شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 گلناز.. چند وقتی بود تصمیم گرفته بودم کار کنم، خیلی از زنا سر زمین کار می
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
گلناز
گفتم من خودم دیدمتون، طلعت شکمش بزرگ بود، میگفت ابروش میره...
رجب اومد طرفم ،بازوهامو گرفت و گفت چرا حرف نزدی آخه... من نمیفهمم چه جوری تونستی ساکت بمونی...من تورو داشتم چرا باید چشمم دنبال یکی دیگه میرفت...
سرشو انداخت پایین و آروم گفت، خدا لعنتت کنه طاهر..
دوباره نگام کرد و گفت گلاب دختر طاهر بود..
دهنم باز مونده بود، طلعت چه ربطی به طاهر داشت، رجب ادامه داد، طاهر وقتی فهمید طلعت حامله ست ترسید و گم و گور شد،طلعتم اومد سراغ من... منم دستم به جایی بند بود، نمیدونستم باید چیکار کنم، اون روز فقط میخواستم باهاش حرف بزنم که آروم شه و آبروریزی نکنه...که خودش ازم خواست یکی رو پیدا کنم که باهاش ازدواج کنه.. نمیتونستم هضمش کنم، از یه طرف خوشحال بودم که رجب گناهی نداشته و همه فکرام اشتباه بود از یه طرف شُکه بودم..میدونستم این همه عذابی که کشیدم حقمه، به خاطر سکوت بیجام...
از اون شب به بعد، رجب یه آدم دیگه شد، انقدر اخلاق و رفتارش خوب بود که بعضی وقتا باورم نمیشد این رجب همون مردیه که زد تو صورتم..
اما من نمیتونستم مثل قبل بشم، همه تلاشم رو میکردم اما احساس تو قلبم وجود نداشت، بعضی روزا از شرمندگی مجبور میشدم ادا در بیارم که دلش نشکنه اما خودم عذاب میکشیدم و دم نمیزدم...
نرگس یک سال و نیمه بود که برای بار سوم حامله شدم، دیگه از این حاملهگی های بی موقع تعجب نمیکردم... رجب خیلی خوشحال بود، انگار قرار بود برای بار اول پدر بشه
رجب حیاط رو پر از درخت کرده بود و اونا ارو آروم با ما بزرگ میشدن، به گوسفندامون یه گاو هم اضافه شد، هر روز صبح وقتی هنوز بچه ها خواب بودن میرفتم و شیرش رو میدوشیدم و یه مقدار برای مصرف خودمون برمیداشتم و بقیه رو میفروختم، یه جور کمک خرج بود برامون
رجب هر روز قبل از اینکه هوا تاریک بشه میومد خونه و صبحا منتظر میموند تا بیدار بشم و بعد میرفت، هرکسی جای من بود خودشو خوشبخت ترین زن میدونست، اما قلب یخ زده من با هیچ محبتی دیگه گرم نمیشد.. میفهمیدم وقتی نزدیکم میشد و هیچ حسی از من نمیدید ناراحت میشد اما به روی خودش نمیاورد و این بیشتر عذابم میداد
چیزی به زایمانم مونده بود، اون شب رجب خیلی دیر کرده بود، انقدر دلشوره داشتم که کمکم دردم شروع شد، سعی میکردم به خاطر بچه ها آروم باشم، نفس عمیق میکشیدم و صلوات میفرستادم
دو سه ساعت گذشت و خبری نشد، دردم بیشتر شده بود،خداروشکر بچه ها خوابشون برده بود و حالمو نمیدیدن
دلم شور میزد، میدونستم یه چیزی شده،
دیگه نا امید شده بودم که در باز شد و رجب با سرو صورت خونی اومد تو..
با تموم دردی که داشتم بلند شدمو رفتم طرفش، بی حال یه گوشه افتاد
گفتم چی شده، آروم گفت خوبم.. دردم هر لحظه بیشتر میشد و تحملش سخت تر... رجب چشماشو باز کردو نگاش افتاد به من، لباشو تکون داد و گفت چیه؟؟! گریهم گرفته بود، گفتم درد دارم...
هیچوقت یادم نمیره نگاهشو پر از درد بود،همه صورتش جمع شد، درد میکشید از اینکه نمیتونست کاری کنه...
به زور بلند شد، اما انگار یکی از پاهاش شکسته بود چون تا گذاشتش زمین افتاد، چشماش از درد زیاد بسته شد..
چشمامو بستهم که نبینم حالشو... میدونستم امشب میمیرم، برگشتمو به بچه ها نگاه کردم که خواب بودنو از هیچی خبر نداشتن... دلم تنگ میشد براشون..
روسریمو از سرم درآوردمو گذاشتم لای دندونامو خودمو کشیدم گوشه دیوار، کاری نمیتونستم بکنم، رجب دوباره بلند شد و به با یه پا لوگون لنگون رفت بیرون، نا نداشتم که بگم نرو، چشمامو بسته بودمو پارچه لای دندونامو فشار میدادمو با دستام هرچی دم دستم بود رو میگرفتم، وسط دردام چند ثانیه انگار بیهوش میشدم... صدای چند نفر اومد، احساس میکردم کسی کنارم نشست، یه صدای مهربون میگفت دخترم... یه لبخند اومد رو لبم...
اون شب دومین پسرمون به دنیا اومد... فردا صبح که چشمامو باز کردم، تو اتاق رو تشک خوابیده بودم.. نیم خیز شدمو هادی رو صدا کردم، در باز شد و یه پیرزن اومد تو، صورتش انقدر مهربون بود که دلم نمیومد ازش چشم بردارم... اومد کنارم نشست... گفتم بچه هام کجان، گفت اروم باش دخترم، هر سهتا شون اون طرف راحت خوابیدن...
دلم آروم شد، گفتم رجب کجاست، گفت صبح بردنش شهر پیش دکتر، دیشب هرکاری کردیم راضی نشد ازت جدا شه، میگفت تو اینهمه غریبه ببینی میترسی.. دلم سوخت، حتی تو اون لحظه ها هم حواسش به من بود... گفت شانس آوردی دخترم، یه مرد خوب گیرت اومده.. پوزخند زدم، خبر نداشت از زندگی من.. اسمش فاطمه بود... الحق که برازنده ش بود...
بلند شدو رفتو پسرم رو آورد تا بهش شیر بدم ... شبیه هادی بود،فقط خیلی کوچیک تر.. فاطمه خانم برام سوپ درست کرده بود و بعد از غذا سر بچه ها رو گرم کرد تا من استراحت کنم... انگار فرشته بود که خدا از آسمون برام فرستاده بود
#ادامه_دارد...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
درباره شهید🌸🍃
شهید قامت بیات : فرمانده تیپ مستقل الهادی (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در روستای قره آغاج زنجان در سال 1340 به دنیا آمد . او دومین فرزند یک خانواده پر جمعیت بود ، دو خواهر و پنج برادر داشت . پدرش (یحیی ) در قره آغاج ، کشاورزی می کرد . وقتی قامت یک ساله شد خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند و پدر به شغل گاریچی و پس از مدتی به رانندگی مشغول شد . به این ترتیب وضع اقتصادی خانواده بهتر شد . مادر قامت مه پاره بیات ، نیز برای کمک به در آمد خانواده قالی بافی می کرد .
قامت قبل از ورود به دبستان مدتی به مکتبخانه نزد فردی به نام ملاعزت رفت و قرآن را فرا گرفت . تمام کوشش وی در مکتبخانه بر یادگیری سریع و بی وقفه قرآن بود . علاوه بر کلام قرآن ، پیش از رسیدن به سن هفت سالگی در کلاسهای شبانه مدرسه ابتدایی شرکت می کرد . پس از ورود به کلاسهای روزانه در کلاسهای شبانه هم با جدیت درس می خواند که پس از مدتی اولیا مدرسه از این مسئله اطلاع یافتند و از ثبت نام وی در کلاسهای شبانه خود داری کردند . او در کلاسهای روزانه درس خود را دنبال کرد . قامت در دبستان خاقانی دوره ابتدایی را به پایان برد و در مدرسه راهنمایی انوری و سپس دبیرستان شریعتی (کنونی) تحصیل خود را ادامه داد . او همواره دوستان کمی داشت . وقتی مادر علت این امر را سوال می کرد که چرا فقط با چند نفر از بچه های محل رفت و آمد می کند ؟ می گفت : همین حد که اینها اهل نماز هستند برای من کافی است که با اینها دوست شوم . مادرش می گوید :
قامت با دیگر فرزندان من خیلی فرق داشت . او پسری نظیف و مسئولیت پذیر بود . زمانی که من منزل نبودم به خوبی از خواهران و برادران کوچک تر از خود مواظبت می کرد و خانه را مرتب و تمیز می کرد و به خوبی از عهده کارها بر می آمد .علاوه بر این بسیار پر انرژی بود . وقتی پدرش به او و خواهر و برادرانش پول توجیبی می داد تنها کسی که آن را پس انداز می کرد قامت بود . او از همان پول توجیبی روزانه، یک دست کت و شلوار برای مدرسه اش به قیمت چهل تومان خرید .
با آغاز نهضت اسلامی مردم ایران برعلیه حکومت خود کامه شاه، قامت وارد مبارزه وسیاست شد . قامت و دوستانش به شیشه های سینما سنگ می زدند .آنها می گفتند :چرا باید سینما باز ولی مسجد بسته باشد . در درگیری با پلیس به طرف آنها آجر پرت می کردند و یا کوکتل مولوتف که شیشه را پر از بنزین بودرا آتش می زدند و از پشت بامها به طرف نیروهای انتظامی شاه ستمکار پرتاب می کردند . ا و به نوارهای سخنرانی امام خمینی گوش می داد . چون فعالیت قامت و برادرانش در انقلاب زیاد بود پدرشان تصمیم گرفت آنها را به روستا ببرد . با حیله های مختلف آنها را سوار ماشین کرد ولی قامت ، یوسف و کریم در اواسط راه از ماشین پیاده شدند و به شهر بازگشتند . وقتی مادرشان علت مراجعت شان را پرسید ، قامت گفت : همه در شهر می خواهند انقلاب کنند ، ما به روستا فرار کنیم ؟!
عاقبت شاه ستمکار مجبور شد تسلیم اراده مردم ایران شود ودر26دی ماه 1357از کشور فرار کند.چند روز بعد از آن همبا آمدن امام خمینی به کشورانقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
قامت بیات حالا با خیال راحت تر درس می خواند .در خرداد 1358 دیپلم گرفت و پس از آن وارد سپاه پاسداران شد . بیشتر در سپاه بود، بقیه وقت خود را مطالعه می کرد .
مادرش می گوید :اغلب تا نیمه شب بیدار می ماند و کتاب می خواند . علی رغم اصرار خانواده هر گز به ازدواج تن نداد . او می گفت : در صورتی که ازدواج کنم نمی توانم به جبهه بروم . این امر ، مرا از پرواز به درگاه حق محروم می کند .نیمه دوم سال 1358 که دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا که مرکزی برای جاسوسی وخرابکاری برعلیه انقلاب اسلامی تبدیل شده بود،هجوم بردند اوحضورداشت.
به دلایل امنیتی این گروگانها را در تهران نگه نداشتند و به صورت پراکنده به شهرهای مختلف فرستادند .
تعدادی از آنان را نیز به زنجان بردند . مسئول گروه حافظ گروگانها ،مرکب از عده ای از دانشجویان،پاسداران و افسران ، قامت بیات بود .
بیات در غائله کردستان در مبارزه با ضد انقلابیون تجزیه طلب نیز شرکت داشت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در 31 شهریور 1359 به فرمان امام مبنی بر عزیمت به جبهه ها بدون آنکه منتظر اعزام بسیج و یا ستادی بشود به جبهه رفت .
بیات دو ماه بعد از اولین عزیمتش به جبهه به زنجان بازگشت و به منظور تشکیل بسیج فعالیت پرداخت . او از میان افراد سپاه زنجان برای آموزش مربیگری انتخاب و به تهران اعزام شد . پس از باز گشت از این دوره مدتی در جبهه سومار فرماندهی یک گروه از پاسداران را به عهده داشت . بیات به دلیل سوابق بسیار در جبهه و مدیریت بالا به فرماندهی رسید . او اولین فرمانده اعزامی از زنجان به منطقه جنگی بود و سایر نیروها زیر نظر او با دشمن می جنگیدند .
#ادامه_دارد...
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#چالش_نوزدهم 😍❤️
من یه خانوم شاغل هستم آموزگارم و خییییلی به کارم علاقمندم البته کار برای یک خانوم در کنار همسرداری و بچه داری سخت هست و از انسان انرژی زیادی میگیره اما عشق به شغلم باعث شده دوام بیارم و زانو نزنم در آمدم را در زندگی خرج میکنم و از این کار لذت میبرم بدین وسیله بار سنگین مخارج خانه همه به دوش شوهرم نیست با او در مسیر پر پیچ و خم زندگی همراهی میکنم و بابت شغل پاک و حقوق و در آمد حلالم خدا را سپاس میگویم
❤️❤️❤️❤️
من خیلی دوست داشتم معلم بشم چون پونزده سالگی ازدواج کردم دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و من تونستم دیپلمم رو بگیرم ولی نزاشت وارد دانشگاه بشم🙁اما رفتم تابلو فرش یاد گرفتم و چند تا تابلو بافتم و الان هم مشغولم عاشق این هنرم و خیلی راضیم😊
❤️❤️❤️❤️❤️
من خیاطم واقعا شغلم رو دوست دارم و اینکه ک هر چی دارم از خدا دارم
❤️❤️❤️❤️❤️
من چهل و هشت سالمه و فوق لیسانس ادبیات دارم و دبیر ادبیات هستم وامسال شهریور باز نشست می شوم .دو تا بچه دارم و از زندگیم هم راضی هستم تقریبا از هفت سالگی که وارد دبستان شدم تا حالا دائم سرم به درس و کار گرم بوده ولی اگر دوباره به قبل برمی گشتم درس می خواندم ولی به هیچ عنوان کار بیرون نمی کردم و به همه دانش آموزانم هم توصیه می کنم درس بخوانید ولی دنبال کار نباشید
❤️❤️❤️❤️
من سنم کمه سیزده سالمه اما پول خوبی درمیارم کارم ادیت عکس و ویدیو هست چند وقت پیش هم یکی از کاندیداهای شهرمون به دوست خاهرم پیشنهاد تبلیغ ایشون تو فضای مجازی رو دادند و من قبول کردم الان هم پول خوبی بهم میدن جدا از این کار با فوم و نمد کارهای هنری درست میکنم میفروشم و چون نقاشیمم خوبه کار پرتره انجام میدم و سفارش میگیرم
❤️❤️❤️❤️❤️
نانوایی کار میکردم نزدیکای عید بود وسرمون شلوغ بود
برای کارکردن وقت کم میاوردیم
برای همین یک وقتایی بعدازظهرتاصبح ویاشب تا صبح وحتی صبح تاصبح همه ش سرکاربودیم وچون جمع خوبی بودیم زیادی کاراذیتمون نمی کرد وفقط باید جواب خانواده رامیدادیم که اونا هم حدودا راضی بودند
❤️❤️❤️❤️
من معلم هستم و با عشق شغلم انتخاب کردم 😍 و هرگز پشیمون نشدم راضی هستم درکل از انتخابم خوشحالم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🔴 راهکارهای ترک اعتیاد به انواع مواد مخدر در طب ایرانی، اسلامی
✍ب قلم دکتر غلام رضا کریمی، متخصص، محقق و مدرس طب ایرانی_اسلامی
📌 قسمت اول1⃣
⛔️ علائم ترک اعتیاد: این علائم معمولاً ۶ ساعت پس ازآخرین مصرف ماده مخدر ظاهر میشوند. معمولاً روز دوم یا سوم به اوج میرسند و ۷ تا ۱۱ روز بعد از ترک علائم فروکش میکنند.
📌عمده علائم ترک اعتیاد عبارتند از:
۱_ بیقراری، تحریک پذیری، افسردگی، بیخوابی
۲_کرامپ عضلانی و درد استخوانی
۳_ سیخ شدن موهای بدن
۴_ آبریزش از چشم و بینی
۵_ اسهال و دلپیچه
۶_خمیازه سکسکه عطسه
۷_ گشادی مردمک چشم
۸_ بینظمی درجه حرارت بدن، احساس سرما و لرز
۹_ تمایل شدید به مصرف مجدد مواد
📌 این علائم بعد از چند روز فروکش میکنند اما بیقراری، تحریک پذیری پرخاشگری، اختلال خواب افسردگی و به خصوص اشتیاق برای مصرف مواد تا ماهها پس از ترک ممکن است باقی بماند.
📌... ادامه دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاکر باشیم قدر نعمتهای دیگه ای رو که داریم بدونیم خدا هم نعمت مارو زیاد میکنه از زندگیتون لذت ببرین فقط یکبار میایم دنیا دنبال نداشته هاتون نگردین که همیشه چیزی پیدا میشه که ما نداریم
🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸🔹🌸
سلام خدمت شما وخسته نباشید میگم
ممنون از کانال خوبتون که خیلی از مشکلات با راهکارهای خوب و بجای دوستال به آسانی حل میشن 🙏🙏🙏
خواستم آدرس دکتر مغز و اعصاب خوب برای خانمی که واسه بچه شون میخاستن بگم دکتر مهدی کشاورز در فردیس کرج هستن دکتر حاذق و با تجربه هستن ولی نوبت گرفتن یه کم سخت هست چون خیلی سرشون شلوغ هست باید حضوری بیایی و نوبت بگیری آدرس دقیق و شماره تلفن و سرچ کنین بالا میاد .با تشکر
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🔕🔕🔕🔕💊💊💊💊
ده ضرر اساسی به بدن با پوشیدن لباسهای تنگ و ایجادبیماریهای سخت
اختلال در جریان خون
برگشت جریان خون در اندامهای تحتانی از جمله حیاتیترین کارکردهای بدن است که برای مثال از ورم زانو جلوگیری میکند. چنانچه این جریان بر اثر پوشیدن لباسهای تنگ مختل شود، علائمی نظیر خستگی و کوفتگی در فرد بروز مییابد. تنگی لباس در ناحیه پاها و دور کمر موجب افزایش فشار به قلب برای بازگرداندن خون میشود.
تشدید واریس
این مورد بویژه در زنان شایعتر است، زیرا هورمون زنانه پروژسترون در انبساط غیرطبیعی رگها نقش دارد. این وضعیت بر اثر پوشیدن لباسهای تنگ به دلیل کندشدن گردش خون وخیمتر میشود. در یک پژوهش مشاهده شد 31 درصد جمعیت زنان دارایرگهای واریسی هستند. مصرف قرصهای ضدبارداری، پوشیدن لباسهای تنگ و ایستادنهای طولانیمدت در افزایش وخامت این مشکل مؤثرند.
تشدید سلولیت
پوشیدن لباسهای تنگ باعث ایجاد سلولیت نمیشود، اما میتواند بدشکل ناشی از این وضعیت را تسریع کند، چراکه تنگی لباس موجب مختلشدن جریان خون و نمایانتر شدن تجمع ناهمگون چربی در ناحیه رانها میشود.
تنفس ناقص
تنگی لباس در ناحیه تناسلی موجب افزایش دما و رطوبت میشود و احتمال ایجاد بوی نامطبوع و عفونتهای قارچی را افزایش میدهد
تنگی لباس در ناحیه بالاتنه مانع تنفس کامل میشود. چنانچه تبادل گازها در ناحیه قفسهسینه بدرستی صورت نپذیرد، موجب تجمع و تسریع اکسیداسیون سلولها میشود و به پیری زودرس میانجامد.
کمردرد
پوشیدن لباسهای تنگ از جمله دلایل دردهای کمری و لگنی است. لباسهایی که به دلیل تنگی زیاد، محدودیت حرکتی ایجاد میکنند، موجب کشیدگی برخی عضلات خاص و وارد آمدن فشار به مهرهها میشوند.
اختلال در هضم غذا
معده پس از صرف غذا به دلیل ترشح اسیدهای گوارشی حجیم میشود، در حالی که لباسهای تنگ در نواحی شکمی از حجیم شدن معده جلوگیری میکنند و حتی در بروز دیرهضمی و ریفلاکس معدهنیز تأثیر دارند. یبوست، درد روده و تورم شکم از سایر عوارض لباسهای تنگ به شمار میروند.
عفونت تناسلی
تنگی لباس در ناحیه تناسلی موجب افزایش دما و رطوبت میشود و احتمال ایجاد بوی نامطبوع وعفونتهای قارچی را افزایش میدهد.
اختلالات مردانه
تنگی لباس در مردان روی تعداد و کیفیت اسپرمهاتأثیر میگذارد و حتی در مواردی موجب درد بیضهمیشود. شلوار تنگ از سه راه باعث آسیب بیضهها میشود: مختلشدن جریان خون در ناحیه تناسلی، اختلال در تهویه هوای آن قسمت و نیز بالا رفتن درجه حرارت بیضهها. نزدیکشدن و چسبیدن بیضهها به بدن و یكی شدن درجه حرارت آنها با بدن در درازمدت باعث واردآمدن آسیب به تولید اسپرم میشود.
مشکلات پوستی
اگر لباسی که میپوشید تنگ و از جنس غیرقابل تنفس باشد، پوست بدن قادر به تنفس نخواهد بود. قرمزی، خارش و موهای زیرپوستی در ناحیه پاها از جمله عوارض پوستی ناشی از پوشیدن لباسهای تنگ بهشمار میروند.
افزایش تعریق
لباسهای تنگ موجب ایجاد بوی نامطبوع در نواحی تناسلی، زیر بغل و پاها میشوند. الیاف مصنوعی لباسهای پلاستیکی این بوی نامطبوع را تشدید میکنند و زمینهساز رشد باکتریها هستند
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
در حالی كه پیامبراسلام (ص ) قاطعانه با تبعیض نژادی مبارزه می كرد و عملا افراد سیاه پوست و محروم وفقیر و غلام را در ازدواج و امور دیگر با سایر مسلمین مساوی می دانست وقتی كه بنی امیه روی كار آمدند بار دیگر جریان تبعیضات نژادی دوران جاهلیت را زنده كردند، به عنوان نمونه : مرد مسلمانی از موالی (غلامان آزاده شده غیر عرب ) با دختری از اعراب بنی سلیم ازدواج كرد، محمد بن بشیر، از این واقعه ناراحت شد و به مدینه آمد و از حاكم مدینه ابراهیم بن هشام شكایت كرد. حاكم دستور داد بین آن غلام آزاد شده و همسرش جدائی افكندند و دویست تازیانه به آن غلام زد، و موی سر ابروها و ریشش را تراشید، و این گونه او را تحقیر و شكنجه داد كه چرا با دختری از دختران عرب ، ازدواج كرده است . محمدبن بشیر كار حاكم را ستود، و اشعاری در مدح او گفت ، كه از جمله آنها این شعر است :
قضیت بسنه و حكمت عدلا و لم ترث الخلافه من بعید
تو بر اساس سنت قضاوت كردی و به عدالت داوری نمودی و این كار تو بیانگر قرب تو به مقام خلافت است.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
زمان خلافت امیرمؤمنان علی (ع ) بود، زنی شیفته و عاشق جوانی شده بود، و با ترفندهای خود می خواست آن جوان را كه شخصی پاك بود، آلوده به عمل منافی عفت كند، جوان از او دوری كرد، و از حریم عفت و پاكی تجاوز ننمود. آن زن آلوده ، نسبت به آن جوان ، بسیار ناراحت شد، تصمیم گرفت با تهمتهای ناجوانمردانه ، او را به كشتن دهد، سفیده تخم مرغ را به لباس خود مالید و سپس به آن جوان چسبید و او را به حضور امیر مؤمنان علی (ع ) آورد و شكایت خود را چنین مطرح كرد: این جوان می خواست با من عمل منافی عفت انجام دهد، ولی من نمی گذاشتم ، سرانجام آنقدر خودش را به من مالید كه شهوت او به لباسم ریخت . سپس آن سفیده تخم مرغ را كه در لباسش بود به علی (ع ) نشان داد. مردم آن جوان را ملامت می كردند، و آن جوان پاك و بی گناه كه سخت ناراحت شده بود، گریه می كرد. امیرمؤمنان علی (ع ) آماده قضاوت شد، به قنبر فرمود: برو ظرفی پر از آب جوش به اینجا بیاور، قنبر رفت و آب جوش آورد. بدستور امام علی (ع ) آن آب جوش را به روی لباس آن زن ریختند، هماندم آن سفیدی های مالیده به لباس او، جمع شد، آن حضرت به قنبر فرمود: آن سفیدی ها را به دو نفر بده . قنبر آنها را به او نفر داد، آن دو نفر آن سفیدی ها را چشیدند و هر دو عرض كردند كه این سفیدی ها از سفیده تخم مرغ است . امام علی (ع ) دستور داد، آن جوان بی گناه را آزاد ساختند، و آن زن را بجرم نسبت زنا به یك فرد بی گناه ، شلاق زدند. یعنی حد قذف (تهمت زنا) را كه هشتاد تازیانه از روی لباس است بر وی جاری ساختند.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي
#داستان_یک_اشتباه ❌
شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم
همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم
همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی
بهترین مادر دنیا هم میشی
بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی
اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم
بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به پلیس...👇🏻🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
کانال مخصوص #متاهلین میباشد❌❌❌
#ارسالی_اعضا ❤️🍃
شوهرم عاشق موهای بلنده اما من موهام کم پشت بود و رشد نداشت هرچی میگفت امتحان میکردم چقد خرج کردم امااااااا با یه چیز خیلی ساده که تو خونه همه هست موهام تو یکماه رشد عجیب و پر شد خدا خیرش بده تو این کانال دیدم
https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4
انقدر موهام ناز شده 😍
#دردو_دل_اعضا ❤️🍃
سلام لطفاً کمکم کنید
من پسری بیست و شش ساله هستم که دو سال پیش از خانومم جدا شدم خانومم موقع طلاق ۱۷ سالش بود دو سال عقد بودیم و من بعد دو سال حال خوبی ندارم.
من وقتی دانشگاهم تموم شد عقد کردم و درآمدی نداشتم ولی به اصرار خودم و مخالفت خانواده ازدواج کردم، ازدواج ما فامیلی بود و خانواده طرف مقابل خیلی مشتاق این ازدواج بودن.
بعد از ازدواج من شروع به درس خواندن کردم تا جایی قبول بشم و قبول هم شدم ولی درآمد آنچنانی نداشت در حد پول تو جیبی بود و من به فکر این بودم که دوباره تلاش کنم تا جایی بهتر قبول بشم ((خدا رو شکر امسال کارمند شدم ولی دیگه فایدهای ندارن چون ما دو ساله جدا شدیم)) بعد تقریباً یک سال اختلاف من و خانومم شروع شد و دائم بهونه می آورد، البته اوایل خیلی بهم توجه میکرد اختلاف ما هم تقصیر خودم بود چون یک بار با هم دعوا شدیدی کردیم و دلچرکین شد ولی من بعد اون اتفاق تلاش زیادی کردم ولی فایدهای نداشت و هر بار وضعیت بدتر میشد و دعوای دیگه ای شکل میگرفت.
هر چند وقت یک بار با هم بحث مون میشد من میگفتم بهم توجه کن من نیاز به توجه تو دارم تا جایی که حس میکردم آدم اضافی هستم چون همیشه حس میکردم مزاحمش هستم و هر وقت میرفتم پیشش حس میکردم از من خوشش نمیاد.
دهها بار گفتم مشکلت چیه بهم بگو ولی جوابی نمیداد بارها غرورم رو شکستم، اوایل اختلاف میگفت تو بداخلاقی و یا ما با هم تفاهم نداریم، ما هیچ وقت با هم از ته دل نخندیدیم و ... ولی من همیشه سعی میکردم علی رغم درس خواندن و استرس زیادی که داشتم بهش توجه کنم.
اواخر بهم میگفت من دارم درس می خونم و وقت ندارم با تو باشم و من وقتی اصرار میکردم شروع میکرد به فرافکنی تا اینکه من دیگه بهش گفتم طلاق بگیریم چون عملاً طلاق عاطفی گرفته بود و هیچ تلاشی برای بهبود رابطه انجام نمیداد من خودم تنهایی رفتم پیش مشاور و کارهای زیادی انجام دادم ولی هر بار و با گذشت زمان خانومم از من دورتر میشد.
خلاصه دو سال بعد عقد منجر به طلاق شد، البته تو جلسه خواستگاری قرار شد ما دو سال عقد بمونیم به محض اینکه گفتم طلاق بگیر فردای آن روز اقدام کردن برای طلاق و توافقی جدا شدیم بدون مهریه، الآن احساس شکست دارم و فکر میکنم که چیزی رو گم کردم احساس گناه حال خوبی ندارم افسرده شدم.
به نظرتون باید چکار کنم
#ایدی_ادمین 👇🌻
@adminam1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بچهها! راههای نرفته خستهمان نکند وقتی خدا برای ما کافی است