#چالش_نفرین 🌱
من ازدواج کرده بودم و تو یه خونه با خانواده شوهرم زندگی میکردیم و بماند که چقد بلا سرم اوردن 😞😞😞
عروسی خواهرم بود بدون هزار تومن کادو منو سر افکنده فرستادن عروسی خواهرم چند هفته بعد عروسی خواهرم دایی مادر شوهرم از مکه اومد و پدر شوهر گفت دوتا پتو گلبافت هدیه ببریم برای دیدن دایی منم به شوهرم گفتم چرا برای عروسی خواهرم یه کادو ندادن حالا برای خودتون دوتا دوتا کادو میبرید رو به قبله نشستم و گفتم خدایا منو سر افکنده عروسی خواهرم فرستادن خودت تقاص منو ازشون بگیر همون شب که رفتن دیدن خان دایی خدا شاهده ساعت ۵ صبح زنگ زدن پدر شوهرم که دزد تمام وسایل کاریتون اب و جارو کرده برده چون پدر شوهر اسکلت بتنی میزدن بتن لر جک قالب سنگ فرز چقد اساس سال ۱۳۸۴ نزدیک سی میلیون خسارت دیدن ....
سر دخترم بار دار بودم وقتی پدر شوهرم فهمید دختره هر روز روزی صد بار میگفت دخترو باید زنده بگور کرد منم جرات نداشتم حرف بزنم تو همون سال خواهر شوهرمم باردار شد پسر ولی من اصلا نفرین نکردم ولی پسرش شش ماهه سقط شد بعد اونم خدا بهش ۵ تا دختر دیگه داد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام هم گروهی های عزیز می خواستم در مورد چالش آه مظلوم براتون بگم من در این باره چندین اتفاق برایم افتاده است که اطرافیان دلمو شکستن و من آه کشیدم و واگذار رشون کردم به خدا منو و شوهرم خداروشکر خیلی خوشبخت هستیم و تا حالا هر چی از خدا خواستم بهم داده و همیشه ممنون خدا و بعدش شوهرم بودم ولی امان از حسودان که اطرافمون هستن که هیچ وقت نمی تونن خوبی کسی رو ببینن یکی از مواردی که من آه کشیدم این بود که من به مدت چند سال یک بیماری داشتم که باید هر هفته چند روز می رفتم دکتر و بقیه روزهام بی حال و با درد فراوان تو خونه بقدری درد داشتم که نگم براتون ولی با خواست خدا و تحمل خودم الحمدالله خوب شدم یک روز که از اون روزهای پرمشقت پر دردم بود در خانه رو زدند بچه ها در را باز کردن من هم تو حالت خیلی بدی بی حال و درد فراوان توی خونه دراز کشیده بودم که برادرشوهر در خانه رو باز کرد خونه ما ویلایی و حیاط بزرگی داریم که تهه حیاطمون یک انباری داریم اینم بگم که شوهر من هم معلم هستش و هم کارای کشاورزی دارن و وسایل کشاورزی شونو میزارن انبار منم که بچه ها گفتن عموی هستش فکر کردم که می خواد بره از انبار یک چیزی برداره و چون حالم خیلی بد بود دیگه نرفتم بیرون اونم وسایلی که امی خواست رو از انبار بر میداره می بینی که هیچ کس نیومده ببینه چکار داره خود سرشو میندازه پاین میاد در خونه رو باز می کنه منم توی حال دراز کشیده بودم اونم وقتی منو می بینه بدونی که حالمو بپرسه بلند میگه باز که تو مریضی هم هر چقدر برادر پا پول در میاره خرج مریضی تو می کنه در رو میبنده و ميره خدا شاهد وقتی این حرف زد انگار جونم از کف پام بیرون آمد چنان زدم زیر گریه که نگو به خدا گفتم که ببین چی میگن یا خوبم کن یا ببرم اون دنیا خیلی دلم شکست چون دکترای گفته بودن که این یک سال زنده نمیمونه خالصه خیلی گریه کردم و به خدا گفتم واگذارش کردم به خودت خدا الان چند سال از اون موقع می گذره من سلامتی خودم رو بدست آوردم البته به لطف خدا ولی برادر شوهرم همون سال بیماری منو گرفت و الان چند سال هست که کارش دوا و دکتره وضع مالیش از ما خیلی بهتر بود همون سال کلی پسته فروخت ولی همش خرج دوا و دکتر شد الان هم همین طور من به شوهرم ماجرا اون شب گفتم و گریه کردم و گفتمش برادرت رو واگذار کردم به خدا اون بنده خدا هم خیلی ناراحت شد الان میگه تو از برادرم راضی شو شاید خدا هم ازش بگذره ولی بخدا من نفرینش نکردم ولی بعضی وقتا که با خدا خلوت می کنم میگم خدایا من بخشیدم تو هم ببخشد بعضی وقتام عذاب وجدانم میگیره میگم نکنه اون موقع نفرینش کردم که خدا این مریضی رو بجونش بنداز تا بفهمه من چی می کشیدم خوب یادم نیست ولی تا جایی که می یاد نفرینش نکردم ولی خوب اینو یادم که گفتم واگذار ش کردم به خودت
#چالش_نفرین 🌻🍃
سلام چالش آه مظلوم من ازدواج کرده بودم بدون هیچ مشکلی خدا بهم تا ۳ سال بچه نداد خانواده شوهرم بخصوص خواهر شوهر مجردم با حرفهاشون خون به دلم کردند منم نفرین کردم گفتم خدایا همین بلا سرت بیاد خواهر شوهرم ازدواج کرد مثل من شد باردار نمیشد اونم مثل من دقیقا بعد از ۳ سال بچه دار شد،دوستان اگه خوب فکر کنیم بهشت و جهنم همین دنیاست سزای هر کاری رو همین دنیا میبینی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام درمورد چالشی که گفتین نفرین وآه مظلوم
منو شوهرم عاشقانه زندگی میکردیم وخواهر شوهرم همیشه جلوی خودمون از این همه توجه شوهرم به من احساس ناراحتی میکرد. تا اینکه اونم ازدواج کرد و خودش هم جلوی ما به شوهرش ابراز علاقه شدید میکرد می خواست به من بفهمونه که منو شوهرم هم عاشق هم هستیم خدایی من ناراحت نمیشدم از خوشبختیشون.ولی نمی دونم چی شد شوهرم و دعا کردن یا هرچی وقتی من تو غم از دست دادن دوتا از عزیزام بودم یکی رو سیغه شوهرم کردن و اونم زود بچه آورد بگذرد که خانواده شوهرم چقدر تواین ماجرا مقصر بودن و خواهر شوهرم و مادر شوهرم ابراز خوشحالی می کردن .ومن چقدر من اشک ریختم و حرم امام رضا نفرین کردم امام رضا رو خواب دیدم بهم گفتن میای حرم نفرین نکن به من بسپر ببین چه می کنم با این ها خداشاهده بعد چند ماه خواهر شوهرم که شهر دیگه زندگی می کرد با یک بچه دوماه برگشت خونه باباش بعد فهمیدم شوهرش زن سیغه کرده 😏بعد مادر شوهر و پدر شوهرش اومدن با هزار تا قول بردنش ولی شهر زندگی و حتی محل کار پسرشون رو هم عوض کردن ولی خواهر شوهر من که ماهی یک بار میومد مشهد الان از ترسش ۸ ماه مشهد نیومده و اینم از نفرین من و چوب خدا.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام عزیزم من درموردچالش تون باموضوع چالش آه مظلوم می خواستم تجربه م وبگم ..من بچه دومم وتازه باردارشده بودم که شنیدم جاریم هم بارداره ماه۴بارداری بودم که چاریم بابرادرشوهرم یه دعوای اساسی راه انداخت البته دعواهاشون همیشگی بودواززبون من خبرکشی کرده بودوقتی بعش پیام دادم جهت گلایه چون واقعامن اصلااون حرفارونزده بودم شروع کردبه دادوقال....منم درجوابش گفتم واگذارت میکنم به خدای بالاسرم که بهترین منتقم هست.همون شب دل دردشدیدمیشه میبرنش بیمارستان بچه ش وسقط میشه بعدسه ماه هم جدامیشن .
ومورددیگه اینکه ماه۵بارداری بودم جنس بچه م مشخص شدومن وشوهرم اسم پسرمون وامیرعلی انتخاب کردیم خواهرشوهرم تافهمیدبااینکه هنوزتوعقدبودگفت:گفته باشم اسم بچتون وامیرعلی نزاریدکه من می خوام بچه دارشدم امیرعلی بزارم .منم که مظلوم هیچی نگفتم واسم دیگه ای برای بچه م گذاشتم ولی بعدمدتی خدابه خواهرشوهرم یه دختردادودیگه بچه دارنشدهرچه دوادکترکردن نشدکه نشد
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام درمورد چالش نفرین بگم که من سعی میکنم نفرین نکنمچون هرکی نفرین کردم یاحتی ازته دل ازش عصبانی شدم زمین گیرشد😔پدرشوهرم که خیلی هم دوستش داشتم واحترامش همیشه نگه میدارم یبار وسط جمع خانوادگی یه حرفی بهم زدکه ازشدت عصبانیت تمام بدنم یخ کرد.بخدا قسم صدای شکسته شدن قلبم شنیدم.دستام میلرزید...بیصدا بلندشدم رفتم تواتاق سجاده پهن کردم وشکایتش بخدا کردم....دوروزبعدش بهم خبردادن که سکته قلبی کرده وبیمارستان بستریه....اولین کسی که رفت بالاسرش خودم بودم ...بخشیدمش ودعا کردم حالش خوب بشه....دکترگفته بود بخاطرعصبانیت یه تکه خون لخته رفته رگ قلبش گرفته که فنرگذاشتن براش ...
یبارهم تومسیر کربلا یه خانم تواتوبوس خیلی اذیتم کرد جلو مسافرا سرجای صندلی دادوبیدادراه انداخت ازش ناراحت شدم وازته قلبم گریه کردم ...بعد ازچندساعت تب شدیدی کرد وتوراه مجبورشدن پیاده اش کنن بره دکتر...خونه اقوامش عراق بود اومدن بردنش.....توحرم حضرت علی ع براش دعا کردم دیدم روزدوم توحرمه گفت دیشب حالم خوب شده اومدم 🤲🤲😄خلاصه موارد زیاده ...البته نمیگم ادم خوبی ام...اما هیچ وقت کسی اذیت نمیکنم...بخاطرهمین کسی اذیتم کنه ..خودش اذیت میشه
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 🌻🍃
چالش نفرین
سلام ؛ب خواهرای قشنگ و صبور و محکم خودم انشالله حال دلتون خوب و زندگیتون سرسبز باشه ...
من با جاریم توی یه ساختمون زندگی میکنم الهی ب حق خانم فاطمه زهرا این از شمر بدتر نصیب گرگ بیابون نشه....اون طبقه بالاس من پاییین ...از روز اول خودش و شوهرش سر ناسازگاری گذاشتن ..برادرشوهرم از اول ماه رجب روزه میگیره تا آخر ماه رمضون ؛محرم ها تا ۴۸م مشگی میپوشن و مداحی و روضه ...مدامم مسجده ....اینا را گفتم ک بدونین یه آدم از ظاهر چقد میتونه با داخل و ذاتش تغییر داشته باشه ..دوتا بچه شیطون داره ک پسرن ..از صبح ک شرو میکنن ب دویدن تا الهی شب اینا یا دعوا میکنن یا میدون بهشون هم ک گفتیم ملاحضه کنید گفتن چون تو دختر داری و پسر نزایدی زورت میاد🤷♀️
غذا ک میپختم اگ بوش میپیچید یه بشقابش میدادم ک بعد گفته بود اگ اینم خوب بود ب ما نمیداد🤷♀️
من از نظری ظاهری مانتوی با حجابم و ایشون چادری ....ک رفته بودن اعلام کرده بودن چون میخاد جلب توجه کنه چادر سر نمیکنه 🤷♀️
این اخریا دیگ یه تابلو فرش گذاشته بود ومیبافت ...وای از صداش
امان از صداش
هیهات از صداش
تموم اون مدت صبوری کردم و خانمی کردم دم نزدم اما سر این یکی گفتم کارت مردم آزاریه گفت چهار دیواری اختیاری
و من با دلی شکسته از قمر بنی هاشم فقط خاستم سزای این زن خودش بده
و خدای ک شاهده ب یه هفته نرسید دستش ورم کرد و قاشق بلند کردن هم براش آرزو شد و دکترا گفته بودنش دست ازش کار زیاد بکشی باید رگ عصبش عوض بشه وووو....خلاصه تابلو فرش جمع شد ....بماند ک تمام اون مدت همه میگفتن جاریت خوبه ؛نمونه س و من فقط سکوت میکردم و از خدا میخاسم ذات واقعی شو نشون بده و الان با جنگی ک تو خونواده شوهرم بپا کرد غیر خودش شوهرشم از چشم انداخت .....
و فقط میدونم ک من نفرین نکردم آه کشیدم از دستش ......برام دعا کنید خیلی محتاجم (ماه شب چهاردتون )
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام راجب چالشتون درباره نفرین کردن آه مظلوممیخواستم بگم که من تازه عروسی کرده بودم مادرشوهرم چون پدرشوهرم یکمی بهمون کمک کردخیلی زورش اومده بود خیلی اذیتمون میکردچون مادرشوهرمن دختری اعتقادش به اینه که برادختراش بایدخرج کنه خلاصه طاقت نیاورددوباربامن دعواکردمن یکبارچیزی نگفتم دفعه دوم اومدبه گیج من ومبخواست منوبزنه هرچی ازدهنش که لیاقت خودش ودختراش به من گفت میخواست منوازخونه ام بندازه بیرون گفت میرم براپسرم زن میگیرم دقیقایه چندماه بعدش دامادش میخواست سردخترش زن بگیره نمیدونی به چه شکر خوردنی افتاده بودن منم اه کشیدم گفتم خداهرچی به سرمن میادن به سردختراش بیاربعدا توهمون دعوایی که بامن میکردمن بهش گفتم چی ازمن طلبکاری توکه برامن نه طلان لباس خریدی گفت برات کفن بخرم سال دیگه اش خداشاهده برانو ه اش کفن خریدچندروزپیشم رفتم خونش برادختراش جهیزیه خریده بودخیلی کلاس میذاشت میخواست بامن دعواکنه آخه وام ازدواج گرفته بودکلاادم بی جنبه ایه چشمش که به پول میخوره ازخودبیخودمیشع گفتم خداشادوپشیمونت کنه چندروزدیگه اش شوهرش تصادف کردچنان حالش گرفته شدنشست سرجاش ولی هربلای که سرشون بیادبازم ادم نمیشن
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 💜🍃
سلام در مورد چالش نفرین
چهار تا بچه بودیم
مادرمان با فامیل ازدواج کرده بود وچه از طرف خانواده خودش چه از طرف فامیل شوهر همیشه کنایه وتحقیر می شد
وما هم به همین صورت
پدرم هم مادرم را همیشه تحقیر می کرد
پدرم مرد ساده که نه ولی به پدر ومادرش خیلی احترام می گذاشت
آنها هم نامردی نکردند وهیچ مال وثروت به او ندادند در کل حق او را بالا کشیدند
بعد از سه سال از فوت پدر ومادرشان عزیز دردانه وکسی که همه ی مال حق او نبود سرطان گرفت واز دنیا رفت
ولی ما دوست نداشتیم چنین سرنوشتی او داشته باشد
ولی خب بچه بودیم دست خودمان نبود خیلی رنج می کشیدیم
💜💜💜💜💜💜💜💜
سلام
درموردچالشتون بنده سال ۱۳۸۰ازدواج کردم شب قباله برون مادرشوهرم وپدرشوهرم یه خونه خیلی قدیمی۳۰۰متری داشتندکه ن حمام داشت ون اشپزخونه واین خونه را دوقسمت کرده بودندیعنی دوتا۱۵۰متری شب قباله برون گفتنداین ۳۰۰متربنام پسرم باشه وازاین ۳۰۰متردودونگ به نام خانمش باشه وچون این خونه خیلی قدیمی بودومستاجرنشسته بودماخودمون خونه مادرشوهرچن ماهی زندگی کردیم که بعداینکه مستاجرخونه راخالی کردخونه رابسازیم بریم بشیم توخونه ولی بخاطراینکه سرهرموضوعی شوهرم باخانواده ش جروبحث میکردنداونارفتندخونه رافروختندخونه ای که بنام پسرشون بوددودونگش بنام من بودوبعدازچن ماه مادرشوهرم باپولش رفت مکه بله خونه ی خداخونه ای که توقولنامه نوشتندوتوی سندواردنکردندواینکه همشون خواهروبرادرپدرشوهرومادرشوهرم امضاکردند که من الان بایدتویه خونه ۳۸متری با۳تابچه زندگی کنم ازهمون موقع که هرکی غریبه واشنافهمیدگف بروقانونی خونه راازشون بگیرحق خودته وبچه هاته گفتم وقتی من راضی نباشم این خونه هیچی براشون نداره هیچ خیری نمیبنیندمن بخاطرشوهرم چونکه مردخوب واقایی نمیرم شکایت کنم خداخودش جاحق نسشته وبعدازچن ماهی که ازمکه اومددکتررفتن مادرشوهرم شروع شد تومورازتوسرش دراوردندسرطان مثانه گرف وتاالان هنوزپولاش همش برادکترودارومیره ولی جالب اینجاس که خودش نمیفهمه وهمش میگه من یه مکه رفتندومنوچشم زدند😲😲نفرین نکردم فقط بگم خداجاحقه نمیزاره حق هیچ مظلومی پایمال بشه
💜💜💜💜💜💜💜💜💜
سلام وقت بخیر من دریکی از روستاهای دور کشور به دنیا آمدم تا کلاس پنجم درروستا درس خواندم برا ادامه تحصيل اومدم شهر همیشه آبرومند زندگی کردم تا دیپلم دوباره برگشتم روستا کمک حال پدر مادرم بودم خیلی سختی کشیدم خواستگارای زیادی داشتم قسمت نشد بالاخره سنم به چهل رسید به یکی ازخواستگارا جواب بله دادم من اززندگی زناشوئی هیچ نمی دونستم توتاریکی شب رابطه برقرار کردیم فقط بدنم سوزش داشت تو تاریکی مشخص نبود خون اومد نیمد یکسال با سرکوفت ناراحتی گذشت بعد ول کرد رفت همه جا پخش کرد باکره نبوده ولش کردم خودش هزار عیب داشت رفیق باز. اعتیاد ..هرزه به تمام معنا بود رفت مارو سکه یه پول کرد رسوا کرد مارو حالا من موندم کوله باری از غم اندوه تو روخدا دعا کنید ابرو رفته من برگرده به ناحق سرم بالا دار رفت اگه شما من بودین چکار میکردین
اگه میشه پیام منو زودتر بزارین تا بچه ها برام دعا کنن دلم آروم بشه خدا میدونه اگر خودکشي گناه نبود صدبار خودکشي کرده بودم ممنون ازلطفتون بزرگوار
آبروم برده داعم نفرینش میکنم جگرم سوزوند واگذارش کردم ب خدا ابوالفضل
بعد نه ماه که رفتم دکتر پرده وجود نداشت
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 🌻🍃
باسلام و خداقوت به شما بابت کانال آموزنده و خوبتون،
درباره چالش نفرین میخواستم بگم.
سال۱۳۶۶پدرم که تازه وارد نظام ارتش شده بود و چهره زیبایی داشت به خاستگاری مادرم که ۱۶سالش بود رفت و مراسم عقد رو گرفتن،خاله های من از روی لج و کینه و حسادت مدام به مادرم گوشه و کنایه میزدند و مدام باحرفای بدشون مادرم رو آزار میدادند،همیشه و هرروز به مادرم میگفتن ان شاءالله بیوه بشی بچه دار نشی مادرشوهرت گیساتو دربیاره و بیرونت کنه....مادرم نفرین نکرد ولی دل کوچیکش درد اومد شاید با همون دل آه کشید شاید،سالها گذشت و ۴خاله من بیوه هستند و تنها دامادی که از این خانواده زنده س خداروشکر پدره منه،یعنی خدا همه خاله هامو بیوه کرد که بیاد بیارن چه چیزهایی و حرفهایی به مادر بیگناهم میگفتن و خدا جای حقه پدرم زنده ست و بقیه خاله ها بدون شوهر و بیوه.
شکرخدا مادرم تا الان سایه شوهر رو سرشه،داماد داره سه تا نوه سالم و زیبا و یک نوه تو راهی.
مراقب دلهای همدیگه باشیم آهشون دنیا رو میسوزونه.
مادرمحمد صدرا هستم از کرج
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام شب همگی بخیر منم خواستم راجع به زندگیم و چالش نفرین براتون بگم 😔واقعا چوب خدا صدا نداره اینو باچشمای خودم دیدم ...ازوقتی ازدواج کردم یکی از خواهرشوهرام باهام لج میکشید و بد بود ولی با جاریم خیلی خوب بود مادرشوهرمم اولش کنایه هاشو داشت چند بار با خواهرشوهرم و مادرش بحثمون میشد خیلی دلم میشکست ۴تاخواهرشوهردارم آخری بدجور دلم و میشکست کم کم مادرشوهرم دست به کار شد و طلسماش شروع شد😔چه قدر بخاطر دعاهایی که میگرفت منو شوهرم و به جون هم انداخت فقط و فقطم قصد داشت که ما طلاق بگیریم شوهرم ازم سرد بشه .دقیقا دخترش الان ۷ سال عروسی کرده و شوهرش خون به دلش کرده بود و عذابش میدادولی بخاطر اینکه خودش خواسته بود و پدرشوهرم ناراضی هیچی نمیگفت تازد شوهره ورشکست میشه و دیگه نمبتونه تحملش کنه طلاقشو میگیره ...چیزی هست که مادرش برامن و پسرش میخواست برگشته بود برا دخترش .هرچی دعا میکرد برعکس شد طرف دخترش 😑درسته منم بخاطر اون دعاها سختیهایی کشیدم ولی زندگیم بایه بچه ازهم نپاشید خدا گذاشت تو کاسه خودش .مامانم و خالم همون اول که منو اذیت میکردن گفتن دختر آخریش ان شالله به سرش میره که چوبشم خوردن .به قول بابا بزرگم بد نکن بدی هم نبین سرتو راحت بذار روبالش و بخواب 😏😌
یا خدا
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
در مورد چالش اره برا منم اتفاق افتاده من چهار سال و نیم بچه نداشتم یعنی بچه دار نمیشم دکترم رفتم گفت مشکلی نداری باید صبر کنی. یکروز که خونه مادر شوهر بودیم جاری کوچکه هم بود آقام نهارشوخورد کشید کنار گفت سردردم.
سردردشم بخاطر دعوای بود که تو خونشون شده بود من هنوز داشتم نهار میخورم قاشق بردم بالا که مادر شوهرم به پسرش گفت برو یه بچه از پرورشگاه بیار خوب میشی من قاشق گذاشتم تو بشقاب ونخوردم که جاریم هنوز میگه بعد همون سال ما رفتیم زیارت حضرت رقیه من نه ماه بعد زایمان کردم و دوباره پشته سرش حامله و زایمان ولی خواهر شوهرم الان هفده ساله بچه نداره ونمیشه
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 🌻🍃
سلام ،در مورد چالش نفرین و دل شکستن ،مادرشوهرم خیلی زبونش تند بود و از من عجیب بدش میومد اما بعدها فهمیدم جاریم دروغ و افترا میرفته میگفته به ناحق و اینکه سالها در یه اتاق از خونشون زندگی میکردم و محرم بود وشب تاسوعا زمانی که شاید20سالم بود از بس گرفتاربودم نذر شیر واسه نذری حضرت عباس کردم و یه دیگ شیر خریدم و چنتا ظرف دادم مادرشوهر و جاریم و بقیه رو بردم حسینیه،مادرشوهرم فرداش،تا رفتم خونشون ،جلوی چنتا جاریم ،یهو گفت انگاری شیر آوردی چخبر بود ،منم گفتم تا حضرت عباس شاید نگامون کرد،با عصبانیت گفت تو چه میدونی حضرت عباس کیه،منو بگو دلم شکست اما سکوت کردم و خجالت کشیدم توی جمع،با مسجدهمسایه بودم و قبل از ظهر بود رفتم سجاده پهن کردم و با دل شکسته شاید یکساعت سجده بودم و گریه میکردم و گفتم یاحضرت عباس جوابش خودت بده ،نماز خوندیم و اومدم خونه ،دیدم همون جاری که عامل همه ناراحتیا بود اومد و گفت بیا که مادرشوهر اومده وضو بگیره پای شیرآبی خورده زمین و از شانه تا مچ دست چندجاش شکسته،مگه چه دعایی کردی،حضرت عباس جوابش به ظهر نگذاشت برسه دستش رو از پشت شانه تا مچ دست راستش سه تکه کرد ،و مادشوهرم پرسیدم بلا به دور چیشده ،گفتش انکاری یکی بلندم کرد و کوبیدم با سمت راستم زمین ،دوستان زخم زبون نزنید که دلی بشکنه چون دل شکسته رو خدا به حساب میرسه و الان بیست سال از اون موضوع میگذره و هر سال به یه بهانه با همون دست نقش زمین میشکنه و همون قسمتها میشکنه ،وای بر احوال طعنه زنان ..
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
و چالش نفرین هم در مورد جاریم بگم ،سید بود اما عجیب دروغگو و حسود ،من همه کاری واسش انجام میدادم و اما اون پشت سرم چه حرفا که به مادرشوهرم نمیزد،تا یه روز فهمیدم این عاملش هس و قرآن بردم تا دست بزاره ولی فراریش داد مادرشوهرم ،البته اون چون دوتا خواهرشوهرام ،رو گرفته بود واسه برادراش ،قرب و قیمت داشت،خلاصه سالها واسه ما همجا دعا کار میگذاشت از توی بالشت تا گاز و چمدون،ولی من همیشه بهش احترام میگذاشتم درصورتی که ده سال از اون کوچیکتر بودم تا یه روز پشت سرم حرفی زد و شوهرم آتیشی شد و دعوام کرد،و خیلی دلم شکست و گریه کردم و درصورتی که سالها بود ازهم جدازندگی میکردیم،خلاصه زنگش زدم و گفتم سپردمت به خدا،خدا جواب اینهمه دروغت رو بده ،و روزها گریه میکردم ولی به چندماه نکشید زندگیش جهنم شد ،شوهرش سرطان گرفت و در عرض یکماه فوت شد،پسرش معتادشد،ماشینش تصادف کرد و شد قوطی و مجبور شد فروخت و شد آواره ی روزگار و محتاج ،و باغش خشک شد،ترابخدا به همه اعضای خانواده از عروس و جاری و زن برادر به چشم بنده ی خدا و خواهرنگاه کنید از حسادت و بخل و دروغ و غیبت و تهمت دوری کنید و از جواب خدا بترسید که به والله جوابش همین دنیا خدا میده،دنیایی که از فردای خودمون بیخبریم ظلم کردن ندارهو بترسید از چوب خدا ،دنیا دار مکافات هس
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
دختری از دیار کریمان
سلام ممنونم از دوستانی که همدردی کردن ودوستی که خواستن به من وصل بشن برا خوندن صلوات های نذریم وهمچنین دوستان دیگه ای که خواستن کمک کنن برا صلوات و دوستانی که دعام کردن ودوستی که کرمانی بودن وخواسته کمکم کنه برا سررسی و کارهای خونم که کسی دم دلم نبود باورکنید اندازه دنیا خوشحال شدم از همدردی وذعاهای خیرتون از ابولفضل میخوام که هزار برابرش روبه خودتون برگردونه گرچه برا من کاری نکرد ازش دلگیرم اما دوستان بچم از دست رفت باید بگم دیگه نه صلواتی گردنم هست نه نذری، ممنونم و دست بوس همتون هستم دیگه از هرچی دعا وخدا و پیغمبره دلم سیره، انشالله شماها حاجت روا بشین منکه نشدم، دلم خونه دو روزه خون گریه میکنم بسکه زجه زدم موندم چطوری به شوهرم بگم بسکه خوشحاله داریم بچه دار میشیم اما نمیدونه خدا درحق من خدایی نکرده، فقط خدا میدونه چقدر شرمندگی پیش کسی که دوسش داری چقدر سخته، آرزو میکنم بمیرم اما این خبرو به شوهرم ندم، بااینکه آزمایش دادیم و هردومون سالمیم اما نمیدونم چرا جنین 7 هفته بااینکه قلبش تشکیل شده و همه چی نرمال بود ازبین رفت، اندازه ی حضرت زینب که سربریده برادرش رو دار آویز دید حالم خرابه، اندازه باب الحوائج که با مشک پاره و بدون آب سمت طفل شیرخواره کربلا برگشت وشرمندش شد حال دلم خرابه، من همه اینارو واسطه قرار دادم که حالمو دریابن و بچم برام حفظ کنن گفتم آهای شماهایی که شرمندگی کشیدین و میدونین چه درد بدیه پیش خدا واسطه بشین که من شرمنده شوهرم نشم اما واسطه نشدن نمیدونم چرا، حالم از هرچی حکمته بهم میخوره
#چالش_نفرین 🌻🍃
من در مورد چالش نفرین میخوام بگم منتظرم
من ۲۰ سال کار کردم و حقوقمو پس انداز کردم
چون پسرم ناخلف بود و شوهرم رو هم اعتماد نداشتم بهش و خودمم نمیتونستم بخاطر شرایطی که دختر جوونی تو خونه دارم و اونم مشکلاتی داره که تو پیامهای قبلی گفتم نتونستم برم جایی
سه چهارسال پیش پولمو دادم یه فامیل که خادم امام رضا بود یه زمین برام خرید تو شمال و بعد گفت مشتری داره بفروشیمش
و از من وکالت و مدارک رو گرفت که دو روزه زمین رو بفروشه ولی الان ۳ سال بیشتره جواب درستی به من نمیده و یه چک بی محل که یک دهم ارزش زمین من هم نیست برای من فرستاده و با اینکه گفت چک رو میفرستم برای اطمینان که یه وقت من نمیرم یه مدرکی داشته باشی
وگرنه زمین منو نفروخته و پولی براش نداده
حالا میگه تو پول طلبکاری و زمینی نداشتی و همون پول رو هم نمیده
من خیلی دلم شکسته
چه روزایی که من بچه هامو تو خواب میبردم مهدکودک و میرفتم سرکار چقدر سختی کشیدم
خیلی آه میکشم خیلی دعا میکنم که مالم برگرده
ولی هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده و اونم زندگیشو داره انگار خوب و خوش میکنه
منتظرم ببینم واقعا خدا خداییشو نشون میده چون من واقعا از رو بی کسی و ناچاری میخواستم یه کاری کنم که بتونم خونه ای برای خودم بخرم چون شوهرمم ده پونزده سال حقوق منو گرفت و حقمو نداد و بعده سی سال کار نه خونه ای دارم و نه ماشینی
واقعا دلم شکسته میگم خدا نشونش بده قدرتت رو خدایا عدالتت
منتظرم
دوستان برام دعا کنید مالم بهم برگرده
الهم عجل لولیک الفرج و فرجنا بهم
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
سلام به اعضای گروه من ی چالش نفرین دارم که بهتون بگم اسمم باشه دختر ترک چند ماه عضو این گروه هستم همیشه با شما دراتباطم و این دومین چالش منه با خونواده شوهرم خدا منو ببخشه من حدود ۲۰ سال ازدواج کردم والان دوتا فرزند پسر دختر که دخترم عقده از اول ازدواج توسط خونواده شوهرم وفامیلا ش تحقیر شدم به بدترین شکل سه ماهی تو خونه یکی میرفتیم دوباره بار میکردیم من خودم معلولم البته جزعی گذشت پدرشوهر خانه ساخت ما بزور رفتیم نشستیم تو خونش البته پول زمین مال ما بود فروخته بود پیشش بود فکرش کنین مستاجر بودیم تو این ۳ سالی که تو خونش بودیم انقدر خواهر شوهر مادر شوهر اذیتم کردن وسایلم خواهر شوهرم پرت میکرد وسط سالن من بچهام برمیداشتم میرفتم خونه همسایه تا بره بد بیام برادر شوهربزرگم امد گفت خونه خالی کنیین ی روز قبل عید مجبور کل وسایل چیدم تو ی اتاق شوهرم به زور منو برد خونه خواهر م بچهام خیلی ناراحت بودن به جای سفره هفت سین از خونه فرار میکردیم قبل رفتن اینقدر دلم سوخت شکست که اخی کشیدم به برادر شوهرم گفتم تو منو دربه در کردی خدا از فامیل به درت کنه گذشت بعد ی هفته ما امدیم تا تو محله پیچیده زنش خیانت کرده رسوا از این حرفا خدایا منو ببخش اینا را میگم فقط به خاطر اینکه درس عبرت بشه چند ماه دوباره به زور نشستیم باز روز از نوع مجوز بلد شدیم باز دلم سوخت شکست اخی کشیدم گفتم تو این خونه بچها ی من جا ندارن شماهم با دلی خوش نشینین تو خدا خودش شاهد بود از روزی که پدر شوهرم ومادر شوهرم امدن تو خونشون همش مریض اه ناله خیلی بدجور زجر میکشن از همین جا از خدا میخوا م که ببخشه و شفاشون بده من هیچ وقت بد کسی نمیخوام ببخشید طولانی شد تورا خدا برای همه دعا کنین واسه بچهای منم دعا کنین مشکل دخترم حل شه بره سر خونه زندگیش🙏🏻🙏🏻🙏🏻
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 🌻🍃
سلام وقت بخیر
در مورد چالشتون این را می گم عبرت بشه برای همه ما خواهر شوهرم خیلی دختر خوبی هست آرام و متین و با ایمان یه خواستگار داشتند وقتی از یه نفر در مورد شون تحقیق کرده بودند شروع کرده بود که فلانی به درد شما نمی خورند و خیلی دهاتی هستند اصلا تیپ و به روز نیستند به هر حال ایشون رو منصرف کردند ناگفته نماند خیلی هم پز شوهر و زندگیش را می داد که من یه تار موی همسرم را با دنیا عوض نمی کنم بعد از یه مدت زندگیش از هم پاشید و جدا شد و دو تا دختر بزرگشون هنوز مجردن همیشه براشون دعا می کنم خدا انشالله از اشتباهات مون بگذره انشاالله دخترای ایشون هم خوشبخت بشوند و مشکلات زندگیشون حل بشه
بیایید دعا کنیم خدا مواظبمون باشه که اسیر بخل و حسادت نشویم به قول حضرت یوسف ان نفس لامارة بسوء الا ما رحم ربی
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام درمورد چالش نفرین.سال ۹۲ بود تازه اسباب کشی کرده بودیم راه پله خونه جدید نرده و حفاظ نداشت یه روز پسر ۲ساله ام از پله های طبقه دوم لیز خورد و روی زمین طبقه اول افتاد سرش روی کاشی ها خورد و ضربه مغزی شد یک هفته توی آی سی یو بود عمل خیلی سختی روی مغزش انجام شد و خدا را شکر زنده موند ولی خدا میدونه که تو این مدت که بیمارستان بودیم خانواده شوهرم چقدر به من و خانواده ام فحش دادن چقدر دلم رو سوزوندن شوهرم رو واداشتن اومد توی بیمارستان کتکم زد شش ماه نزاشتن خانواده ام از ما خبری داشته باشن خیلی غصه خوردم و دلم سوخت ولی نفرین نکردم درست سه سال بعد توی تصادف پسر ۶ماهه خواهر شوهرم از شیشه ماشین پرت شد بیرون و سرش خورد روی زمین و مرد ،من واقعا براش ناراحت شدم و گریه کردم دلم نمی خواست بچه بیچاره این طور بشه ولی خدای مهربون همه رو می بینه و نمیزاره هیچ ظلمی بی جواب بمونه همون روز بود که پدر شوهرم میگفت خانواده دامادش ،دخترشو گزاشتن وسط و بهش فحش میدن دقیقا مثل من ،خدایا تو خیلی بزرگ و مهربونی😍
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام به مدیر محترم و تشکر از کانال مفیدتون و سلام به اعضای محترم کانال در مورد چالش...پیشاپیش از کسانی که با بیمار صرعی زندگی میکنن معذرت میخوام میدونیم که خیلی سخته...سه ماهی از عروسیم نگذشته بود که شوهرم کنارم تو رخت خواب تشنج کرد من برا اولین بار تشنج میدیدم خودمو به در و دیوار میزدم تو سر میزدم اورژانس زدیم بردیمش بیمارستان خانواده اش امدن مرخصش کردن از من اصرار که بزارین بمونه بررسی بشه از انها انکار ...نگو سابفه داشت و من نمیدونستم ..مدتی تشنج پشت تشنج داروهاش جواب نمیداد😭...خانواده ام گفتن طلاق بگیرکه فهمیدم باردارم ...با خدای مهربانم بخاطر بچم طفل معصوم معامله کردم و موندم ...خانواده ی شوهرم گفتن تو مقصری خونه ی شما تشنج کرده پسر ما چیزیش نبوده دروغ پشت دروغ ...دلم شکست و فقط گریه میکردم واگذار کردم به خالقمان ...تا اینکه بعد یه سال خواهر شوهرم عقد کرد بعد مدتی معلوم شد داماد صرع داره خواهر شوهرم تو عقد ازش جدا شد و تا الان بیشتر چهل سالشه ازدواج نکرده ...الان پسرم دانشجو هست و دخترم متوسطه وقتی دخترم نوزاد بود علائم صرع داشت دکتر گفت صرعه به درگاه خدا زجه زدم التماسش کردم یکیم دو تا نشه .. الهی شکر خدا معجزه کرد و نوار مغزش خوب بود دکتر گفت چکار کردی فقط معجزه شده ...هیچ کس از دل من و زجه های شبونم خبر نداشت😭...خدا صد هزار بار شکر بچه هام سالمن الهی شکر که موندم و طلاق نگرفتم شوهرم لیسانس بود نه پول داشت نه شغل ولی مرد بسیار خانواده دوست مهربان مومن حلال خوریه ...زندگی با مرد ی که صرع داره خیلی سخته نه میتونه رانندگی کنه نه هر شغلی داشته باشه خیلی تو زندگیم غصه خوردم چیزی از طراوت و زیبایی برام نمونده... دوز قرص های همسرم خیلی بالاست لطفا براش دعا کنید🙏
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام درباره چالش نفرین خواستم منم ۲۲سال پیش پس عمم اومد خواستگاریم ک ازش خوشم نمیومد بهش جواب رد دادم دخترعمم خیلی فحش داده بود ک چرا بهش جواب رد دادم بعد هرچی خواستگار میومد نمیشد تا بعد ۱۰سال نامزد شدم ک بعد ۲سال بهم خورد فهمیدم دختر عمم بختمو بسته وقتی نامزدیم بهم خورد با دل شکسته رو ب قبله بخدا گفتم خدایا اگه دختر عمم باعث شده من ازدواج نکنم پس من صبرتو نمیخوام عدالتتو میخوام تا ۱۰روز پسر جونش جون مرگ بشه شب نهم پسر ۳۰سالش ایست قلبی کرد وروز دهم خاک شد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 🌻🍃
در مورد چالش نفرین یه خاطره ای از زندگیم دارم که براتون تعریف میکنم و از همه عزیزان خواهش میکنم در مورد این چالش اگه نظری هم دارند برام بنویسند .
تقریبا ۱۵ سال پیش بود من دوتا بچه داشتم دو ساله و شش ساله . شوهرم بیکار بود و اوضاع مالی بدی داشتیم مستاجر بودیم و تازه به یه محله جدید اساس کشی کرده بودیم شب دوم ماه محرم بود یه حسینیه نزدیک منزل ما بود و صدای عزاداری و نوحه از حسینیه میآمد شام درست نکرده بودم به شوهرم گفتم بیا امشب با بچه ها بریم حسینیه شام بخوریم و مهمان امام حسین باشیم . رفتیم هیئت و تا آخر مراسم بودیم موقع شام دادن خیلی شلوغ شد من شام خودم خودم و دو تا بچه هام را ریختم روی هم و بهشون گفتم میریم خونه شام میخوریم چون اینقدر شلوغ بود که نمیشد نشست . ظرف غذا را دستم گرفتم و با بچه هام اومدیم بیرون شوهرم پسرم را بغل کرد منم دست دخترم را گرفتم دست دیگرم هم بشقاب غذا بود یه دفعه یه آقایی که مسئول نظم دادن به جمعیت بود و خادم حسینیه بود اومد جلو وبه من گفت ظرف را کجا میبری بهش گفتم غذای خودم و بچه هامه میبرم خالی میکنم و همین الان ظرف را ميارم گفت نمیشه من شما را نمیشناسم و ظرف غذا را از دست من کشید و برد . و من اون لحظه نگاه بچه هام را دیدم که دنبال ظرف غذا و اون خادم رفت😔 الان بعد از این همه سال نتونستم فراموش کنم . همون لحظه گفتم یا امام حسین اینا لیاقت ندارن نوکریت را بکنند واگذارش کردم به خودت . وقتی داشتیم میرفتیم منزل دیدم خیلیها با ظرف غذا دارن میرن ولی اون حاج آقا فقط به ما گیر داد . اون شب بچه های من گرسنه خوابیدن و من با خودم تصمیم گرفتم تو این چند روز که از محرم باقی مونده به هیئت نرم . شب هشتم محرم صدای سوزناک مداح را از همون حسینیه شنیدم بی اختیار بلند شدم لباس پوشیدم و به بچه هام لباس پوشاندم و رفتم سمت حسینیه یه کم نشستیم که مداح از پشت بلند گو گفت خانمها و آقایون حاج آقا فلانی را دعا کنید (( همونی که ظرف غذا را از من به زور گرفت )) پریشب که از حسینیه رفته منزل دست درد شدیدی گرفته رسوندنش بیمارستان اونجا عکس گرفتن و گفتن تو دست راستش یه توده سرطانی بد خیم هست که از دستش شروع شده و توی کل بدن پخش شده . شوک شده بودم . به نظر شما آیا از آه بچه هام و نفرین من بود ؟؟؟؟؟ خلاصه سه ماه بعد هم اون حاج آقا از دنیا رفت و فوت کرد . الان خدا را شکر وضع مالی ما خیلی خوب شد تونستیم توی همون محل خونه بخریم بچه هام موفق هستن و دانشجوی پزشکی هستند ولی من هنوز نتونستم فراموش کنم البته همون شب اون حاج آقا را حلال کردم و هر وقت یادش میام براش فاتحه میخونم .
#چالش_نفرین 🌻🍃
سلام شب همگی بخیر منم خواستم راجع به زندگیم و چالش نفرین براتون بگم 😔واقعا چوب خدا صدا نداره اینو باچشمای خودم دیدم ...ازوقتی ازدواج کردم یکی از خواهرشوهرام باهام لج میکشید و بد بود ولی با جاریم خیلی خوب بود مادرشوهرمم اولش کنایه هاشو داشت چند بار با خواهرشوهرم و مادرش بحثمون میشد خیلی دلم میشکست ۴تاخواهرشوهردارم آخری بدجور دلم و میشکست کم کم مادرشوهرم دست به کار شد و طلسماش شروع شد😔چه قدر بخاطر دعاهایی که میگرفت منو شوهرم و به جون هم انداخت فقط و فقطم قسط داشت که ما طلاق بگیریم شوهرم ازم سرد بشه .دقیقا دخترش الان ۷ سال عروسی کرده و شوهرش خون به دلش کرده بود و عذابش میدادولی بخاطر اینکه خودش خواسته بود و پدرشوهرم ناراضی هیچی نمیگفت تازد شوهره ورشکست میشه و دیگه نمبتونه تحملش کنه طلاقشو میگیره ...چیزی هست که مادرش برامن و پسرش میخواست برگشته بود برا دخترش .هرچی دعا میکرد برعکس شد طرف دخترش 😑درسته منم بخاطر اون دعاها سختیهایی کشیدم ولی زندگیم بایه بچه ازهم نپاشید خدا گذاشت تو کاسه خودش .مامانم و خالم همون اول که منو اذیت میکردن گفتن دختر آخریش ان شالله به سرش میره که چوبشم خوردن .به قول بابا بزرگم بد نکن بدی هم نبین سرتو راحت بذار روبالش و بخواب 😏😌
یا خدا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
در مورد چالش اره برا منم اتفاق افتاده من چهار سال و نیم بچه نداشتم یعنی بچه دار نمیشم دکترم رفتم گفت مشکلی نداری باید صبر کنی. یکروز که خونه مادر شوهر بودیم جاری کوچکه هم بود آقام نهارشوخورد کشید کنار گفت سردردم سردردم بخاطر دعوای بود که تو خونشون شده بود من هنوز داشتم نهار میخورم قاشق بردم بالا که مادر شوهرم به پسرش گفت برو یه بچه از پرورشگاه بیار خوب میشی من قاشق گذاشتم تو بشقاب ونخوردم که جاریم هنوز میگه بعد همون سال ما رفتیم زیارت حضرت رقیه من نه ماه بعد زایمان کردم و دوباره پشته سرش حامله و زایمان ولی خواهر شوهرم الان هفده ساله بچه نداره ونمیشه
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
سلامخدمتمدیرمحترموادمینعزیز
لطفاًسوالبندهروهرچهسریعترداخل
گروهبزارید.ممنونمیشمازتون.
دوستانازتونخواهشمیکنمبندهرو
قضاوتنکنید،چونکسیتوموقعیت
منقرارندارهکهببینهمنچقدرعذاب
میکشم.
من۱۷سالهکهازدواجکردم،شوهرماز
اولزندگیآدمشکاکیبودنسبتبهمن
دوتابچهدارم،منبهخاطررفتارایشوهرم
اثلانتونستمبچههاموخوبتربیتکنم،
البتهبچههامخیلیهمبدنیستن،ولی
بعضیاوقاتکاراییمیکننکهاعصاب
منوخوردمیکنن.منخودممحجبههستم
وخیلیازشئوناترورعایتمیکنمولی
نمیدونمچراشوهرمانقدربهمشکداره
منبعد۱۷سالزندگیهنوزیکبارخونه
پدرومادرمتنهانرفتم،باورکنیدخیلییی
خستهام،آرزومهیکروزبرمتوکُماتابتونم
یکاستراحتیبکنمازاینزندگی،شوهرم
بههیچعنوانحاضرنیسبرهپیشمشاور
فقطزندگیروبرایمنسختکرده،کار
منهمشدهچلهبراشتن،ولیدیگهخسته
شدم،بعضیاوقاتکهبقیهرومیبینم
انقدرراحتوبدوناسترسباخانوادشون
رفتوآمدمیکنن،منماعصابمبهممیریزه
وبچههاموکتکمیزنم.شوهرماثلادوس
ندارهمنبرمتواجتماعواجتماعیبشم،
همهیکارهاموخودشانجاممیده،من
حتینمیتونمباعابربانککارکنم،بعضی
اوقاتازخودمبدممیادکهانقدرآدم
سادهایهستم.درضمنخانوادهخودمم
اثلاحمایتمنمیکنن،البتهمنهیچوقت
درموردزندگیمبهکسیچیزینمیگم
وفقطهمهیدرداموتودلممیریزم.
دوستانازتونخواهشمیکنمبرامنم
دعاکنید.🙏🙏
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#چالش_نفرین 🌻🍃
سلام یه نکته در مورد چالش نفرین بگم خانما چرا همش دارین از مادرشوهر و خواهر شوهرتون و جاریتون بدگویی میکنید و هر بلایی که سر اونا یا دختراشون اومده ربط میدین به آهی که کشیدین ... اینا همش قضاوته از دید خودمونه. از همون آدما هم همین سوالو بپرسی به نظر خودشون بلاهایی که شما دیدینو ربط میدن به آه دل خودشون. ... این آه ها و بلاها ها همش از دید خودمون یه حدس و گمانه. زیاد جدیش نگیرید زیاد گیر به زندگی مادرشوهر و خواهر شوهرتون و جاری ندین سرمون تو کار و زندگی خودمون باشه اعصابمونم راحت تره. ما شش تا جاری و خواهر شوهر و مادرشوهر و..هستیم. سی ساله همه باهم خوب و خوش و با احترام رفتار میکنیم خودمم همیشه به شوهرم توصیه میکنم مبادا صداتو برا مادرت بلند کنی که گناه بزرگیه ... نکته دوم اینکه میگین مادرشوهر اذیت کرد بلا سر دخترش اومد خب گناه اون دختر چیه یا اینکه میگین نفرین کردم به خواهر شوهرم پسر جوونش فوت کرد خب خانمی که برا پسر جوون که بیگناهه نفرین میفرستین وبعد اون پسر به دلایلی که خدا عالمه فوت میکنه آیا واقعا از اینکه از دید خودتون یه جوون بیگناهو بخاطر جهالت و گناه مادرش میفرستین سینه قبرستون عذاب وجدان نمیگیرین واقعا فکر میکنید این عدالته که جاری شده 🙁. اندکی تعقل لطفاً. دین ما این نیست واقعا...تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام دوستان درمورد چالش میخواستم بگم اوایل سال ۵۷ قبل انقلاب ما یه خونه ساختیم شهرداری میگفت تومحدوده نیست البته الان وسط تهرانه مامور شهرداری که ادم خیلی بداخلاقی بود اومدخونه رو خراب کنه مادرم (خدارحمتش کنه) گفت اجازه بدید قران روی طاقچه هست بردارم اون اقا اجازه نداد خونه روخراب کرد وقران زیرآوارموند مادرم رفت قران رو در اورد وگفت این قران ریشه تونو بکنه که بی احترامی نکنید سه ماه بعد همون مامور تصادف کرد با کامیون ومخش لِه شد و۶ماه بعدانقلاب شدوخدارو شکرهمه ریشه کن شدن امیدوارم اسراییلم مثل اونا نابود بشه آمین
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام
درموردچالشتون بنده سال ۱۳۸۰ازدواج کردم شب قباله برون مادرشوهرم وپدرشوهرم یه خونه خیلی قدیمی۳۰۰متری داشتندکه ن حمام داشت ون اشپزخونه واین خونه را دوقسمت کرده بودندیعنی دوتا۱۵۰متری شب قباله برون گفتنداین ۳۰۰متربنام پسرم باشه وازاین ۳۰۰متردودونگ به نام خانمش باشه وچون این خونه خیلی قدیمی بودومستاجرنشسته بودماخودمون خونه مادرشوهرچن ماهی زندگی کردیم که بعداینکه مستاجرخونه راخالی کردخونه رابسازیم بریم بشیم توخونه ولی بخاطراینکه سرهرموضوعی شوهرم باخانواده ش جروبحث میکردنداونارفتندخونه رافروختندخونه ای که بنام پسرشون بوددودونگش بنام من بودوبعدازچن ماه مادرشوهرم باپولش رفت مکه بله خونه ی خداخونه ای که توقولنامه نوشتندوتوی سندواردنکردندواینکه همشون خواهروبرادرپدرشوهرومادرشوهرم امضاکردند که من الان بایدتویه خونه ۳۸متری با۳تابچه زندگی کنم ازهمون موقع که هرکی غریبه واشنافهمیدگف بروقانونی خونه راازشون بگیرحق خودته وبچه هاته گفتم وقتی من راضی نباشم این خونه هیچی براشون نداره هیچ خیری نمیبنیندمن بخاطرشوهرم چونکه مردخوب واقایی نمیرم شکایت کنم خداخودش جاحق نسشته وبعدازچن ماهی که ازمکه اومددکتررفتن مادرشوهرم شروع شدتومارازتوسرش دراوردندسرطان مثانه گرف وتاالان هنوزپولاش همش برادکترودارومیره ولی جالب اینجاس که خودش نمیفهمه وهمش میگدمن یه مکه رفتندومنوچشم زدند😲😲نفرین نکردم فقط بگم خداجاحقه نمیزاره حق هیچ مظلومی پایمال بشه
#چالش_نفرین 💜
سلام وعرض ادب وخدا قوت
راجع با چالش نفرینتون
میخواستم چیزی که برام اتفاق افتاد رو بنویسم
۱۸ سال پیش که با همسرم ازدواج کردیم اولای زندگی آخر هفته ها شیفت شب برمیداشت چون دستش خالی بود تا جایی که شنیدم ودیدم میگن آخر هفته ها باید مختص خانواده باشه یه خورده که اوضاع مالی بهتر شد آخر هفته ها کوه میرفت من ودخترم هم ورزش وکوه واینا دوست داشتیم تا اینکه رفتم لباس کوه وکفش کوهنوردی برای خودم ودخترم خریدم که با همسرم همراه شیم ودریغ از یه بار که مارو کوه ببره وخیلی ناراحت بودم وته دلم آه میکشیدم اگرم کوه نمیرفت یا باید میرفت با دوستاش تفریح وشب باز تو جنگل خوابیدن واگرم نمیرفت باید میرفت دوچرخه سواری یا فوتبال حتی دوچرخه سواری هم مارو نمیبرد
دوستان نکه فکر کنید علاقه داشت به ورزش نه بخدا جو گیر بود تا اینکه چند سال بعد آخر هفته ها به بهونه ماموریت آخر هفته ها میرفت دنبال یلری تلری وبی بندوباری ولی هیچ وقت نبود که ما شاد باشیم وفقط میخواست با پول دهن ما رو ببنده که اگر محبت نباشه دنیای پول رو هم داشته باشیم فایده نداره ولی همیشه آه میکشیدم وپیش خدا شکایت میکردم ونفرین وناله تا اینکه زد وما از طرف اداره جای تفریحی دعوت شدیم وهمسرم از یه سکو پرید ومچ پاش وحشتناک خورد شد وهمون جا بردنش بیمارستان و دیگه براش پا نشد وتا الان هر چی عمل وفیزیوتراپی وپی آر پی هیچ فایده نداشته ودکتر گفت باید با مچ پات تا جایی که میتونی مراعات کنی وحتی یه کیلو میوه هم بلند نکنی ورانندگی وکوه هم براش سم هست تا بعدا مچ پا ثابت شه جالب اینجاست دوچرخه ای هم که داشت دزدیدن و دیگه همه چی تعطیل شد وحتی از کار هم بیکار شدبی بندوباریش هم کمتر شد وبی آبروشد کار خدا خیلی قشنگ بود ولی برای من همه چی جفت وجور شد جفت خونم باشگاه رفتم وشدم مربی اونجا وبا گروه ورزشی تفریح وکوه واونجا هم بچه ها دوچرخه میاوردن دوچرخه سواری هم میکردیم
خدا جای حق نشسته خیلی زود دیر میشود
کاش حداقل اگر کسی کاری میکنه به اشتباهش پی ببره ولی همسر من پی که نبرد بدتر هم میشه
نکنید آه ونفرین برای خودتون نخرید اینا هم درس زندگی هست پس هیچ وقت نگران نباشید خداون بهترین قاضی هست برای منم دعا کنید که یا همسرم اصلاح شه یا گندش پاک شه
برای سلامتی وظهور آقا امام زمان وحاجت روایی خودتون صلوات❤️🌹🤲
لیا جون هستم
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
چالش نفرین
سلام
دوستان عزیز در مورد نفرین عرض کنم نفرین چوب دو سر هست
و خواهشا اینقدر بخاطر مسایل پیش پا افتاده یکدیگر را نفرین نکنیم ،بخاطر یک پرس غذا یا یک حرف کوتاه یا یک اخم یا یک حرکتی که شاید از روی عمد نبوده یا طرف خودش در وضعیت روحی مناسب نبوده و متوجه حرف و حرکتش نبود ؛؛
آیا باید بمیرد آیا باید زندگیش نابود شود آیا باید بچه اش آسیب ببینید ؟؟؟
لطفا کمی درک و منطق خود را بالا ببریم
و همچنین آستانه ی تحمل خود را 🌺
واینقدر در حق هم بد نباشیم
کینه را از دل خود پاک کنیم تا خدا زندگی خود و عزیزانمان را آرام کند .
البته مخاطبم افرادی که واقعا ظلم میبینند از طرف دیگران وسختی زیادی به انها وارد میکنند نبود ،
هر چند من امتحان کردم در چنین مواردی فقط کافیست به خدا امید داشته باشیم
خود او همه چیز را درست میکند
فقط صبر داشته باشیم که صبر خدا بی انتهاست 🌺🌺🌺
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽