#یک_نکته_از_هزاران ☘
غلام امام زین العابدین (ع )
سعید بن مصیب می گوید : سالی قحطی آمد مردم برای درخواست باران از خداوند ، اجتماع کرده دعا می کردند . در میان آنها چشمم به غلامی افتاد که بالای تلی رفت ، از مردم جدا شد نیروی مرموزی مرا به طرف او کشانید خواستم از کیفیت راز و نیاز غلام با خبر شوم . جلو رفتم ، لبهایش تکان می خورد ولی من چیزی متوجه نشدم . هنوز دعایش تمام نشده بود که ابری آسمان را پوشانید غلام سیاه همین که ابر را مشاهده کرد . سپاس خدای را بجا آورد و از آنجا دور شد ، باران شدیدی بارید به اندازه ای که ترسیدیم سیل جاری شود . من غلام را تعقیب کردم ، ببینم کجا می رود ، او وارد خانه علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام شد ، خدمت آن بزرگوار رسیدم عرض کردم : در خانه شما غلام سیاهی است اگر ممکن است بر من منت گذارید و به من بفروشیدش .
فرمود : سعید چرا نبخشم که بفروشم ؟ امر کرد متصدی غلامان هر چه غلام در خانه بود جمع کرد ولی آن کس که من در پی او بودم در میان آنها نبود ، عرض کردم : اینها منظور من نیستند ، پرسید : هنوز غلامی باقی مانده ؟ عرض کرد : آری فقط یک نفر است که نگهبان اسب و شترهاست ، فرمود او را هم حاضر کردند ، تا وارد شد دیدم همان کسی است که بر فراز تل آهی جگر سوز داشت ، گفتم : آن که من دنبالش هستم خود اوست ، حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود : ای غلام از حالا سعید مالک توست با او برو .
غلام سیاه : رو به من کرد و گفت ! ما حملک علی ان فرقت بینی و بین مولای ترا چه واداشت که بین من و آقایم جدایی انداختی ؟ در جوابش گفتم : آنچه در بالای تل از تو مشاهده کردم ، این سخن را که شنید دست به درگاه خدا بلند کرد با آهی جانسوز گفت : خدایا رازی بین تو و من بود ، اکنون که پرده از روی آن برداشتی مرا نیز به سوی خود برگردان ، حضرت امام زین العابدین علیه السلام و کسانی که حضور داشتند از نیایش با صفای او به گریه افتادند من هم اشکم جاری شد . همین که به منزل رسیدم یک نفر از طرف حضرت امام زین العابدین علیه السلام پیغام آورد که امام علیه السلام فرمود : اگر مایلی در تشیع جنازه دوستت شرکت کنی ، بیا ، با آن مرد به طرف خانه حضرت رفتم دیدم غلام در همان مجلس از دنیا رفته .
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
15.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبایی از پوست سالم شروع میشه، نه از جراحی!
با متد طبیعی رینوژن، بدون درد و بدون تیغ، بدرخش✨
افتادگی پلکت رو به معجزه قرن بسپار ✅
هرچه سریعتر واردکانال زیر شو و با افتادگی پلک و چروک های دور چشمت خداحافظی کن 👇
https://eitaa.com/joinchat/1946747804C7826bed483
@Elham_Bagheri1
09026648220
سلام عزیزای دلم برای تعبیر خواب پرسیده بودید به کیی مراجعه کنیم تعبیراشون دقیق و صحیح باشه👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
ادرس کانالشون👆
@Yahasanemojtaba3
اینم پی ویشون👆
اینجا انجام میدن 👆👆عضو بشید
بهشون پیام بدید،خودمم از ایشون میپرسم همیشه🌸👌
#حبیبه 🌸
#درد_دل_اعضا ❤️🍃
سلام
من دیروز عصر که خوابیده بودم یه لحظه چشمام رو باز کردم و یکی از اعضای خانواده م که اتفاقا خیلی هم دوستش دارم رو دیدم که سرش رو آورده بود جلو و داشت نگاهم می کرد.
من گاهی خواب جن و این طور چیزا میبینم و اون لحظه فکر کردم ایشونم ... . البته ایشون منو صدا زده بودن و فکر کرده بودن بیدارم و باهام کار داشتن و برای همین تو صورتم رو نگاه می کردن.
خلاصه تو عالم خواب و بیدار کلی جیغ زدم ،طوری که خانواده م وحشت کرده بودن و ماساژم میدادن و می گفتن چیزی نیست و نترس . و من فقط صداشون رو میشنیدم و یک تصویر تار و بعد نشستم و به گریه افتادم و به نظرم در واقع این موقع کاملا بیدار شدم و بعد با خوردن آب به حالت طبیعی برگشتم.
من تا بحال اصلا دچار این حالت نشده بودم. البته گاهی خواب جن دیدم و توی خواب دقیقا همین طوری جیغ زدم ولی همیشه این طوری بوده که توی خواب از حنجره م هیچ صدایی تولید نمیشده. به نظر خودم حتی ممکن بود از ترس سکته کنم. حالا من می ترسم که بازم این طوری بشم. تصور کنید تو مهمونی آدم اینطوری بشه، فکر می کنن طرف دیوونه شده !
شما همچین تجربه ای دارید؟! نا گفته نماند که به جن و این طور مسائل هم فکر نکرده بودم. تو اینترنت هم که جست و جو کردم چیزی راجع به ترسیدن در خواب ندیدم. فقط در مورد کابوس های شبانه ی مطالبی هست. هر چند من خواب نبودم و تقریبا بیدار شده بودم که چشمام دیده بود.
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
سلام خوبید
دختری هستم 32 ساله، می خواستم بپرسم کسی هست که تنهایی زندگی کرده باشه؟، تنها زندگی کردن چه حسی داره؟، چه مشکلاتی داره؟، منظورم بدون هیچ دوست و فامیل و خانواده ای هست تنهایی مطلق.
چون من متأسفانه در خانواده ای به دنیا اومدم با مشکلات بسیار زیاد و روابط فامیلی خیلی بد که منجر به قطع ارتباط با بستگان شد، بنابراین یه جورایی میشه گفت در عمل هیچ فامیلی ندارم، پدر و مادرم هم اختلافات شدید داشتن و جدا شدن و الآن چند ساله که من و مادرم تنها زندگی می کنیم در شهری غریب که هیچ کس رو نمی شناسیم مادرم بازنشسته هستش ولی من متأسفانه رشته بدی خوندم در دانشگاه، بنابراین شغلی ندارم البته سعی زیاد کردم چند باری هم چند جا استخدام شدم که به درد نخور بودن و در نهایت الآن بیکارم.
در حال حاضر مشکل چندانی ندارم و منو مادرم دو تایی با هم خوشیم ولی ترسم از آینده ای که مادرم نباشه و من بخوام تنهایی روزگار سر کنم، بدون هیچ هم صحبتی.
مشکلی از نظر مالی تهدیدم نخواهد کرد چون مستمری مادرم برام می مونه و خونه هم داریم امّا وقتی به این فکر می کنم که باید تمام لحظه ها و ثانیه ها رو تنهایی سر کنم واقعاً از آینده می ترسم خواهر برادر های مادرم همگی به هفتاد سالگی نرسیده فوت کردن مادر من الآن شصت ساله هستش و بیماری های مختلفی هم داره، بنابراین متأسفانه فکر می کنم تنهایی خیلی زود سراغم بیاد و خیلی می ترسم.
آیا کسی هست اینجا که تجربه این مدل زندگی رو داشته باشه؟ دوست دارم از الآن با سختی های تنهایی آشنا بشم و خودم رو براش آماده کنم.
#ایدی_ادمین 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#پرسش_اعضا 💐💐💐 سلام خدمت حبیبه خانم عزیز و محترم و همیه دوستان گرامی ممنونم از همتون به خاطر مطا
#پاسخ_اعضا 🌺🍃
سلام خسته نباشید باتشکرازحبیبه خانم وادمین محترم.اون خواهری که یکسال ونیم سوزش ادرار داره منهمینطوربودم فقط دومرتبه عنبرنسارا دودکردم خوب شدم
عنبرنسارا روی آتش بریزید دامن بلندبپوشیدبدون لباس زیر وروی دودبایستیدوبدن خودرا دودبدید حتمااثرداره
لطفا پیامم رابهشون برسونید
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
باسلام
درمورد پاسخ زینب بانو ،چندسال پیش بنده هم مشکل چندروز لکه بینی قبل از پریود داشتم و خیلی اذیت میشدم در آزمایشات مشخص شد که پرولاکتین بالایی دارم که با قرص برطرف شد.
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام خانومی که ادراتون کامل تخلیه نمیشه سوزش دارین وکم میاد گرفتی مجاری ادراری دارین باجراحی هم خوب نمیشه .درسته خواهر من هم مثل شما هست شماشصت سال دارین اون چهل سال تنهاراهش سون یک بار مصرف بگیرین برین بیمارستان بهتون یاد میدن باسون چه جوروارد مثانه کنید وادرارتون تخلیه شده سخته ولی یاد بگیرین راحت میشین با خودتون دست شویی ببرین انجام بدین یه سون باریک مثل لوله داخل خودکاروارد مثانه میشه تماو ادراتون تخلیه میشه درروزدوبارهم انجام بدین کافیه چون ادرارتخلیه نشه مثانه شکلش عوض میشه وبه کلیه هاتون مشکل بوجود میاره باعمل درست نمیشه .معلوم نیست چرا میشه .خواهر من سه سال درگیربوداخرین راه همین بود فعلا.ولی بجنبید برین بیمارستان بگین بهتون یاد بدم سون یک بار مصرف وچه جوری استفاده کنید .بیخوداین دکتراون دکترنکنید .چون خواهرمنم همین مشکل وداره همین کارو میکنه زندگی عادیشم میکنه .چون قبلش همش سونو همش عمل .نمیکنم بهتون راهی نداره بیمارمایوس نشه .ولی اصلا ناراحت نباش خداروشکرکنید همین هم هست .انشالله زود خوب میشین برای سلامتی وفرج اقاامام زمان ع صلوات من مادریسنا
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام خانم عزیزی ۶۲ سالتونه و ادرار کامل تخلیه نمیشه عزیزم شما زیر شکم رو با روغن سیاهدونه چرب کنید و حتما آجر رو روی شعله پخش کن روی گاز بزارید و بزارید داغ بشه و بعد یه حوله پهن کنید و روی پله بزارید و بشینید روش واقعا جواب میده چندین بار تکرار کنید خودتون متوجه میشوید
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام خدمت اعضای کانال
من عطاری دارم. خیلی روغن ها رو خودم با دست و بدون دستگاه می گیرم
خدمت اون دوستمون که گفتن طرز روغن گیری رو بگین
من سیاهدانه رو آسیاب می کنم با روغن زیتون اصل مخلوط می کنم در جای تاریک قرار می دم و هر روز ظرف روغن رو هم می زنم تا حسابی مخلوط بشه بعد از دو یا سه ماه روغن سیاهدانه پایه زیتون آماده هست
بادام یا هر مغزیحات دیگر رو آسیاب می کنم
کم کم آب گرم بهش اضافه کرده و ورز میدم این کار رو تا زمانی که به روغن بیفته دامه بدین
خیلی مشکله ولی روغنش خالص واصل هست 🙏
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام روزتون بخیر
عزیزی گفته بودن دوتا بچه مریض دارن حالا شوهرشون گفتن برم زن بگیرم بچه سالم گیرمون بیاد
شما نگفتید آزمایش ژنتیک دادین یانه
اگه ندادین برین بهزیستی شهرتون تا نود درصد رایگان این آزمایش و انجام بدین مشاور ژنتیک که همون هم بهزیستی معرفی میکنه بهتون میگه شما از چه طریقی میتونید بچه سالم گیرتون بیاد اگه کمی خرج کنید بهتر از هووو هست انشاالله هرچی خیره براتون پیش بیاد
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام درجواب خواهری که گفتنقرصهای خواهرش تموم شده وحالش بده که ببرنش پیش دکتر اعصاب یانه ببین خواهر ازمنمیشنویی ببرینش دکتر اعصاب بخدا قسم مادرم ناراحتی اعصاب داشت ۲۰سال قرص اعصاب مصرف میکرد ما گفتیم این قرصا دیگه عوارض داره کمکم خودت کمشون کن کمتر بخور مادرم گفت باشه کمکم قرصارو کم کرد بعد مدتی حالش بد شد دکتر اعصاب نبردیم تا دست به خودکشی زد داغون شدم از داغ مادر😭😭😭 توروقران به خواهرت برسید دکتر خوبی ببرینش بخدا قسم اگه دکتر نبرینش کاری دست خودش میده اون وقت پشیمونی سودی نداره زودتر ببرینش دکترخوبی برای شادی روحمادرمصلوات
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام خواهر عزیزی که گفتید ۱۸ ساله وسواس دارید از شما خواهش میکنم عضو کانال استاد بیگدلی وسواس فقهی بشید حتما با توکل بر خدا خوب میشید واقعا خیلیا نتیجه گرفتن با عضو شدن در این کانال و مشاوره هاشو ،برای سلامتی امام زمان ع صلوات
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام در مورد خانمی که با دختر خانمشون مشکل داره بهتون بگم که خیلی خانواده ها در گیر هستن متاسفانه فضای مجازی بی حد وحساب باعث شده جوانها خیلی دیگه کوش به حرف بزرگترها نمی دهن چاره چیست اگر بخواهید با هاشون بحث کنید هیچ فایده نداره
اگر این همه سایت وکانال وسریالهای خانگی در دوران ما هم بود شاید رفتار ما بدتر از این جوانها بود باید باهاشون ساخت تا خودشون سرشون به سنگ بخوره ما وظیفه خود را انجام می دهیم تذکر می دهیم برای نماز ولی دیگر گناه نماز نخواندنشان گردن ما نیست بازهم با لحن خوش با دختر ت صحبت کن همین که میآید معذرت خواهی می کند خودش کلی ارزش داره عزیزم فقط دعا
کنیم
لطف کنید در گر وه یک بگذارید منم باشم مادر امیدوار
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام
خانمی که گفتن شوهرش معتاده ومیخاد ترک کنه عزیزم اگه واقعا خودشون تصمیم گرفتن ترک کنن که خیلی خوبه چون تا خودش نخاد هیچکس نمیتونه ترکش بده فقط بایدخودش بخاد شما میتونید یک قاشق چایخوری زنجبیل با یه قاشق عسل با آب ولرم حل کنی وصبح تا صبح بهش بدی وعرق یونجه هم روزی نصف لیوان وعصرها هم سرکه انگبین یک سوم لیوان سرکه انگبین مابقی آب بهش بده کم کم خودش ازموادمتنفرمیشه انشاع الله به امید خدا
🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶🪶
سلام خانمی گفتن دنبالچشون درد داره ونشستن براشون مشکله عزیزم احتمالا دنبالچه آسیب دیده ازقبل مادرم چند سال پیش همین مشکل روداشت خیلی اذیت میشد یه بنده خدا گفت تخم مرغ محلی با پودر آزار چوب که ازعطاری میشه تهیه کرد باهم مخلوط کنید البته فقط زرده تخم مرغ بزارید روش با یه دستمال هم روش بندازید موقع خواب تا صبح بمونه حدودا سه شب اینکار بکنید خوب میشید مادرم بعد از سه بار خداروشکر خوب خوب شد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا 💜🍃 جواهر فردا ادرس یه کلاس خوبو گرفتم ورفتم ثبت نام اوضاع پارچه خوب نبود جنس
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
جواهر
.انقلابی در دلم بود که نگوء نپرس.با خودم میگفتم وای حالا چی ميشه نکنه عقد به هم بخوره نکنه من به فرهاد نرسم,خاک بر فرق سر من که اونزمان انقدر کوته فکر بودم» وسط اون جو بله رو گفتم فامیلا من کل کشیدنودست زدن هر چند تو اتاق .فامیلا اون دو انگشتی دست زدن.که صداش بلند نشه.مادرم با حرص چادر وشنل تا مچ پامو از سرم دراورد.چشام خوب نمیدید از تاریکی اون زیر اومده بودم بیرون.مادرم رفت در اتاقو باز کرد انگار در زندان اسرا رو باز کرده بودن همهمه ای شد.یکی میگفت وای رخساره فکر میکردم کارمندی وتواجتماعی ومیتونی خوب وبدرو تشخیص بدی اونیکی میگفت والا ما پاپیش نزاشتیم برا پسرمون فکر میکردیم فیروزه رو به ما نمیدین حالا میبینیم انگار سطح توقعتون خیلی خیلی پایین بوده.هر کس کنایه ای میزد.اینطرفیام میگفتن حیف فرهاد باید ازیه خانواده بهتر زن میگرفت ...
همه با دلخوری کادو ها رو دادن,یکی از اقوامم یه ضبط اورده بود ونوار گذاشت وچندتا خانم رفتن اون وسط .....یکدفعه مادرشوهرم دستشو گذاشت رو قلبش که وای ببرین این صدا رو تو خونه ی ما نزار ین اینا روء ما قراره اینجا نماز بخونیم اینجا فقط باید صدا ذکرودعا شنیده بشه وای وای برما ببین آخر وعاقبتمون به کجا کشید.ببین فرهادچطور عبادتا یه عمرمونو سوزوندی خواهراشم که وسط مجلس هی مادره رو تایید میکردن.همه متحیر بودیم از فیلمی که این زن بازی کرد از سخنرانی که ایراد کرد انگار ازقبل اینا رو اماده کرده بود.این وسط خواهرشوهرم فرزانه که به من ازهمه نزدیکتر بود حرص میخورد وهمه رو دعوت به ارامش میکرد.فرهاد که انگار جریانو فهمیده بود اومددم در ویه چیزی به خواهراش گفت وانگار خط ونشونی کشید که همشون تاآخرمجلسش ساکت بودن وهمه جمع شده بودن یه طرف.فامیلا منم که اصلا انگار دل ودماغی براشون نمونده بود یه طرف جمع بودن.یه جوری آدم یاد آرایش قوای جنگی می
افتاد. واقعانفس کشیدن تو اون جو سخت بود.مادرم عزاگرفته بود یه گوشه نشسته بود وسرشو به دیوار تکیه داده بود ورفته بود تو فکر..و
ده شب همه بعد ازشام رفتن ومن کمی از جریانا رو تعریف کردم فرهاد گفت درست ميشه نگران نباش.از فردا زندگی عجیب وغیر عادی من شروع شد.مادر شوهر وجاری بزرگم تو یه خونه بودن ومنو یکی از جاری های دیگمم تویه خونه
مابین دو خونه هم به دستور مادر شوهرم درگذاشته بوودن که لازم نباشه از توکوچه بیاد داخل خونه ما ومستقیم وبی واسطه بیاد کلید واحد ها رو هم داشت.دوتا جاریام خیلی از من بزرگتر بودن وهردو پرستار بودن بچه هاشون بزرگ بودن»دبیرستانی بودن»شوهراشونم پزشک بودن ومدام چهارتایی باهم میرفتن جبهه وپشت جبهه کمک میکردن(سال62)تنها ادمای دیندار واقعی و وطن پرست کل فامیل این چهارتا بودن»
بقیه همه سرتا پا ریا ودورویی ونون به نرخ روز خور بودن موجودات کثیفی که تو فرو رفتن تو جهنم از هم سبقت میگرفتن.من تو خونه خودم هیچ آسایشی نداشتم مادرشوهرم(عذرا)هر ساعتی از روز ممکن بود کلید بندازه وبیاد تو.به بهانه های مختلف مثل اینکه اذان رو گفتن نمازتو اول وقت خوندی یانه چرا نخوندی؛عذر واجب داشتی يا نه و...به فرهادم میگفتم؛میگفت عادت میکنی»یا اینم میگذره
یا بیخودی حساسی,یا مادرمه چکارش کنمیا گیر الکی میدی وهزاردلیل دیگه تو اون شرایط وبا اون حرفها بهم تلقین میشد که من مشکل دارم نه اونا انگار این مسایل عادیه ومن غیر عادیم.خونه مادرمم حق نداشتم برم بجز جمعه ها اونم با همراهی فرهاد هرچند یه جوری پدر ومادرمم سر سنگین بودن با من بخاطر ازدواج عجولانه وبی فکرم.تو مهمونیاشون انقدر اسراف میکردن که نگو اون زمان مرغ وبرنج و...کوپنی بود ولی اونا به وفور مرغ داشتن وبقیه مواد غذایی اوایل میگفتن سهمیه رستوران حاجیه بعدها فهمیدم شوهر خواهراش تو کار ارزاق عمومی هستن
حالم از غذاهاشون بهم میخورد ولی چاره نداشتم البته بگم برادر شوهرام وزناشون که مومن واقعی بودن تو مجالسشون شرکت نمیکردن يا اگرم میومدن بعد شام میومدن وغذای دزدی اینا رو نمیخوردن میگم اونامومن واقعی بودن.یه بار که قرار شد عذرا خانم مولودی بگیره منم به فرزانه گفتم لباس مناسب ندارم بیا بریم بخرم اونم اومد من دنبال یه لباس پوشیده بودم
گفت بیخیال یه لباس آزاد بردار گفتم نه زشته همه پوشیدن؛گفت زنونه استراحت باش تو دلم گفتم عقدم زنونه بود ولی همه خواهرشوهرام با چادر بودن.آخرش به اصرارخودم یه کت ودامن پوشیده برداشتم.روز مولودی تقریبا تو جمع من ومادر بزرگ فرهاد لباسامون چندمتر پارچه برده بود .حتی عذرا خانم لباسی پوشیده بود که اصلا مناسب سنش نبود.چیزایی رو دیدم که عمرا تو مجالس دوستانه یافامیلی خودم ندیده بودم.
#ادامه_دارد...
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🔴 چگونه #مزاج خود را بشناسیم؟
✍هر انسانی به طور سرشتی و ژنتیکی دارای طبیعتی سرد و یا گرم است.
🔥طبیعت گرم یعنی فرد گرمایی است.(تحمل گرما را ندارد وهوای خنک برای وی مناسبتر است.)در زمستان لباس کم میپوشد، آب زیاد میخورد،میل به خنکیها و غذاهای سرد نظیر ماست و خیار و ترشی دارد،در صورت مصرف غذاهای گرم نظیر عسل و خرما و دارچین بدن او دچار التهاب شده و ممکن است جوش و خارش و کهیر پیدا کند،صورت او سرخ و بدن و دستشان داغ و پرانرژی است.
❄️طبیعت سرد یعنی فرد سرمایی است.(تحمل سرما را ندارد و هوای گرم برای وی مناسبتر است.)درزمستان لباس زیاد میپوشد،آب کم میخورد،میل به گرمیها و غذاهای گرم نظیر عسل و کنجد و زنجبیل و شیرینیها دارد و درصورت مصرف غذاهای سرد نظیر:ماست،خیار،دوغ،گوشت گوساله دچار ناراحتیهایی نظیر آبریزش دهان،پرخوابی،درد اندامها و استخوان درد،سستی عضلات و کسالت و بیحالی و بیحوصلگی خواهد شد.
✍به غیر از گرمی و سردی طبیعت خشکی و تری هم داریم.امتزاج خشکی و تری و گرمی و سردی صفات اخلاط چهارگانه را تشکیل خواهند داد.
✅اخلاط چهارگانه ترکیباتی هستند سیال و مایع که بدینگونه شکل میگیرند:👇
مشکل درد و بیماری از آن جا آغاز میگردد که یک یا چند خلط بیش از حد معمول و طبیعیاش در یک یا چند عضو انباشته شوند یا این که کیفیت آنها ضایع شده و به اصطلاح خلط فاسد تشکیل شود.
🔸به عنوان مثال: افزایش خلط بلغم(سردی و تری)در مرکز حافظه باعث کاهش آن و درنهایت باعث افزایش فراموشی دائم(آلزایمر) میشود.
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
میدونید بهترین عصارههای گیاهی برای بهتر شدن رشد مو چیا هستن؟
▫️روغن بنفشه پایه زیتون
▫️روغن نارگیل: ترکیبی از تریگلیسریدهایی با زنجیره متوسطه که میتونه رشد موها رو افزایش بده. این مواد میتونن به غشای سلول مو نفوذ کنن و عمیقاً تغذیهاش کنن. مقدار کمی روغن نارگیل رو به تمام پوست سرتون بزنین و آروم به مدت چند دقیقه ماساژ بدین.
▫️روغن زیتون: یکی از بهترین عصارههای گیاهی برای رشد موهاست. در واقع، روغن زیتون یکی از در دسترسترین عصارههای گیاهی هست که در خیلی از محصولات زیبایی و مراقبت از پوست و مو وجود داره. روغن زیتون میتونه پوست سر رو تغذیه کنه و موها رو نرم و درخشان کنه. بهتره روغن زیتون رو مستقیماً به پوست سر و نوک موهاتون بزنین تا بهتر نتیجه بگیرین. خوبه که روغن زیتون رو با روغن رزماری ترکیب کنین.
4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 درمان کیست و میومِ رحم در 80 روز
#گزارش_درمان
#کیست_رحم
#میوم
#فیبروم
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا 💜🍃 جواهر فردا ادرس یه کلاس خوبو گرفتم ورفتم ثبت نام اوضاع پارچه خوب نبود جنس
#کتاب_نوشت ❤️
گذرایام ( تجربه نزدیک به مرگ از تجربه گران خارجی ✅
این مهمترین تجربه ی زندگی من است. 24/2/1982، سیدنی (بندری در جنوب شرق استرالیا)، ساعت 6 بعدازظهر. شرکت تعمیرات وسایل نوری را به قصد خانه ترک کردم. بعد از سه ماه خشکی، باران می بارید. داشتم از بزرگراه صنعتی می گذشتم، سرعتم را کم کردم تا سر چراغ بایستم، جاییکه جاده ی خارج بزرگراه شروع می شد. دیگر چیزی به یاد نمی آورم.
گزارش مایک،( همسر سابقم ) : وقتی به چراغ رسیدیم، چراغ سبز شد. با سرعت 43 در حال گذر از تقاطع بودیم و به یک پل برقی صنعتی برخورد کردیم. استیو، که در پشت وانت خوابیده بود، پشت سر من پرت شد و من را به سمت فرمان کشید.
اطلاعات پزشکی : ستون فقرات استیو در قسمت L4 شکسته بود. من دچار شکستگی هایی در لوب پیشانی، حدقه ی چشم راستم، استخوان گونه ی راستم شده بودم. 6 فرورفتگی در قسمت سخت شامه ( لایه ی محکم و خارجی مغز و مغز تیره ) و همینطور دستگیره های فرمان و اندیکاتور ( فشارسنج ) از گلو وارد سقف دهانم و قسمت فوقانی و زیرین قفسه ی سینه ام شده بود.
گزارش مادرم : بعدازظهر 25/2/82 ، آنها در مطب یک پروفسور جراح مغز و اعصاب بودند و پروفسور گزارش مرگ من را به آنها می داد و می گفت که شما باید سپاسگزار باشید چون اگر نجات پیدا می کردم مانند یک گیاه بودم. در همین موقع یک پرستار جوان در حالیکه ترسیده بود داخل مطب دوید و گفت :" او زنده است، او نشست و حرف زد." پروفسور او را به خاطر آنکه سه بار حرف آنها را قطع کرده و در مورد بدن های مرده ای که حرکت می کنند و صدا ایجاد می کنند سخنرانی کرده سرزنش کرد. پرستار اصرار کرد که او بلند شد نشست و گفت :" دیگر به من دارو ندهید." در این لحظه مادرم با آرنجش پروفسور را گرفت و پدرم هم همینطور، رفتند که ببینند چه خبر است. آنها در راهروی عقبی من را پیدا کردند در حالیکه پرستار در حال انتقال من از سردخانه بود. در کمای عمیق بودم و 10 روز در همان حال ماندم.
تجربه ی نزدیک مرگم : من هیچ چیز از لحظات مردن و خروج از بدنم و اتفاقات بالا به یاد ندارم. ابتدا از درون طوفان تیره ای که به نظر ابرهای سیاه خشمناکی می آمدند، به جلو حرکت می کردم. احساس می کردم که از اطراف به من اشاره می کردند که من را می ترساند. رو به رویم یک نقطه ی نور درخشان بود که هرچه نزدیکتر به آن کشیده می شدم، بزرگتر و درخشان تر می شد. متوجه شدم که مرده ام و نگران پدر و مادر و خواهرم شدم و تا حدودی هم برای خودم، چون فکر می کردم " آنها به زودی فراموش خواهند کرد." فکری زودگذر که در حین حرکت حریصانه ام به سمت نور از ذهنم گذشت.
به هیاهوی نور درخشانی درون اتاقی با دیوارهایی غیر مادی و تخیلی رسیدم، در مقابل مردی ایستاده بودم تقریباً 30 ساله و با قدی حدود 183، موهایی به رنگ قهوه ای مایل به قرمز که تا شانه هایش می رسید و ریش و سبیلی کوتاه و به طرز باورنکردنی تمیز. یک ردای ساده ی سفید پوشیده بود. از او نور می تابید. احساس می کردم سنی زیاد و دانشی عظیم دارد. او با عشقی بسیار، آرامش و صفایی غیرقابل توضیح به من خوشامد گفت. بدون هیچ حرفی، تنها احساس کردم :" می توانم تا ابد روی پاهایت بنشینم و خرسند باشم." ناگهان، فکر کردن/ حرف زدن/ احساس کردن به نظرم چیز عجیبی رسید. پارچه ی ردای او من را شیفته ی خود کرده بود، در این فکر بودم که چطور می شود نور را بافت.
او کنار من ایستاد و گفت که به سمت چپم نگاه کنم، جاییکه لحظات ناکامل زندگیم در حال نمایش بود. من دوباره آن لحظات را زندگی کردم و نه تنها آنچه انجام داده بودم را حس کردم بلکه آسیبی هم که در دیگران موجب شده بودم را درک کردم. چیزهایی که هرگز تصورش را هم نمی کردم، می توانند موجب درد و رنج شوند. حیرت زده شده بودم از اینکه چیزهایی که در من ایجاد دلهره و نگرانی می کردند مثل بلند کردن یک شکلات از مغازه وقتی بچه بودم، هنگام شمارش کارهایی که باعث آزار دیگران شده بودند، به حساب نیامدند. وقتی از بار گناه احساس سنگینی کردم، تصاویری از لحظاتی نمایش داده شد که موجب لذت و شادی در دیگران شده بودم. اگر چه احساس می کردم سزاوار آن نیستم، ولی به نظر می رسید ترازو به نفع من است و عشق عظیمی را حس کردم.
درون آن اتاق به جلو هدایت شدم، وارد یک هال شدیم و آنجا پدربزرگم به سویم آمد. جوانتر از آنچه بود که به یاد می آوردم و همینطور دیگر لب شکری نبود و شکافتگی کام نداشت. اما بدون شک پدربزرگم بود. همدیگر را در آغوش گرفتیم. او با من صحبت کرد و من را خوش آمد گفت. من او را بخشیده بودم، چون وقتی 14 ساله بودم، او فوت کرد و این باعث شد پیمانی را که با او بسته بودم تا یک دکتر شوم و درمانی برای بیماری قلبیش پیدا کنم، بشکنم. تا آن وقت نمی دانستم که از دست او عصبانی هستم.
#ادامه_دارد...
#احکام_دین 🌞🍃
وجوب نماز قضای والدین بر پسر بزرگ 💜
پرسش :پسر بزرگ در مقابل نماز و روزه ای که از پدر و مادر او قضا شده است،چه وظیفه ای دارد؟
پاسخ :بر پسر بزرگتر (یعنى بزرگترین پسرى که بعد از مرگ آنها در حال حیات است) واجب است نماز و روزه هایى که از پدر یا مادرش فوت شده و از روى نافرمانى نبوده و توانایى بر قضا داشته، بعد از مرگ آنها به جا آورد، بلکه اگر از روى نافرمانى هم ترک کرده باشند بنابر احتیاط مستحب باید به همین طور عمل کند، همچنین روزه اى را که در سفر نگرفته هرچند توانایى قضاى آن را پیدا نکرده اند احتیاط واجب آن است که پسر بزرگتر قضا نماید.
وظیفه ی پسر بزرگ در صورت عدم آگاهی از نماز قضای والدین 💜
پرسش :در بعضی از موارد پسر بزرگ نمی داند که آیا پدر و مادر او نماز یا روزه ی قضا داشته اند یا نه، در این گونه موارد وظیفه ی او چه می باشد؟
پاسخ :اگر پسر بزرگتر نمى داند که از پدر یا مادرش نماز و روزهاى قضا شده یا نه، چیزى بر او واجب نیست و تفحّص و جستجو نیز لازم نمى باشد.
وظیفه ی پسر بزرگ در صورت داشتن نماز و روزه ی قضا 💜
پرسش :اگر پسر بزرگ خودش نماز و روزه ی قضا داشته باشد و هم چنین نماز و قضای والدین بر او واجب شده باشد، باید کدام را اول به جا آورد؟
پاسخ :کسى که خودش نماز و روزه قضا دارد و نماز و روزه پدر و مادر نیز بر او واجب شده، هرکدام را اوّل به جا آورد صحیح است.
وظیفه ی فرزندان دیگر در صورت فوت پسر بزرگ 💜
پرسش :اگر پسر بزرگ از دنیا برود در حالی که نماز و قضا والدین را به جا نیاورده، آیا فرزندان دیگر وظیفه ای در قبال آن دارند؟
پاسخ :اگر پسر بزرگتر بعد از مرگ پدر یا مادر از دنیا برود بر سایر پسران تکلیفى نیست.
خواندن نماز قضا ی والدین توسط دیگران 💜
پرسش :آیا اشخاص دیگر یا فرزندان دیگر نیز می توانند قضای نماز والدین را به جا آورند؟در صورت صحیح بودن وظیفه ی پسر بزرگ چه می باشد؟
پاسخ : اشخاص دیگر نیز می توانند نماز قضای آنها را به جا آورند و هرگاه شخص دیگرى آن نماز و روزه را قضا نماید از پسر بزرگتر ساقط مى شود.
عمل کردن پسر بزرگ به فتوای مرجع تقلید خود 💜
پرسش :آیا پسر بزرگ در به جا آوردن نماز و روزه ی قضای والدین خود باید طبق فتوای مجتهد آنها عمل نماید یا باید طبق فتوای مجتهد خود عمل نماید؟
پاسخ :پسر بزرگتر هنگام قضاى نماز و روزه پدر و مادر باید به تکلیف خود عمل کند، یعنى دستورات نماز و روزه را مطابق حکم مرجع تقلید خود به جا آورد.
معلوم نبودن پسر بزرگ 💜
پرسش :والدینی دارای فرزند دو قلو هستند، دو سؤال مطرح است : الف :کدام یک از آنها پسر بزرگ می باشد و باید نماز و روزه والدین خود را به جا آورد؟ ب : اگر همزمان باشند یا تاریخ تولد آنها معلوم نباشد که کدام بزرگتر هستند، وظیفه ی آنها نسبت به قضا کردن چه می باشد؟
پاسخ :الف : آن که اول بدنیا آمده است پسر بزرگتر می باشد و باید به وظیفه ی خود عمل نماید. ب : اگر معلوم نباشد پسر بزرگتر کدام است یعنى تاریخ تولّد پسرها درست روشن نباشد، احتیاط مستحب آن است که قضاى نماز و روزه پدر و مادر را بین خودشان قسمت کنند.
نابالغ یا دیوانه بودن پسر بزرگ 💜
پرسش :اگر هنگام فوت والدین پسر بزرگ هنوز به سن تکلیف نرسیده باشد یا دیوانه باشد،وظیفه ی او چه می باشد؟ آیا فرزندان دیگر وظیفه ای دارند؟
پاسخ :هرگاه پسر بزرگتر در موقع مرگ پدر یا مادر نابالغ یا دیوانه بوده، هروقت بالغ و عاقل شود باید نماز و روزه پدر یا مادر را قضا نماید، بنابراین دیگر فرزندان وظیفه ای ندارند، هر چند بجا آوردن آن ثواب بسیاری دارد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#درد_دل_اعضا 💜🍃
سلام
من یه مشکلی دارم که یه وقت هایی اینقدر از خودم بدم میاد که دوس دارم خودم رو بکشم، منظورم حس تنفره.
دوستان من پسری هستم 22 ساله تقریبا لاغر اندام 63 کیلوم و 170 سانتم، مشکل من اینه که آدم ترسویی هستم، خیلی هم ترسو، و از خودم بدم میاد، از ترسم و از استرسی که همیشه دارم ، توی جمع به خصوص وقتی دختر باشه همیشه استرس دارم که نکنه پسری بهم تیکه بندازه ضایع بشم، همیشه قلبم تند میزنه و دهنم خشکه، نمیتونم صحبت کنم.
وقتی با کسی میخوام بحث جدی کنم، یکی دو جمله میگم و بعد زبونم بند میاد، مجبورم آب دهانم رو قورت بدم، از بحث با پسرها هم میترسم و بلدم خوب جواب شون رو بدم ولی خب میترسم که بخوان انتقام بگیرن، مثلا دم دانشگاه جلو همه بخوان کتکم بزنن و خب با این وضعیت قدرت بدنی خیلی ها ازم بیشتره.
هر کی هر چی بهم میگه مثل ... میخندم، حس احمق بودن بهم دست میده، قبل از دانشگاه یا اون محیطی که چند نفر باهام کل دارن استرس دارم و ناهارم رو نمیتونم کامل تموم کنم، ترسو هستم و بابت این قضیه از خودم بدم میاد.
همیشه موقع بحث چیزی نمیگم که خیلی به طرف بر بخوره چرا؟، چون میترسم بیاد باهام دست به یقه بشه و آبروم بره، از طرفی همین استرس باعث میشه که لاغر بشم و تناسب اندامی نسبی که به دست آوردم رو از دست بدم.
خداییش راهنماییم کنید، نظر بدین، خدا نگهدارتون باشه، شدیدا به نظرات تون احتیاج دارم اخه من 60 کیلویی با یه آدم 80 کیلویی چیکار کنم؟ میتونه چپ و راستم کنه. خسته شدم از این قضیه نمیخوام ترسو باشم.
قلب بیچاره بس که همیشه تند زده یه بار دوست داشتم توی جمع ضربانم روی 60 باشه .چرا آرامش ندارم؟
❓❤️❓❤️❓❤️❓❤️
سلام بر دوستان عزیز
من یک مشکلی دارم که همیشه از ارتفاع میترسیدم. البته از بچگی نه یگ هفت هشت سالی هست که این ترس اومده. نمی دونم از کجا این ترس اومده. هیچچ خاطره ترسناکی هم ندارم..
از وفتی این ترس اومده از سفر با هواپیما اجتناب میکردم. حتی مسیرهای دور حاضر بودم تحمل کنم زمینی برم. اگر که یکی از عزیزانم با هواپیما بلیط داشت دیگه اون روز مرگ من بود. تا زمانی که اون میرفت و می اومد می میردم و زنده میشدم... همه ش چشمم پر اشک بود و قرآن می خوندم ...تا می اومد.
و الان قراره باز یکی از اعضای خانواده م با هواپیما مسافرت کنه، چون برای درمان میره و بیماره مجبوره الان بره و ... و من دوباره باز استرسم شروع شده. تو این سالها هم که سقوط هواپیماها بیشتر شده استرسم هم بیشتر شده ... من واقعاً دارم می میرم از استرس. برای همین گفتم این جا درد دل کنم. خدایا خودت کمک کن.
یک مدتیه که علاوه بر خود ترس از ارتفاع اینکه یک دفعه خودم رو بندازم پایین هم اضافه شده، به حدی که چند ماه پیش خونه دوستم که طبقه دوم بود نمی تونستم برم. هی حس میکردم قراره بی اختیار برم دم بالکن و خودم رو بندازم پایین! (این حالت علاوه بر ترس از ارتفاع سه چهار ساله شروع شده و دیر به دیر میاد سراغم).
#ایدی_ادمین 👇❤️
@adminam1400
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽