4_452715601975052282.mp3
1.38M
سوره #بقره❤️
صفحه ی ۲۰🌹
@azsargozashteha💚
سلام عزیزم من طراح لباسم و تهران زندگی میکردم توی شیراز یه پدر بزرگ عشق و جان دل دارم که زمینگیر شده براش پرستار گرفتن
پدر من که اصلا بش سر نمیزنه به خاطر اینکه به عموم یه تیکه زمین اضافه تر رسیده بابامم با پدربزرگم قهر کرده
عموی بزرگم با اینکه بیشتر ثروت پدریزرگمو بالا کشیده ولی اونم بش سر نمیزنه شاید دو سه ماه یه بار میاد پیشش
منم پارسال بش سر زده بودم تا امسال که رفتم خونه ش دیدم خانم پرستار نشسته داره آجیل میخوره ،تمام پشت و کمر پدر بزرگم زخم شده بود سریع زنگ زدم به دکتر و پرستار که بیان ببیننش
پرستاره عین خیالشم نبود میگفت تو وارد نیستی این چیزا تو این سن طبیعیه
دکتر اومد گفت براش تشک مخصوص بخرین کمکش میکنه بدتر نشه
رفتم براش خریدم اوردم و به عموم زنگ زدم این پرستاره به درد نمیخوره بیرونش کن عموم عصبانی شد سرم جیغ و داد کرد که به تو چه فضولی میکنی خودمون بهتر میدونیم چی درسته بچه
پرستار که رفت خرید به پدربزرگم گفتم میخای از اینجا ببرمت؟؟
گفت منو ببر این منو کتک میزنن
گفتم غلططططط کرده چرااا؟؟؟
گفت میگه چرا دیر قاشق غذاتو میخوری
عصبانی میشه میزنه
زنگ زدم به بابام گفتم بیا ببین باباتو میزنه این پرستاره چکارش کنیم
گفت باشه الان میام
خلاصه زنه رو با تهدید به حرف اوردیم و صداشو ضبط کردیم میگفت غلط کردم منو ببخشید عصبانی شدم
بابامم زنگ زد به عموم و باهاش دعوا کرد که این کیه اوردی اینجا بیا ببین بابارو زده
اونا دعوا میکردن و پدربزرگم اشک میریخت ،قربونش برم عین یه گنجشک ضعیف میلرزید بغلش کردم گفتم میبرمت تهران پیش خودم تو خونه ی خودم برات پرستار میگیرم بهت نازکتر از گل نگه
الان یازده ماهه پیش منه پرستاری که گرفتیم یه تیکه ماهه هم دستپختش خوبه هم مهربونه
زخمای پدربزرگمو خوب کرد
چند وقت پیش دستای منو گرفته بود بوس میکرد میگفت تو شوهر کنی من چه خاکی به سرم بریزم
گفتم پدربزرگ من ۴۳سالمه میخاستم شوهر کنم تاحالا کرده بودم
بمیرم الهی براش یه پدر به خاطر بی کفایتی بچه هاش باید به این روز بیفته اخه چرا
خدارو شکر الان هم خوشحاله هم داره مداوا میشه .هم اینکه به اصرار من هر روز میریم بیرون میگردیم نمیخام حسرت دیدن ادما به دلش بمونه
تنها استرس زندگیش اینه که من شوهر کنم تنها بمونه😅
دوست داشتم اینارو بگم که بقیه بدونن بچه دختر پسر بودنش مهم نیس مهم انسان بودنشه
دوم اینه که هیچکس نباید بگه به من چه
تا میتونیم باید ادمای دور و برمونو در حد توان خوشحال کنیم ما انسانیم
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
خبر خوب برای خانم های علاقه مند به چالش📣📣📣 🤔🤔🤔🤔 و اما #چالششششش جدیدمون 🔴لطفا جواباتونو بصورت خل
#چالش_عادت_بامزه
✅سلام دوستان گل
در جواب چالش عادت شوهر اینکه سرشو تو روشویی میشوره🙄🙄🙄 و همه چیز و قبل خوردن بو می کشه🧐🧐 البته اخلاق های خوب خیلی داره 😍😍ماشالله زبون داره دومتر. تو یک جمع حتما ما باید باشیم بس که با حرف هاش همه رو میخندونه و همیشه جواب در آستین داره 😅😅
✅واااای🤦♀ تازه یاد عادتای بامزه ی دیگش افتادم
وقتی موهاشو سشوار میکشه دهنشو باز میکنه،وقتی تو آینه نگاه میکنه با موهاش ور میره یه اخمی میکنه انگار با خودش دعوا داره،تو خواب خروپف پف میکنه جالبیش اینکه دستمو میزارم رو صورتش اروماااا ولی دیگه خروپف نمیکنه حالا خوابش عمیقه بخوام بیدارش کنم باید اونقدر تکونش بدم تازه بعدش پامیشه میگه چیه بعدشم زود میخوابه فردا هم هیچی یادش نمیاد😕 وقتی ماشینو🚗 میخواد ببره پارکینگ خیلی باید عقب جلو کنه چون فرمون ۲۰۶خیلی سفته زبونشو میزاره بیرون از خودش صدای کسایی که انگار خیلی تو فشارن درمیاره،وقتایی که مغازس از خودش فیلمای بامزه میگیره برام میفرسته خیلی بامزن باید ببینی😂،وقتی لباس نو 👖🧥میخره میایم خونه سریع میپوشه چنتا فیگور💪 اینجوری🦵اینجوری میگیره جنگولک بازی برام درمیاره،چیکار کنن بیچارهاااا، آقایونم🤵 اینطوری عشوه میریزن برای ما خانوما😂😂😂
@azsargozashteha💚
#چالش_عادت_بامزه
✅سلام
شوهرم عادتای بامزه زیاد داره یعنی سرحال باشه خیلی شیطنت می کنه و مارو می خندونه... یکی از کارای بامزه ش که تو دوران عقد برام عجیب بود اینه که تو خواب پاهاشو از مچ تکون میده اولا فکر می کردم بیداره ولی دیدم فقط تو خواب اینکارو می کنه که با قد درازش بامزه میشه🤣🤣😁😁🤣😁
یکی دیگه هم اینکه از دست کسی عصبانی بشه مخصوصا تو رانندگی هی تو دلش با طرف دعوا می کنه و یهو دست و پاشو تکون میده ناخودآگاه که من می فهمم هنوز تو فکر طرفه و یادش میندازم بیخیال تموم شد یه ربعه رد شدیم ازش😁😁😁😁
✅سلام
شوهرم توخواب صحبت میکرد واین عادتش برام خیلی بامزه بود تااین ک من توخواب ازش سوال کردم دیدم جواب میده😟😟 ای کاش هیچ وقت نمیپرسیدم ازاین راه متوجه شدم بهم خیانت میکنه وباعث شد گوشیشو چک کنم ووو الانم جداشدیم😞😒
@azsargozashteha💚
✅ #جایگزین_واکسن ها در طب اسلامی💉
1.حجامت هر ساله
2.بازی با خاک
3.استشمام دود اسفند و کندر هر هفته
4.خوردن سیر هر هفته پخته یا خام
5.مصرف سرکه در غذا🍾
6.مصرف نمک دریا قبل و بعد غذا
7.مصرف انجیر روزی یک عدد
8.مصرف روغن زیتون در غذاها
9.مصرف زیتون شکسته(بدون سود) روزی 7عدد
10.مصرف عسل روزانه یا هفتگی یا ماهانه🍯
11.استشمام گل نرگس🌼
12.تربت الحسین در ابتدای تولد
13.روغنمالی بدن با روغن زیتون
12.مداومت به خوردن سیب🍏
13.مصرف شلغم
14.همراه داشتن انگشتر عقیق جزع یمانی
15.همراه داشتن رقعه الجیب(در حاشیه مفاتیح الجنان)
16.قرائت آیه الکرسی و معوذتین هر روز
17.پرهیز از خوراکی های صنعتی مثل قند و شکر و....که سیستم دفاعی بدن را در مقابل ویروس ها ضعیف میکنند.🍔🍕🍬🍧
18.پرهیز از امواج منفی مثل وایفای و موبایل و ...حتی الامکان(مثلا فقط در مواقع ضروری روشن کنید)
19. داروی امام کاظم علیه السلام
✅⬅️ نکات رعایت کردنی بعد از تولّد فرزند:
✅ توصیه به خوردن حداقل ۷ عدد خرما بلافاصله بعد از زایمان توسط مادر 👈 (موجب بردباری فرزند).
✅ استفاده از واکسن اسلامی که موجب عدم ابتلای فرزند به فزع و التهاب و بیماری های کودکان خواهد شد (بسیار مهم بوده و در انتهای مطلب طرز تهیّه آن ذکر خواهد شد)
✅ گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ فرزند 👈 (ایمنی از شرّ شیطان).
✅ توصیه به بازکردن کام فرزند (اولین غذای فرزند) با خرما، تربت امام حسین، آب فرات یا آب باران به محض تولد
👶🍼 شیر دهی فرزند:
✅ مدت زمان شیردهی توسط مادر، جهت سلامت فرزند ۲۱ ماه میباشد و توصیه میشود که به هیچ وجه فرزند را در این مدّت از شیر دهی فارغ نکرد چرا که سلامت جسمی وی در آینده در گرو همین شیر مادر است.
✅ با توجه به اینکه یک پستان مادر غذا و دیگری نوشیدنی میباشد لذا توصیه شده که فرزند از هر دو پستان تغذیه نماید.
✅ با توجه به اینکه اخلاق از طریق شیر به فرزند سرایت میکند لذا در صورت شیر نداشتن مادر، در مرحله اول توصیه میشود حتماً طبق رسوم متعارف سابق، شیر دایه ی متدیّن و با اخلاق جایگزین شیر مادر گردد و در صورت عدم امکان، به جای شیر خشک حداقل از شیر گاو محلی رقیق شده استفاده شود.
✅ توصیه میشود بعد از هر بار خوردن شیر توسط فرزند، دهان وی (اقلا ظاهر دهان که شامل لبها میباشد) شستشو شود، چرا که موجب تولید انواع بیماری ها و پریدن فرزند در خواب میشود.
✅ برای درمان ریزش موی خانمها در دوره شیردهی، مصرف #قرص_خون طب اسلامی، #سویق_گندم_و_جو و مصرف شیر گاو محلّی توصیه شده است.
💉 طرز تهیّه #واکسن_اسلامی:
اندازه یک عدس صمغ جاوشیر (تهیه از عطاری) را با آب (بهتر است آب باران یا آب فرات باشد) حل کرده سپس در بینی سمت چپ دو قطره و در بینی سمت راست دو قطره ریخته شود.
❗️نکته مهم:
این امر باید قبل از بریدن ناف در بیمارستان صورت گیرد.
🍛 غذاهای کمکی:
✅ خوراندن مخلوط سویق گندم وجو با آب یا شیر از ماه های اول به فرزند 👈 موجب (رویش گوشت و تقویت استخوان فرزند).
✅ خوراندن انار یا آب آن 👈 موجب (تسریع در رشد فرزند و تسریع در باز شدن قدرت تکلّم).
👈 بجای ❌#قطره_آهن که توسّط پزشکان برای اطفال توصیه میشود حتما از ✅ #قرص_خون طب اسلامی استفاده شود (در آب حل کرده و بچه میل نماید)
✅دو نکته مهم:
❗️ نگهداری کبوتر در خانه، جهت جلوگیری از آسیب سفهای اجنّه به کودک در ماههای آخر بارداری و تا دو سالگی فرزند، ضروریست.
❗️توصیه میشود جهت بیمه کردن کودک از آسیبهای جسمی، حتما تا روز هفتم و اگر نشد هر موقع امکان داشت، عقیقه (ترجیحاً گوسفند) قربانی گردد.
📝📚 #منبع مطالب: کتاب دراسة فی طب الرسول المصطفی ج3 ص:606
@azsargozashteha💚
#پند و #عبرت
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که اینبار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند. عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر ھم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر..
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم.
گندم و جو می فروختم.خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم.
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. شناخته بودمش.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
👤دکتر عبدالوهابی (استاد آناتومی دانشگاه تهران)
💝 💝 💝
@azsargozashteha💚
سلام ادمین عزیز
میخام درباره زندگیم بگم براتون
شاید باورتون نشه ولی تنها دلیلی که تو زندگیم کنار همسرم موندم نه بچه هامن و نه همسرم
فقط مادرشوهرمه که همیشه هوامو داره ،از بچه داری گرفته تا هر کمک دیگه ای کنارمه و حمایتم میکنه
اوایل که نامزد کرده بودیم چون من فارسم و عروس ترکا شدم همه فامیلامون میگفتن نکن اینکارو ترکا با عروسای فارس بدرفتاری میکنن اما من فقط عشق و محبت دیدم از ترکا.
هیچ چیز بدی هیچ رفتار غریب کشی نبود و خدارو به خاطر داشتنش ممنونم.
شوهرم که اگه موهامو از بلوند مشکی یا از مشکی سبز کنم نمیفهمه ،فکر کنم اصلا نگاهم نمیکنه توجهش به من صفره
بچه م که جز کار تراشیدن و خواهش و نیاز چیزی نیست
فقط این وسط مادر شوهرمه که دلمو به زندگیم خوش کرده
تا ازش نظر نخام نظر نمیده اصلا اهل مداخله نیست،
از وقتی به خاطر کرونا ریه ش درگیر شد و راهی ccu شده و دکترا نظرمثبتی به زنده موندنش ندارن من خورد شدم و مثل یخ دارم آب میشم
پشتمه
دل گرمی زندگیمه
کارم شده دعا خوندن و التماس کردن به خدا
قدر عزیزاتونو بدونین چون زندگی کوتاه تر از اونیه که فکرشو بکنین
شوهر من یکمی عصبیه من تو عروسی زنجیر طلای سنگین و گرونقیمت مو گم کردم به مادرشوهرم گفتم ،باهم هرچی گشتیم پیداش نکردیم گفتم محسن اگه بفهمه سرمو میبره
چون هر وقت بفکر تعویض خونه میفته رو طلاهام مخصوصا این یکی خیلی حساب باز میکنه
مادرشوهرم گفت غمت نباشه خودم درستش میکنم
یه شب جلو شوهرم گفت هانیه گردنبندی که دادی بهم گفتی بدم آشنامون قفلشو درست کنه دادم درست کردولی هرچی میگردم پیداش نمیکنم نمیدونم کجا گذاشتمش اگه پیداش نکردم خودم دوتا دستبند دارم
میفروشم لنگه شو برات میخرم خودم چند شبه خیلی ناراحتم.
وای منم شوکه شده بودم چی بگم یهو شوهرم گفت فدای سرت پیش میاد
منم گفتم فدای سرت دستبندم مال خودت من طلایی نیستم.
بعدا بهش گفتم اخه این چه حرفی بود؟ چرا خودتو خراب کردی
گفت محسن جرات نمیکنه بمن چیزی بگه ولی به تو زندگیتو خون میکنه اخلاق نداره که مثل باباشه
انقدر توی زندگی صدتای این داستان بهم لطف کرده که نمیتونم لحظه ای از فکر خوبیاش بیرون بیام تو رو خدا دعا کنید خوب بشه دلم داره میترکه
@azsargozashteha💚
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#قسمت_هفتم وقتی رسیدیم روستا به وضوح لرزش دستای گلنسا رو متوجه میشدم ،دستشو گرفتم و گفتم گلنسا هر
#قسمت_اخر
پیرمرد سرشو گذاشته بود رو شونه گلنسا و گریه میکرد من رفتم جلو و سلام دادم با تعجب بهم نگاه میکرد،بهش گفتم من گلنسا رو پیدا کردم امروزم اون روزیه که باید اون آدم رو پیدا کنم و بیچارش کنم
بیست سال دنبال زنم بودم باید تقاص پس بده
گلنسا و باباشو تنها گذاشتم و راه افتادم سمت خونه خواهرش،در زدم و خواهرش تا منو دید شناخت،گفتم با شوهرت کار دارم با ناراحتی گفت فلج شده مگه خبر ندارین؟؟؟
بفرمایید خونه باهاش صحبت کنید، درو که باز کردم دیدم شوهرش پیر شده انگار نه انگار چهل و خورده ای سالش بود انگار یه پیرمرد هفتاد ساله بود ولی اصلا دلم براش نسوخت.
دخترش هم کنارش بود،گفت تازه عقد کرده
نگاش کردم ،چقدر شبیه گلنسا بود
نشستم کنارش ناله میکرد و میگفت تو جوونی پیر شدم بدشانسی آوردم ،سرمو آوردم کنار گوشش و گفتم بدشانسی برای تو پیدا شدن گلنسا بود
فردا دیگه همه میفهمن این ماجرا کار تو بوده الان اومده بودم تقاص پس بدی ولی دیدم بچه هات اینجان ،بیچارت میکنم
به وضوح رنگ صورتش پرید به پاهای خشک شده روی تشکش نگاه کردم و گفتم حقت بود که از کار بیفتی تو روی هرچی نامرده سفید کردی،من دارم میرم برادر و پدر گلنسا رو بیارم .
از در بیرون اومدم و خواهر گلنسا هی میگفت چرا داری میری چایی اوردم
گفتم برمیگردم تا یه ساعت دیگه
برگشتم پیش گلنسا و گفتم میخام به بابات همه چیو بگم
رفتم به باباش گفتم میخام بریم پیش اون نامردی که مارو بی اعتبار کرد
باباش بیلشو برداشت و راه افتادیو
تو روستا پیچیده بود که گلنسا و شوهرش اومدن
مادرم اومده بود دنبالم که بعد چند سال منو ببینه، ولی من فکرم فقط یه چیز بود
از اونجا رفتیم دنبال داداش گلنسا و تا رسیدیم جلو در خونه خواهرش دیدیم خونه شلوغه همه تو سر و صورت خودشون میزدن و گریه میکردن
شوهر خواهرش سکته کرده بود .
تا رسوندنش بیمارستان نصف صورتش هم فلج شده بود،حالا شده بود یه فلج قطع نخاعی که دست و صورتشم فلج شده بود
بابای گلنسا ماجرا رو به بچه های دامادش نگفت ولی دخترش همه چیو فهمید.
بردنش تو یه آسایشگاه توی مشهد.
بعد اون به همه گفتیم اونی که اون بلا رو سرمون آورده فرار کرده
من و گلنسا هم برگشتیم تهران و باهم زندگی کردیم
الان از اون ماجرا دوسال میگذره انگار همه چیز شکل یه رویا بود
این که بعد اینهمه سال گلنسا رو پیدا کردم
از خونه ی جمشید خان درومدم ولی هنوز براش کار میکنم گلنسا هم دیگه کار نمیکنه.
قصد کردیم امسال بچه دار بشیم اگه خدا بهمون بچه بده
#پایان
منتظر داستان هیجان انگیز بعدیمون از فردا باشید❤️😍
@azsargozashteha💚