سحرم ۱۴۰۳/۰۳/۲۳
من و مرغ عشق جای خود داریم آسمان را هم گرفتار کرده عشقت
خورشید درخشانی تو نور علمت همه را روشن کرد
امشب هوایت کرده دل، با شوق بسیار آمدم ای روشنی بخش دلم! در این شب تار آمدم بس، از تظاهر خسته‌ام، از خالی و پُر خسته‌ام دور از نگاه دیگران، فارغ ز انظار آمدم گر بی‌وفایی کرده‌ام، عمری جدایی کره‌ام این بار با چشم و دلی، از عشق، بیدار آمدم هرچند بس دیر آمدم، با عذر تقصیر آمدم چون روزه‌داری تشنه در هنگام افطار آمدم من غصه‌دارم از خودم، آوَخ! که زارم از خودم من شرمسارم از خودم، از بس گرفتار آمدم با بار سنگین آمدم، با قلب خونین آمدم چون عبد مسکین آمدم، بی‌توشه و زار آمدم ای باغبان این جهان! ای تو بهار جاودان! ای گل! دگر خوارم مکن، هر چند چون خار آمدم ای خوب من! گر من بدم، اما مکن دیگر ردم محبوب قلب عاشقان! با شوق دیدار آمدم ۱۴۰۳/۰۳/۲۶
غوغایی است در دل دریا بلند است فریادهای کمک خواهی ماهیانی که صید می‌شوند اما ساحل نشینان آرام را چه پروایی تماشاگرانی که فقط غرق‌اند در غفلت و لذت
از قلب من به قلب تو راه آفریده‌اند راهی که از مسیر نگاه آفریده‌اند زیباتر از جمال تو پیدا نمی‌شود مه را شبیه روی تو ماه آفریده‌اند وصفی برای زلف تو پیدا نشد، از آن شب را به رنگ زلف سیاه آفریده‌اند مانند گل لطیفی و مانند شبنمی آری تو را نسیم پگاه آفریده‌اند آیینه‌ی جمال تو را تاب آه نیست یاللعجب! برای چه آه آفریده‌اند!؟ ما را توان هجر تو دیگر نمانده است چون کوه غم مقابل کاه آفریده‌اند بگذار تا که سر بگذارم به شانه‌ات آن شانه را که پشت و پناه آفریده‌اند
یک روز خوبی من بودم و او با اسب چوبی
بگذشت گرما روز خنک هم چرخ فلک هم