فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️این تصاویر قشنگ از شادی مردم غزه را هرچقدر میبینیم باز تکراری نمیشود
🔹مردی که نمیدانیم در این ۱۱ ماه چه بر او و خانوادهاش گذشته را ببینید که با چه حالی دارد این حماسه را تماشا میکند... با گریه به دیگران میگوید کبّروا!
(تکبیر بگویید
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 سحر خیلی زود اتاقم رو عوض کردم، تو اتاق جدید سه نفر بودن که هم کلاس و هم رش
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
سحر
یادمه یه بار بهش زنگ زدم، دلم خیلی براش تنگ شده بود، گفتم بابا میخوام بیام خونتون، گفت باشه، گفتم میشه بیای دنبالم آخه دوره خونتون، اون موقع سمت رباط کریم زندگی میکرددقیقا یادمه تو چهار راه فرزانه خیابون نبرد با پیکان سفیدی که تازه خریده بود منتظرم بود، از لحظه ای که سوار ماشین شدم راجع به مامانم حرف زد تا وقتی رسیدیم خونشون، هرچند دقیقه هم میگفت تو که میدونی همه چی تقصیر مامانت، گفت مامانت به قاضی گفته من واسه تو هیچی نمیخرم، مامانت زرنگه میخواد من بخرمو، به همه بگه خودش خرید،یه جایی از قلبم خیلی سوخت... بابام میترسید واسه دخترش خرید کنه و مردم نفهمن که بابای خوبیه و به دخترش میرسه
به خودم لعنت میفرستادم که چرا اومدم. رسیدیم خونه شون، اولین بار بود همسرشو میبینم
احساس کردم از بابام بزرگ تره، سعی میکرد مهربون باشه باهام اما خیلی مصنوعی بود، برادر زاده همسر بابام هم اونجا بوداون شب زجر کش شدم تا ساعت 9 شد، بابام منو برادر زاده خانومش رو رسوند میدون آزادی، ساعت ده شب بود، فکر کردم منتظره تا اون پیاده بشه، اما اون که پیاده شد بازم بابام تکون نخورد، دستگیره درو کشیدمو پیاده شدم، منتظر بودم بگه تو کجا میری، اما هیچی نگفت
از ماشین پیاده شدم و بابام دست تکون داد و رفت، میترسیدم اولین بارم بود که این موقع شب تنها بودم، با همون آقا سوار بی آرتی شدیم و اون گفت من سه تا ایستگاه دیگه پیاده میشمو، خلاصه خداحافظی کرددلم نمیخواست به مامانم زنگ بزنم،چون خونه خاله نرگس بودنو اونا هم میفهمیدن و ابرو نمیذاشتن برامون
تو ایستگاه آیت پیاده شدم، یه دختر 16 ساله بودم، که حتی مدرسه م رو هم با سرویس میرفتم
خیلی خلوت بود همه جا، یه آقایی رو دیدم که آروم داره میره همون سمتی که من میخوام برم، بهش گفتم میشه منم کنارتون بیام، میترسم، بیچاره شکه شده بود. گفت باشه، حدود ده دقیقه از اونجا تا خونه خاله نرگسم فاصله بود و تو اون ده دقیقه من از استرس تا مرز سکته رفتم، وقتی رسیدم خونه با خوشحالی به مامانم گفتم همه چی خوب بود و بابام منو تا دم در رسوند و مامانم خیالش راحت شد از اینکه به دخترش خیلی خوش گذشته
آخر اون اون ماه نرفتم تهران، به مامانم گفته بودم درسام سنگینه و امتحان دارم، دلم نمیخواست مجبور بشه بین منو همسرش یکی رو انتخاب کنه، هر چند آقا محمد خیلی خوب بود و همیشه طرف من بود. شیدا دیگه سراغ منو نمیگرفت، ،انگار دیگه براش مسخره بازی و شوخی نبود، میدیدم همه کار واسه حامد میکنه... یه شب شیدا بعد از چند وقت اومد اتاق ما، داشتیم حرف میزدیم که نیلوفر یکی از بچه های اتاق پرسید شیدا، حامد واقعا زن داره؟! گفت نه بابا، چند سالشه مگه.. نامزد بودن و بهم خورده، برگشتمو به هانیه بد جور نگا کردم، معنی نگامو خوب فهمید که یعنی خسته نباشی با این اطلاعات جمع کردنت. شیدا اون شب تو اتاق ما موند، ساعت 3 صبح بود، زنگ زد به حامد و گذاشت رو اسپیکر، جواب داد، شیدا پرسید کجایی، گفت تو قطار، دارم میام شاهرود... حس میکردم باز یه چیزایی تو سرشه، گفت حامد تو سحرو دوست داشتی؟چشام درشت شد.
حامد یکم مکث کرد و بعد گفت این سوالا چیه این موقع شب، برو بگیر بخواب، شیدا ولی دست بردار نبود، گفت بگو دیگه، حامد گفت نه، گفت پس چرا شمارتو دادی بهش، گفت همینطوری، بعدم گفت شارژ ندارم بعدا حرف میزنیم و قطع کرد...گفتم این مسخره بازیا چیه، گفت خواستم خودت بشنوی که حسی بهت نداره... نمیدونستم بخندم یا به خاطر حال بدش گریه کنم، دیگه مطمعن شدم که شیدا بیماره، چی از من دیده بود که فکر میکرد من به حامد علاقه دارم... سعی کردم خودمو کنترل کنم، گفتم شیدا پاشو برو، من حوصله تورو ندارم دیگه... خندید و بلند شد وهمینطور که میرفت طرف در گفت تورو با غصه هات تنها میذارم...دندونامو رو هم فشار میدادم از حرص، واقعا موفق شده بود و منو عصبی کرده بود. فکر کرده بود با برد پیت دوست شده که اینجوری چسبیده بود بهش... دو سه روز گذشت، نصفه شب بود که تک تک گوشیهای بچه ها زنگ خورد، هر کدوم جواب میدادن یکی پشت خط میگفت پاشو وقت نمازه صبحه ، تقریبا گوشی همه دخترایی که تو دانشگاه ما بودن زنگ خورد جز من، همه تعجب کرده بودیم، یکم که گذشت کم کم صداها آروم شد و بچه ها دوباره خوابیدن... فردا صبحش کلاس داشتم، تو راهرو دانشگاه حامدو دیدم، از بغلش که رد شدم آروم گفت، نماز صبحتو خوندی، یهو بی هوا چرخیدم طرفش، داشت میخندید، کار خود دیوونه ش بود...فقط مونده بودم شماره همه دخترا رو از کجا آورده، که اونم خیلی زود فهمیدم.
عصر همون روز آخرین کلاسم که تموم شد از پله ها اومدم پایین، جلوی دفتر خیلی شلوغ بود، از یکی از بچه ها پرسیدم چی شده، که گفت صفحه دخترا رو تو سایت دانشگاه دستکاری کردن، یکی همه پسوورد ها رو عوض کرده و همه اطلاعات بچه ها رو برداشته...
#ادامه_دارد...
#پرسش_اعضا 💜🍃
سلام به همه
پسری سیزده. ساله دارم از پارسال براش گوشی موبایل گرفتم اول برای اینکه تو کانال مدرسه باشه و بعضی اوقات هم بازی کنه
ولی الان گوشی دیگه کنار نمی ذاره انواع بازی ها رو تو گوشی داره بازی می کنه یا به تنهایی یا با دو ستاش
واقعا خسته شدم دیگه کم آوردم هر راهی بود رفتم با محبت ورزش تنبیه مسافرت اصلا فایده نداشته یه روز خوب میشه دوباره از فرداش تا چشم باز می کنه تا آخر شب به زور گوشی بگیرم که بخوابه حتی براش ساعت گذاشتم یه مدت گوشی گرفتم آنقدر با اعصابم بازی می کرد دوباره مجبور شدم بدم الان که فصل مدرسه هست تا از مدرسه میاد گوشی بر میداره تکلیف مدرسه به زور انجام میده انگار که یه جورایی معتاد شده باشه واقعا کم آوردم
کسی راه حلی داره ممنون میشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به همه دوستان گروه ،پدری دارم که اوایل اخلاقش خوب بود الان نزدیک دوسالی هست خیلی بد اخلاق شده همش با مادرم سر هر چیز کوچک بحث میکنه ،من چهار تا برادر و زن برادر دارم ،پدرم این دو سال بیشتر فقط با یکی از برادر وزن برادرم بیش از حد خوب است طوری که بیشتر حرف اونا را گوش میده ،ولی با بقیه زیاد خوب نیست در حد معمولی ولی بایکی از بردارهام وزنش خیلی بده در حدی که اصلا دوست نداره ببینشون ،در حالی که اخلاقشون خوبه احترام پدر ومادرم را دارن ،ولی پدرم اصلا محل بهشون نمیده ،پدرم با دخترش ودامادشم همینجوری رفتار میکنه خیلی سرد،در کل با یکی از برادر هام وزنش خیلی خیلی خوبه حتی دوست داره آنها بیشتر بیان وبرن،بااون سه پسر ها وزنشون ودختر وداماد زیاد خوب نیست ،با مادرم هم جدیدا بحث میکنه سر هر چیزی ،درکل همرازش شده برادرم وزنش
اگه کسی میدونه لطفا راهنمایی کنه چرا پدرم انقدر با همه سرد شده بجز باریکی از برادرم وزنش
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
با عرض سلام وخسته نباشید خدمت شما ادمین عزیز لطفا پیام منم بزارید گروه
تروخدا اون خانمی که گفته بود مومیای خورده برای خونریزی خوب شده من پیامش ندیدم چنتا از خواهرا سوال کرده بودن دیدم میشه لطف کنید یه راهنمای کنید تو ایام پاکی بخوریم یا خونریزی چقد بخوریم بعد دوتا مومیای داریم یه کیش سیاه هست یکیش زرد از کودمش بخوریم تورو خدا جواب بده ۸سال روخونریزی هستم هرچیم دکتر میرم میگه چیزی نیست.
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به حبیبه خانم گل الهی خیر ببینی.پیام ون بزار گروه شاید عاقبت بخیری کمکم کرد پسرم اندوسکوپی انجام داده دکتر گفته میکروب معده داری پولیپ داشته بر داشته وقتی که اندوسکپوی کرده همون موقع بردلشته غذا نمی تونه بخوره خیلی کم لقمه چهارم دیگه نمی تونه بخوره میاره بالا خیلی هم لاغر شده اگه عزیزی می تونه کمکم کنه چه دارویی یا غذایی بخوره که بهتر بشه
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت بخیر عزیزم
ی سوال دارم عزیزانی همچین مشکلی رواگه داشتن خواهش میکنم راهنمایی کنید
خواهرم پانزده سال که ازدواج کرده سه تابچه داره اخریش یکسالش میشه متاسفانه بعدازبه دنیااومدن فرزنداخرش هیچ گونه رابطه ای باشوهره نداره ومتاسفانه شوهرش جای خوابش رو ازش جداکرده معلوم نیست دردش چیه به نظرتون میشه طلسم شده باشه بعضی میگن یامتعاده ویااحتمالا زن داره ولی اگه زن داشته باشه لااقل بعضی وقتهامیره پیشش عزیزانی که راه حلی داریدویااینکه برای دفع طلسم اگه مطلبی هست لطف کنیدبگیدممنون متشکرم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خسته نباشی به همه خواهرایی که راهنمایی میکنند
خواهرم شیمی درمانی میشه پرید نمیشه. کسی میتونه راهنمایی کنه
پوست بدنش خشک شده چی استفاده کنیم
دارو خارجی استفاده کنه بهتر یا ایرانی
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام من ۳۴سالمه یه پسر ۱۰ساله ویک دختر ۶ساله دارم من و شوهرم مذهبی هستیم یه مدته پسرم زیاد دروغ میگه مثلا میگفت توی فوتبال من دروازه بانم یا من تنهایی سه گل زدم یا من سر گروه مدرسه هستم چون می دونستم دروغ میگه زیاد ذوق نمی کردم فقط می گفتم اصلا مهم نیست پسرم مهم بازی گروهی وبا دو ستات شاد با شی فکر کردم شاید به خاطر جلب توجه این کار رو میکنه اما تازگی متوجه شدم از کیفم دزدی میکنه وقسم میخوره من نبودم چند بار بخشیدمش اما دیشب از جیب پدر ش پول برداشت به خدا من و شوهرم اینقدر حلال و حرام می ترسیم حتی از میوه درخت کسی بدون اجازه نمی خوریم به خدا از هیچی کم ندارده چون وضع مالی شو هرم خوبه بعد نماز صبح میره تا شب سر سا ختمان نان ح لال در بیاره اینقدر پسرم رو دوست داره تمام امکا نات در اختیارشه فقط میگه تو درس بخون و قرآن حفظ کن من چشمام هم برات در میارم از دیشب دلم شکسته منی که همیشه با وضو به پسرم شیر دادم چرا باید اینجوری بشه هنوز به پدرش نگفتم میدونم که مثل من میشکنه لطفا هر کس میتونه راهنماییم کنه چی کار کنم دیشب که فهمیدم دوباره دزدی کردم زدمش خودم هم تا نصفه شب گریه کردم 😔😔
#ایدی_ادمین 👇🌻
@adminam1400
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
زندگینامه شهید علی محمد اربابی
على محمّد در 1344/12/01 در بيدگل و در خانوادهاى متديّن و مستضعف ديده به جهان گشود . شش ساله بود كه به جاى قدم گذاشتن در مسير مدرسه و تحصيل ، به خاطر وضع نامساعد مالى خانواده ، در كنار پدرش در كوره هاى آجرپزى مشغول كار شد .
علاقه وافر او به تحصيل موجب شد تا در كنار آن كار طاقت فرساى روزانه، تحصيل خود را در دبستان شبانه آغاز كند .
سال 57 كه زمان نتيجه دهى مبارزات حق طلبانه ملّت قهرمان ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره بود ، ايشان علاقه زيادى به فعّاليتهاى سياسى از خود نشان مى داد .
با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل نهادهاى انقلابى ، او ضمن ادامه تحصيل در دبيرستان با پايگاههاى بسيج شهر همكارى مى كرد.
با شروع جنگ تحميلى ، اوّلين بار در 1360/06/05 به جبهه هاى غرب اعزام و سپس در عمليّات هاى فتح المبين و بيت المقدّس شركت كرد و در همان سال به عضويّت رسمى سپاه درآمد .
على محمّد پس از مدّتى فعّاليت در اعزام نيروى بسيج سپاه كاشان به لشكر 8 نجف اشرف اعزام و به عنوان فرمانده گروهان گردان محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله در عمليّات شركت نمود . آن بزرگوار سپس در مسئوليّت هاى مختلف لشكر از جمله جانشين و مسئول آموزش نظامى ، مسئول واحد بسيج ، مسئول قرارگاه و پشتيبانى لشكر ، جانشين ستاد لشكر ، مسئول ستاد تيپ زرهى لشكر همكارى كرد و به عنوان فردى مدير و لايق ، مورد توجّه خاصّ فرماندهى لشكر قرار گرفت ؛ به طورى كه تأسيس و راه ندازى هر مجموعه جديدى به ايشان محوّل مى شد .
اواخر سال 1364 درحالى كه با بدنى مجروح در خانه بسترى بود ، بنا به اصرار دوستان و والدين با خانواده اى مذهبى ازدواج نمود ولى چند روزى از اين پيوند نگذشته بود كه به دليل نزديك شدن عمليّات والفجر 8 ، وقتى ضرورت حضورش را در لشكر تلفنى به او خبر دادند با همان بدن مجروح ، خود را به رزمندگان اسلام رساند .
سردار سرلشكر پاسدار شهيد احمد كاظمى فرمانده شجاع لشكر 8 نجف در اين مورد مى گويد : «اربابى هرگاه فراغتى پيدا میکرد در جمع بسيجى ها بود . او به آنها عشق مى ورزيد ؛ لذا سعى مى كرد بيشتر وقت خود را با آنها بگذراند . حول و حوش عمليّات والفجر 8 ازدواج كرد ولى سه روز پس از ازدواج ، شنيدم كه مى گفتند ، اربابى برگشته است . من ناراحت شدم و وقتى او را ديدم ، گفتم : چرا آمدى ؟ تو تازه ازدواج كرده اى و بايد چند روز مى ماندى . برگرد ، چند روزى بمان؛ بعد بيا . ولى او اصرار و پافشارى مى كرد كه در جبهه بماند . تحمّلم تمام شد و با تندى گفتم : اربابى ! بايد برگردى ، همين امروز به خانه برو !
او درحالى كه داشت موتورسيكلتش را روشن مى كرد كه با آن نزد بسيجى ها برود ، نگاهى به من كرد ملتمسانه درحالى كه بغضش تركيد ، و اشكش جارى شده بود ، گفت : احمدآقا ! اجازه بدهيد باشم . بگذاريد بين بچه ها بمانم . ديگر نتوانستم مقاومت كنم و سكوت كردم ؛ چون سكوت علامت موافقت است »
آن شهيد قبل از عمليّات كربلاى 4 ، به سمت رئيس ستاد لشكر 8 نجف منصوب شد و با شروع عمليّات كربلاى 4 ، درحالى كه فرمانده لشكر (سردار احمد كاظمى) مسئوليّت پشتيبانى و عقبه لشكر را به او محوّل كرده بود ، با اصرار فراوان در خطّ مقدّم جبهه حضور پيدا كرد و سرانجام در ساعت 1/30 بامداد 1365/10/05 روى اسكله خرّمشهر (روبهروى جزيره امّالرّصاص) به آرزوى ديرينه خود نائل آمد .
شهيد احمد كاظمى درباره اعلام تاريخ شهادت توسّط شهيد على محمّد اربابى و بىقرارىهاى او براى عروج عرشى اش حسين مى گويد: «در سال 65 توفيق تشرّف به حجّ ابراهيمى يافتم . هنگامى كه با اربابى خداحافظى مى كردم نامه اى به من داد و سفارش كرد اين نامه را در طول راه بخوانم . گويى زادِ راه سفر مكّه ام بود . نامه را گرفتم و از هم جدا شديم .
در طول راه به فكر اربابى و نامه اش افتادم . نامه را باز كردم ، با خطّى زيبا و كلماتى لطيف و دلنشين كه از سويداى قلبش برخاسته بود ، برايم نامه نوشته بود وقتى نامه را خواندم متوجّه شدم چرا اين مطالب را حضورى با من مطرح نكرده بود، چرا مى خواسته در راه مكّه باشم تا نتوانم به درخواستش جواب رد بدهم .
در نامه نوشته بود : در عمليّات آينده (كربلاى 4) اجازه بده در گردانهاى رزمى انجام وظيفه نمايم . خواهش مى كنم از حضور من در خطّ مقدم ممانعت نكن . من مى دانم كه تا شش ماه ديگر شهيد خواهم شد . پس اين چند صباح اجازه بده با بسيجى ها باشم .
همينطور كه نامه را مى خواندم ، مثل اينكه يك سطل آب سرد روى بدنم مىريختند . عرق سردى بر وجودم نشست و لرزيدم .
خدايا! اگر اربابى شهيد شود، اگر او نيز برود ، چه مى شود ؟ نه ، خدايا ! اربابى را براى لشكر اسلام حفظ كن .
دقيقا سرِ موعد مقرّر ، سرِ شش ماه ، در انتهاى عمليّات كربلاى 4 به ديدار يار رفت » .
شهيد بزرگوار احمد كاظمى در مورد خود
سازى ، ايمان و درايت شهيد على محمّد اربابى مى گويد : «رزمندگان اسلام به خصوص سرداران شهيد ما ، اكثرا انسان هاى پاك و با لياقتى بودند كه در جبهه هاى جنگ كه به فرموده رهبر بزرگوارمان حضرت امام راحل ، دانشگاه انسان سازى است ، ساخته شدند . جوهره وجودى آنان قابليّت داشت و در محيط جبهه از قوّه به فعل درآمد و ساخته شدند ولى على محمّد اربابى علاوه بر آنكه انسانى پاك و با لياقت بود ، قبل از جنگ و حضور در جبهه ، خود را ساخته بود ؛ به همين دليل نهال وجودش در جبهه به ثمر نشست و توانست مسئوليّت هاى مختلفى را كه در طول جنگ برعهده اش مى گذاشتيم ،
به خوبى انجام دهد . گرچه در ابتدا سعى مى كرد از پذيرش آن طفره رود .
اربابى مى گفت : اين مسئوليّت را به فرد باكفايت ترى واگذار نماييد ، بنده هم در خدمتش هستم و هر كمكى از دستم برآيد ، انجام مى دهم ولى باكفايت تر از خودش كسى نبود . وجودش آنچنان مايه بركت بود كه هرجا بود و هر مسئوليّتى برعهده اش بود ، به خوبى از عهده آن برمى آمد ؛ چون خود را در مقابل خدا مسئول و جوابگو مى ديد .
او خيلى زود با جمع هماهنگ مى شد و قابليّتهاى فراوانش را به سرعت بروز مى داد . هرگاه كار تخصّصى برعهده اش مى گذاشتيم ، يكى دو روز بعد ، چنان روحيه و استعدادى از خود نشان مى داد كه گويى استادترين فرد در اين فن است ».
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#حرف_اعضا 🌻🍃
سلام
میخواستم اقایونی که از همسرشون جدا شدن حالا به هر دلیلی خواست خودشون یا خواست خانم جدا شدن بفرماییند که در ازدواج مجددشون ایا دچار حساسیت بیشتر شدن ؟
و اینکه خوب بعضی اتفاقات بین زن و شوهر وقتی برای اولین بار باشه حس قشنگی وجود داره. ایا تونستن به همسر دومشون اون حس قشنگ رو بدن ؟
خانمی توی یه پستی گفته بودن بعد از عقد وقتی با شوهر شون تنها شدن انقدر براشون لذت داشته که بعد از دوازده سال هنوز خاطرشون مونده.
ببینید اخه من خواستگاری دارم که ایشون از خانمشون جدا شدن راستش من به ایشون علاقه دارم و ایشون جدا از این مورد تمام معیار های من رو دارن. اما همه به من میگن از نظر احساسی اذیت میشی .
بالای بیست و پنج سنم هست و از نظر تحصیلات و خانواده و مالی خدا رو شکر در وضعیت خوبی هستم . همه به من میگن چرا میخوای زن یه مرد بشی که قبلا با یه نفر دیگه رابطه داشته ؟
اما من میگم خوب پسر مجرد هم ممکنه صیغه کرده یا دوست دختر داشته . بخدا من با اینکه خیلی تو اجتماع بودم اما با پسرا دوستی ساده هم نداشتم حالا به این دلیل هم باز خانواده میگن نه .
اما خودم بیشتر لحظه های با هم بودن و عاشقانه ها برام مهم هست که اگر بهم بگه دوستت دارم عزیزم من با خودم نگم این این حرفها رو قبلا به کسی دیگه گفته.
لطفا خانم هایی که در شرایط من ازدواج کردن هم نظر بدن ممنون میشم .
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱
سلام
سوال بی جوابی دارم که نمیدونم کی و چطور میتونه حلش کنه. وقتی به خودم و دوستام و عمری که بیهوده از ما گذشته ، نگاه میکنم اشک تو چشام میاد و قلبم درد میگیره. کی میخواد جواب عمر از دست رفته ما و اینده مبهم ما رو بده ؟ گناه ما این وسط چی بوده که باید این همه عذاب و سختی رو تحمل کنیم؟
ماهایی که دوران بچگیمون هر خانواده پنج شش تا بچه قد و نیم قد داشت ، شهرستانی ها معمولا پدرهامون شهر غربت کار میکرد سه چهار ماه یکبار میدیدیمش، با نداری و مشقت بزرگ شدیم، با همون نداری مدرسه مون رو عالی تموم کردیم ، وارد دانشگاه که شدیم میدونستیم عشق و عاشقی مال بچه پولدارهاست سرمونو انداختیم پایین به امید تحصیل و بعد کار و بعد ازدواج تا ارشد و دکتری پیش رفتیم، همه خوشی ها رو رو خودمون بستیم و از نظر عاطفی و حتی جنسی به خودمون بارها و بارها نه گفتیم، الان چی داریم؟
کار؟ ، زندگی؟ ، همسر؟ ، بچه؟ ، خونه و ملک و سرمایه؟
با شغلی که دو ریال ارزش نداره ، قراردادی، امروز هست فردا نیست، درامدی که کفاف ده روز از سی روز رو نمیده.
در حالی که هم سن و سال هامون که از همون دیپلم رفتن سر کار، الان برای خودشون اوستا کارن، خونه و ماشین دارن، بچه هاشون دیگه دارن برا خودشون مرد میشن و برای دختراشون کم کم داره خواستگار میاد.
من و امثال من که دختریم و دیگه احتمال ازدواجمون تقریبا صفره ( سی و سه سالمه، دکتری و قراردادی یه شرکت ) پدر مادر هامون سنشون رفته بالا و بعضا فوت شدن، یک عمر تنهایی رو چطور میخواییم به دوش بکشیم و به چه گناهی؟
چقدر باید کار کنیم ( تازه کو کار؟ ) تا بتونیم تنهایی زندگیمون رو بچرخونیم؟ دوران پیریمون چی میشه؟ نیاز عاطفی و جنسیمون چی میشه؟
باز هم من خیلی بهترم از هم دوره ای هام . غرور رو گذاشتم کنار و به کار سطح پایین رضایت دادم، خیلی از دوستام بیکارن یا حق التدریسی با حقوق خیلی کم. حداقل ده تا از دوستای نزدیک خودم که دکتری هم دارن بیکارن و اون هایی هم که شاغلن کار مناسب ندارن.
همه چیزمون رو الکی و برای هیچ باختیم. ای کاش میشد دوباره به دنیا بیایم و زندگیمونو جور دیگه ای رقم بزنیم.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
✅ پرپشتی مژه
☑️ ۱ق روغن زیتون
☑️ ۱ق روغن کرچک
☑️ مقداری پوست لیموترش رنده شده
🔹 مخلوط کنید و بگذارید ۲ تا ۳ هفته بماند و هرشب به مژهها زده و تا صبح نشویید
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#نکات_سلامتی 🍎
🔰 دردهاي پيش از #قاعدگي
🔸بسیاری از خانمها مجموعه علائمی را در روزهای پیش از قاعدگی تجربه می کنند مانند درد شکم. درد کمر. تهوع . تغییرات خلقی و سردرد
🔹نکته جالب اینجاست که اغلب خانمها پذیرفته اند که #سندرم پیش از قاعدگی بخشی از طبیعت بدن هست و باید هرماه منتظر عبورش بود ! در حالیکه اینطور نیست. با اصلاح مزاج رحم این علائم به شدت کاهش پیدا می کند و در مواردی کامل رفع می شود.
🔸یکی از شایعترین این علائم سردرد دوران قاعدگی است که در مواردی پیش از شروع خونریزی و در مواردی پس از گذر از روزهای اول خونریزی شروع می شود. دیده شده در اغلب بیماران با اصلاح مزاج مغز و رحم سردرد ها از هردو نوع بشدت کاهش پیدا می کند. آنچه مسلم است اینکه حملات سردرد مکرر باید حتما توسط همکاران محترم متخصص مغز و اعصاب بررسی و موارد پرریسک رد شود.
🔹در بعضی مزاجها مصرف دمنوش #پونه یا #آویشن ، در برخی موارد مصرف زرده تخم مرغ و شیره انگور ، گاهی ترکیبات #عناب... کاملا بسته به مزاج عمومی شما و همچنین مزاج رحم و تخمدانها درمانهای سردرد پیش و پس از قاعدگی براتون انجام خواهد شد.
✔️شما می توانید با اصلاح مزاج ،سردرد دوران قاعدگی را کاهش بدهید و یا برای همیشه از آن رها شويد.
🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎
#تنگی_کانال_نخاع و راهکارهای طب سنتی
علت و درمان #تنگی_کانال_نخاعی
🟥 #علت ایجاد تنگی کانال نخاع از نظر بو علی سینا تجمع مواد زائد در آن نقطه است
اگر یک ناحیه از ستون فقرات ضعیف شود بدن فضولات و مواد زائد را در جایی که ضعیف شده است سوق
می دهد.
🔷 به گفته بوعلی سینا تجمع سودا و بلغم و مواد زائد بدن در ستون فقرات موجب تنگی ستون فقرات و برای درمان آن باید سودا و بلغم دفع و پاک سازی صورت گیرد البته روغن مالی در آن ناحیه می تواند مفید باشد.
🔴 #علایم_تنگی_کانال_نخاع
–● احساس گز گز
– ●مور مور و بی حسی در اندام تحتانی –● محدودیت در مسافتی که بیمار می تواند راه برود
🟠 #خصوصیات درد در این بیماری
– ●درد در کمر و پا بهمراه بی حسی بتدریج و با گذشت زمان زیاد میشود درد کمر زیاد می سود ممکن است بعضی روزها نباشد
– ●تشدید درد می تواند بصورت درد سیاتیکی با انتشار به پاها باشد
– □درد در راه رفتن طولانی یا ایستادن طولانی
🟣 #روغن_مالی_سیاه دانه یا روغن بادام تلخ را روی کانال نخاع به شکل خیس بمالند روزی سه مرتبه
🔰بعد ۱۴ روز روغن مالی ؛،،،
دو طرف کانال را ۷عدد #بادکش بگذارند ۱۴مرحله ۲روز یکبار
✴️ #ماساژ کتف تا پایین روزی ۲مرتبه
💟 #خوردن_خارخسک جرم های داخل نخاع را شستشو می دهد
💠 #دمکرده_آویشن، شاه تره، بومادران روزی ۲لیوان
❌🔻توجه داشته باشید که از مصرف گوجه فرنگی .ساکارز غیر طبیعی مثل شکر. شکلات .کاکائو. ژلاتینها .آبمیوه صنعتی .قند. ونان لواش وماشینی پرهیز نمایید چون مایع درون بافتی رو تغلیظ کرده و بلغم رو افزایش میدهد.
✅ #شربت_خاکشیر ناشتا داروی ویژه رفع گرفتگی کانال نخاع است