eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
135.5هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
12 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ ایدی ادمین( ارسال پرسش و پاسخ)👇💗 @adminam1400 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب وبنرهای کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام برای شاپرک خانوم که بچشون خوب حرف نمیزنه عزیزم جای نگرانی نیست بعضی بچه هادیر زبون باز میکنن پسرمنم تاسه سالگی خوب حرف نمی‌زد مادربزرگ شوهرم بهم گفت دلم براتون میسوزه میگن بچتون لاله حرف نمیزنه اونقدردلم شکست😭 الان بعضی وقتا چنان سرهرچیزی بحث می‌کنه توضیح میده میگم مامان جان سرم رفت کم حرف بزن😉بیست ویک سالشه 😍نگران نباش حرف میزنه عجله نکن من چندتا تخم کبوتر دادم بهش الان میگه تقصیرتوئه من زیاد حرف میزنم😁عادیه تا6سالگی کلماتواشتباهی تلفظ کنه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 برای سفیدشدن دست و صورت آب سیب زمینی مثل وایتکس عمل می‌کنه هفته ای دوبار استفاده کنین بیست دقیقه روی پوست بمونه بعدش مرطوب کننده استفاده کنین موقع ظرف شستن دستکش بپوشید سبابه دوستاتون روغن کرچک یابادام تلخ بزنین تاصبح بمونه به مرورپوست روشن میشه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 سلام . خانمی که فرموده بودن رباط پای پسرشون پاره شده عمل کردن ولی الان خم نمیشه . پسر من هم تو سن ۱۷ سالگی ( دوسال پیش ) رباط زانوش تو فوتبال پاره شد و عمل کرد خدا را شکر بعد از چند ماه خوب شد باید فیزیو تراپی بره اونجا تمرینات مخصوصی دارند و زانو را خم می کنند ولی اولین بار درد زیادی داره ، باید تمرینات را تو خونه هم انجام بده . ان شاالله به زودی زانوشون خوبه خوب میشه ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد♨️🚫( کانال اصلی اینجاست باقی کانالهای هم نام برای ما نیستند❌❌❌)
#داستان_زندگی_اعضا 💜🍃 پریجان گل‌ننه میرفت و میومد و از خوشی هایی که بعدا قرار بود نصیبش بشه تعری
💜🍃 پریجان گل ننه اجازه نداد اختر حرفی بزنه و خودش سریع گفت: _چی میخواستی بشه ..به خاک سیاه نشستیم ابراهیم ..عشرت معتاد شده...با شوهر .... میشینن پای منقل ...هر کلمه که از دهان گل‌ننه خارج میشد گردی چشمای پدرم رد بیشتر می‌کرد و سرخی صورتش رو چند برابر... گل‌ننه موضوع رو تعریف کرد و همه چیز رو گفت ...تموم که شد اختر بلند شد و وایساد و گفت : _کار خودت رو کردی ؟ یه ذره هم پسرت برات مهم نیست نه؟؟ اگه الان بره سر وقت اکبر و یه اتفاقی براش بیوفته چی ؟؟ انگشت اشاره اش رو جلوی صورت بابام تکون داد و گفت: _ابراهیم خودمون کم بدبختی نداریم تو این خرابشده...منم که خیر سرم اومدم شدم زن تو و زن بابای اینا .نه روی خوش دیدم ازتون نه روز خوش .... اگه الان پاشی بری در خونه ی اکبر منم میذارم و میرم...دیگه هم بر نمیگردم... بابام گفت _ چی میگی اختر؟؟ بشینم به بی آبرویی که به بار اومده بِر و بِر نگاه کنم...من باید برم خون این مرتیکه هوسباز و معتاد رو بریزم .. اختر گفت : _همینکه گفتم ..از در این خونه بری بیرون منم میذارم میرم...این همون خواهرته که پاشو کرد تو یه کفش و گفت میخوام زن این مرد بشم ...چقدر عز و جز کردی؟؟یادت رفته؟؟؟حالا هم به درک که معتاد شدن ...خود خواهرت پیغوم داده شوهرش رو دوست داره و نمیخواد جدا شه ..گفته به داداشم هم ربطی نداره...الان تو میتونی بری سنگ رو یخ بشی برگردی...گل ننه که تا اونموقع تحمل کرده بود گفت: _ببند دهنتو...تو کی هستی که برای ما خط و نشون میکشی...ابراهیم خودش عقلش میرسه. خودش میدونه که الان باید بره و خواهرش رو نجات بده....بابام پاشد و گفت: _لعنت بر شیطون....لعنتتتتتت بر شیطون...از اولش هم شک کرده بودم به این پسره...یه کم تو اتاق بالا و پایین رفت و گفت : _آخه الان من باید چیکار کنم؟؟ برم سر وقتش که دست خودم نیست میزنم ناکارش میکنم و خونش میوفته گردنم....اگه نرم هم که..... اختر گفت : _ابراهیم رفتن و نرفتن تو هیچ فرقی به حال هیچکس نمیکنه...اونا خودشون دوست دارن غرق تو کثافت باشن‌...پس ولشون کن به امان خدا...اصلا فکر کن که خواهری به اسم عشرت نداشتی ...به زودی هم جمع میکنیم و میریم‌شهر ...اونجا راحت دور از حرف و حدیث آبادی زندگی می‌کنیم... نمیدونم بابام چه فکری کرد که اونشب نرفت سر وقت اکبر ...گل‌ننه هم هر چی فحش بود نثار اختر می‌کرد و میگفت تو باعث و ب انی شدی که نره....بابام اون دوروزی که اومده بود از شهر از در خونه بیرون نرفت و گفت : _نمیخوام چشمم به چشم کسی بیوفته ...بی آبرو شدم.... بعد از دوروز هم برگشت شهر... اکبر هم بعد از رفتن بابام پیغام داد که _میدونستم ابراهیم عرضه نداره تو روی من وایسه...این حرف تو حیاط خونمون چال شد و نذاشتیم هیچوقت به گوش بابام برسه.... دیگه با این بی آبرویی که پیش اومده بود تو آبادی همه جور دیگه ای نگاهمون میکردن...سعی میکردم یه ساعتایی برم سر چشمه یا حموم یا هرجایی که کار داشتیم ، که آدما خونه هاشون باشن...از نگاهشون بدم میومد ... .... یه روز صبح زود برای شیتن ملحفه ها زدم بیرون صدای خروس از هر خونه ای شنیده می‌شد...و به جز اون هیچ صدایی نبود و سکوت عجیبی راه رو فرا‌گرفته بود...یکم میترسیدم از این همه خلوتی ولی دل رو زده بودم به دریا و با قدمهای پر سرعت میرفتم سمت چشمه... ملحفه رو تو آب خیسوندم و خواستم شروع کنم به چنگ زدن که صدایی آشنا برگشتم سمت صدا... جلال بود... فکر کردم دارم خواب میبینم .بخودم گفتم : _بدو بشور برگرد خونه پری...الان وقت رویا بافی نیست....دستش رو آورد بالا و تکون داد...قدم هاش رو به سمت من بلند تر کرد و نزدیک شد بهم...دو سه بار پلک زد و دیدم نه انگار واقعیه... گفتم: _جلال....خودتی.... گفت جانِ جلال ..قربون جلال گفتنت ....بله که خودمم میخواستی کی باشه.... لبخند زدم و گفتم : فقط تو باش انگار همه هستن ..بی معرفت کجایی ؟ نمیگی یکی اینجا چشن به راهته..چشاش برقی زد و گفت: _جلال برای اون چشمای قشنگ تو بمیره....دیگه قول میدم چشم به راهت نذارم ...کم مونده پریجانم.. خیلی کم مونده...طاقت بیار ... دورو برو نگاه کردم هیچکس نبود...خیالم راحت بود....رفتم نزدیکش و دستام رو گرفت تو دستش...بخاطر سردی آب دستام خیلی سرد بود و سعی کرد گرمش کنه...دلم یه حال عجیبی بود . اینکه کی ام و کجام رو فراموش کرده بودم و فقط داشتم از بودن جلال لذت می‌بردم... اون حرف می‌زد و من با دل و جون گوش میدادم...از دلتنگیاش میگفت...از خوابایی که می‌دیده...از عشقش ...از دوست داشتنش ....نوبت من شده بود ومنم از روزای سختم بهش میگفتم..
گفتم که منو برای کنیزی عمارت میخواستن و بابام اجازه نداد....گفتم که بابام رفته شهر و ممکنه مارو هم با خودش ببره ...گفتم که چه شب و روزایی رو به سختی گذروندم...جلال رو انگار صد سال بود می‌شناختم...خیلی باهاش راحت دردو دل میکردم و حرف میزدم....یه آن به خودم اومدم و یادم افتاد که کی ام و کجام... گفتم : وای خاک بر سرم بدبخت شدم...خندید و گفت : _چرا؟؟ چیشده مگه؟؟ نگاهی به ملحفه کردم و گفتم : _من یواشکی اومدم بیرون از خونه و هیچکس خبر نداره الان بیدار شن ببینن نیستم حتما هم نگران میشن هم عصبانی ..حتما کلی دعوام میکنن جلال گفت: _مگه جلال مرده که اجازه بده کسی عشقش رو اذیت کنه....نگران نباش کاریت ندارن...الکی بگو یه بار شستم و از دستم افتاد رو زمین و گلی شد و دوباره شستم واسه خاطر این دیر شد...نگاهی به ملحفه کرد و گفت : _اصلا چی هست که صبح به این زودی آوردی بشوری؟ هول شدم و گفتم : _هیچی....ملحفه تشک رشیده...دیشب خیلی آب خورده بود و شب نتونسته خودش رو کنترل کنه...خندید و چیزی نگفت ...وایساده بود بالا سرم و من تند تند میشستم ... گفت: پریجان کمتر از دوماه دیگه تموم میشه خدمتم...برای همیشه برمیگردم ده... بعد از خدمتم هم اولین کاری که میکنم اینه که با ننه و آقام بیام خواستگاری و یه انگشتر دستت کنم تا خیالم راحت باشه مال خودمی ..بعدش اگه شد منم میرم شهر دنبال کار ...میدونی زندگی تو شهر خیلی فرق میکنه پریجان...اگه کار خوب پیدا کنم میام عقدت میکنم و میبرمت شهر و دوتایی اونجا زندگی می‌کنیم... حرفاش برای هر دختری شیرین بود من که جای خود داشتم...انقدر تو خونمون مشکل بود که آرزوی فرار از اون خونه و از اون آبادی و حتی از اون شهر رو داشتم...کارم که تموم شد بهش گفتم دیرم شده و ازش خداحافظی کردم و دوان دوان برگشتم سمت خونه...صداش رو می‌شنیدم که میگفت ندو ..خدایی نکرده میوفتی زمین... و من غرق تو لذت بودم...گوشام پر بود از حرفای قشنگ جلال و خوشحال از اینکه به زودی خدمتش تمومه و برمیگرده.... به خونه که رسیدم تا رفتم تو اختر گفت: _کدوم گوری بودی؟ ملحفه رو نشون دادم و گفتم : کثیف شد مجبور شدم ببرم بشورم ....گل‌ننه گفت: _من گفتم حتما رفته ملحفه رو بشوره آخه دیدم روی تشکت نیست...اختر توجه نکرد به گل‌ننه و گفت : _غلط کردی بدون اجازه رفتی .مگه اینجا بی صاحبه که تو هر وقت دلت میخواد میری بیرون ؟ بابات نیس من که نمردم...دفعه اخرت باشه... از حرفای جلال انگار انرژی گرفته بودم گفت: _خبه حالا ...انگار چیکار کردم...میگم ملحفه ام کثیف شده بود...رفتم زود شستم که همه جارو نجس نکنه ...انقدر داد و قال نداره که... اختر که معلوم نبود چه مرگشه اول صبحی حمله کرد سمتم و با جاروی چوبی شروع کرد به زدن من و مدام میگفت: _واسه کی بلبل زبونی میکنی؟هر چی من میگم باید بگی چشم..گل ننه هم حریفش نبود و تا میتونست منو زد ..جارو چوبیای قدیمی هم چون خودمون با شاخه درخت خشک شده درست میکردیم خیلی سنگین بود و هر بار که می‌زد حسابی دردم میگرفت... خودش که خسته شد جارو رو پرت کرد و گفت : _اینسری همینجوری گذشت ولی دفعه بعد حسابی به حسابت میرسم.... به گل ننه که داشت بد و بیراه بهش میداد گفت: _شما هم بجای طرفداری ازش به پسر اسماعیل بگو بیاد خواستگاری تموم شه بره...این دختره رو دیگه نمیشه جمعش کرد فردا مثل عمه ش میشه و بی آبرویی به بار میاره... انقدر ازش متنفر شده بودم اون لحظه که ممکن بود هر آن برم سمتش و تا اونجایی که میشه بزنمش و موهاش رو دونه دونه بکنم به اختر چپ چپ نگاه کردم و رفتم تو اتاق و در رو محکم بستم...پری‌گل و رشید گریه کنان اومدن به در اتاق می‌کوبیدن و آجی آجی میگفتن... حتی حوصله اونارو هم نداشتم و تمام لذتی که صبح از دیدن جلال برده بودم رو بهم کوفت کرده بود... چند ساعتی تو اتاق موندم و حتی برای ناهار هم گل‌ننه صدام زد نرفتم...دلم ضعف میرفت ولی اصلا نمیخواستم با قیافه نحس اختر رو به رو بشم... ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شهید علی شوازی گزیده وصیتنامه: - برای حفظ اسلام اگر باید همگی هم شهید بشویم می شویم و اسلام را با خون خود حفظ می کنیم و ما با دشمنان می جنگیم و ذلت را نمی پذیریم. - نگذارید که خون این عزیزان پایمال شود خون شهید حرفها دارد. مبادا یک وقتی قدمی بردارید که باعث بی اعتنائی به آنها شود، به اسلام خدمت کنید و این دین الهی را نگهداری کنید. وصیتنامه کامل: بسم رب الشهداء و الصدیقین ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می خورند خدایا سپاس بی کران به درگاه تو که به من چنین سعادتی دادی تا بتوانم چند ماهی برای اسلام خدمت کنم و بر علیه دشمن کافر بجنگم و باز به درگاه تو سپاس که ما را در چنین برهه از زمان آفریدی و به ما چنین رهبری عطا کردی که ما اینگونه بتوانیم در پناه اسلام آسوده زندگی کنیم و از انحرافات دور باشیم ای خدا ازتو می خواهم که مرا سرباز واقعی خود قرار دهی و این انقلاب را تا پیروزی نهائی یاری کنی و امام ما را تا ظهور حضرت مهدی (عج) برای ما نگهداری . در وصیتنامه اول چیزهای لازم را نوشتم ولی باز بعضی از آنها را تکرار می کنم . ازپدر و مادرعزیزم می خواهم که در شهادتم هیچ ناراحت نباشند زیرا " انا لله و انا الیه راجعون " وقتی بنا باشد سعادتی بالاتر از این که شهید شوم و برای حفظ اسلام اگر باید همگی هم شهید بشویم می شویم و اسلام را با خون خود حفظ می کنیم و ما با دشمنان می جنگیم و ذلت را نمی پذیریم و این حرف امام حسین (ع) است که می گویند:” هیات من الذله " و مسلمان هرگز ذلت را نمی پذیرد و مرگ درراه خدا را سعادت و تسلیم در برابر ظالم را خواری می داند ، زیرا پیشوا و رهبر و معلممان امام حسین (ع) می فرمایند " انی لا اری الموت الاالسعاده و احیاده مع الظالمین الا برما" همانا مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمین را جز خواری و ذلت نمی بینمو تعدادی کتاب دارم که از پدرم می خواهم که آنها را وقف کتابخانه ترک آباد کند و اگر کسی از من پول یا چیزی دیگر طلب دارد از پدرم بگیردو اگر من از کسی طلب دارم در راه اسلام خرج کند و پدر جان شاید بر اثر بچه گی در نمازم کوتاهی کرده باشم و یا اشتباهاً خوانده باشم از شما می خواهم که یک سالی را برایم نماز بخوانید یا آن را مزد دهید و از شما برادران می خواهم که جنازه ام را هر کجا والدینم می گویند به خاک بسپارید و اگر ایشان خواستند مرا ببینند بگذارید ببینند و در پایان چند تذکر برای برادران و خواهران دینی ، از تمام خواهران و برادرانم می خواهم که لحظه ای خدا را از یاد نبرید . و نگذارید که خون این عزیزان پایمال شود خون شهید حرفها دارد. مبادا یک وقتی قدمی بردارید که باعث بی اعتنائی به آنها شود ، به اسلام خدمت کنید و این دین الهی را نگهداری کنید" الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه” ولایت فقیه را کاملاً پشتیبان باشید و طبق آیه " اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم " از ولایت فقیه کاملاً اطاعت کنید و اماممان خمینی کبیر را یاری فرمائید و ایشان را دعا کنید خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار والسلام علی شوازی تاریخ 13/3/1361 اطلاعات شخصی شهید💜 نام و نام خانوادگی: علی‌شوازی‌ترک‌آباد نام پدر: احمد تاریخ تولد: ۱۳۴۳/۱۰/۱۰ محل زندگی: ترک‌آباداردکان میزان تحصیلات: سوّم‌راهنمایی‌،تحصیلات‌حوزوی محل تحصیل: راهنمایی‌شهیدرجایی‌وحوزه‌ی‌علمیّه‌ی‌امام‌صادق(ع)اردکان وضعیت تاهل: مجرّد شغل: طلبه نام عملیات: والفجرمقدّماتی تاریخ شهادت:  ۱۳۶۱/۱۱/۲۱(مفقود) محل شهادت: فکّه نحوه شهادت: شدّت‌جراحات‌وبه‌جاماندن‌درمنطقه تاریخ خاکسپاری: ۱۳۷۰/۰۷/۰۵(پس از۸سال و ۷ماه) محل خاکسپاری: گلزارشهدای‌ترک‌آباد سن: ۱۸سال‌و۱ماه سمت در جبهه: معاون‌دسته نام یگان: لشکرنجف‌اشرف تعداد دفعات شرکت در جبهه: ۳دفعه به مدت ۱۱ماه‌و۴روز ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 ✅ 11 اقدام ضروری برای حفظ سلامت کبد 👈 پرهیز از نوشیدن آب یخ بویژه بین غذا و یا بلافاصله بعداز غذا و یا قبل از غذا (یک ساعت فاصله رعایت شود) 👈 پرهیز از نوشیدن آب سرد و یخ در مواقعی که دمای بدن بالاست (بعد از استحمام، ورزش و ...) 👈 جویدن کامل غذا و پرهیز از تند خوری 👈 اجتناب از مصرف روغن های فروشگاهی و تراریخته و مصرف روغن شحم، روغن ارده کنجد، روغن کنجد، روغن زیتون، روغن زرد(ساریاغ) و ... 👈 پرهیز از مصرف نوشابه های گازدار و خیلی سرد 👈 پرهیز از مصرف بی رویه بستنی ها بویژه بستنی های صنعتی که به جای ثعلب از مواد حجم دهنده شیمیایی استفاده میشود. 👈 اجتناب از مصرف مواد غذایی حاوی نگهدارنده (بویژه بنزوات سدیم) 👈 پرهیز از مواد فرآوری شده مثل کمپوت ها و کنسرو ها و اجتناب از فست فود ها 👈 اجتناب از مصرف مواد غذایی لزج مثل ماکارونی، لازانیا، پنیر پیتزا و ... 👈 مز مزه کردن نمک قبل و بعداز غذا 👈 پرهیز از پرخوری، درهم خوری و خوردن مواد خام و پخته باهم 🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋🍋 🟢 درمان سرفه خشک ✅ جوشانده پرسیاوش و زوفا صبح و شب ( اگر داخل این جوشانده یک قاشق بارهنگ ریخته شود تأثیر بیشتری خواهد داشت ) ✅ استفاده از پیاز و عسل (پیاز را داخل عسل بزنید و میل کنید) ✅ روغن مالی سینه با روغن بنفشه کنجدی ✅ جوشانده به دانه و گل بنفشه ✅ جوشانده عناب و خطمی و کتیرا ✅ کمپوت طبیعی به سیب (یک عدد به و یک عدد سیب را خرد کرده روی شعله ملایم قرار دهید تا بدون آب بپزد) ✅ روغن بادام شیرین روزی دو قاشق میل شود ✅ سوپ جو با گشنیز ✳️ اگر سرفه در شب بیشتر شد احتمالاً سینوزیت هم باشد که بهترین درمان، روغن مرزنجوش است. ⚠️ پرهیزات : ترک ترشی ‌ها و سرخ کردنی ها و مایعات سرد ⚠️ سرفه خشک اگر در هنگام راه رفتن و پله رفتن زیادتر شود احتمال مشکلات قلبی هست که باید درمان ریشه‌ای کرد. 🍍🍍🍍🍍🍍🍍🍍🍍🍍 با پختن انار آنتی بیوتیک خیلی قوی بوجود می‌آید که هر نوع عفونت ناشی از سرما خوردگی مانند ☆ گلودرد ☆ گوش درد ☆ عفونت‌های ریه ☆ و... را درمان می کند ❗️ طرز تهیه : یک عدد انار را روی شعله پخش کن با حرارت خیلی کم قراربدهیدتا آهسته داخل خودش به مدت ۲۰ دقیقه بجوشد و پخته شود
✨منافذبازپوست 👈علت:اسید زیاد عرق بدن 🔸عرق کاسنی، بید، شاتره بخورید 🔸حنا و قره قوروت به پوست مالیده شود 🔸بخور کاه جو و روغن زیتون، به سر ، صورت، و بدن بدهید 🔸گشنیز چرخکرده200 گرم، سرکه 1استکان، کمی نمک به بدن خشک توی حمام مالیده شود،(بجز سر) 👈بعد استحمام کنید ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 سلام تروخدا هز کی مبتونه جواب منو بده از پیام من راحت نگذرید التماستون میکنم من شوهرم اخلاقش خیلی بد شده یعنی افتزاح بود قبلش ولی با بی کاریش که تو خونه سه ماه نشسته بدتر شده نمیدونم چجور توصیف کتم فقط همین که امرو تو ماشین میخواستم خودمو پرت کنم بیرون دیکه تموم بشه زندگی نکبتی که دارم ولی نشد جلومو گرفتن و از خدا ترسیدم یه مدتی هست خواهرش دست از سرش بر نمیداره میدونم با تحریک اون اذیت میکنه منو امروز وقتی زنگ‌ زدم به شوهرم ناخداگاه شوهرم حواسش نبود گوشیو خاموش کنه و صداشو از پشت گوشی میشنیدم خواهرش همش از من بد گوئی میکرد و فوش میداد و تخریک میکرد که بره دنبال وکیل و کاراش و من الان دوروز هست اومدم یکماه تو قهری بودم بعد یکماه من اومدم خونم فقط ۲۴ ساعت دعوا نبود ولی بعد ۲۴ ساعت دوباره زنگ ها خواهرش شروع شدو و شوهر منو کشید خونشون تروخدا یه دعایی بدید پا این زنو از زندگیم پاک کنم قول میدم تا اخر عمر دعا گوتون باشم تروخدا اگه میدونید دریغ نکنید حتی خدا هم نگام نمبکنه این همه التملس میکنم ۱۰ ساله دارم میکشم دیکه نمیتونم تحمل کنم این روزها خودمو راحت میکنم 😔ستاره تنها ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خانم ها پسرم ۱۰سالشه دستاش بد سوخته چی بزنم خوب شد آلفا گرفتم فایده نداشت یکی گفت زرده تخم مرغ باید بپزی ولی درست نگفت اگه کسی اطلاع داره ممنون میشم بهم بگه تشکر ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام وقت تون بخیر من برای شفای اقا سعید ۱۰۰۰ تا صلوات می فرستم ان شا الله بحق مریض کربلا شفا بگیره . عزیزان یک سوال من خانمی ۳۹ ساله هستم ازامسال تصمیم گرفتم دیپلم رو که ناقص بود بگیرم . بنظر شما ایا دیپلم بگیرم و دانشگاه برم ایا اون موقع کار ی برام پیدا میشه .؟ مثلا الان گفتن سازمان تامین اجتماعی نیرو می گیره تا سن ۴۰ سال و مدرک دیپلم خدا قوت به همه دوستان 🤲🌹❣ ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خوبین ببخشید من دوباره پیام می‌زارم مادرم دو روزه بستریه عفونت شدید کلیه داره در حدی ک ب خونش رسیده دکترا کلا مارو تا امید کردن کسی در باره ای این تجربه ای دارین ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام راهی واسه تقویت اراده دارید اراده ضعیفه و هزاران آرزو دارم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت حبیبه خانم وهمه ی دوستان عزیز انشاالله خداهرکدوم مشکل حاجت گره ای توزندگیتون حاجت روابشیدوهرکی هرچی ازخدامیخوادبهش بده الان که براتون دارم می‌نویسم فرداعازم کربلام دعاگوهمتون هستم الان یه مشکلی دارم گفتم به شما دوستان بگم شاید کسی بتونه کمکم کنه یه برادردارم34سالشه چندوقته ازمقعد جوش اندازه نخودی بیرون زده نمیشه دستشویی بره یابشینه اذیت میشه چندباردکتررفت وداروپماددادبی فایده بود الان بازبرگشته و سرویس میره بهش فشارمیادواذیت میشه خون میاد خواهشاهرکسی تجربه یاکمکی داره لطف کنه جواب بده بگه این چه مشکلیه وراه حلش چیه خیرببینید🙏 باتشکربی همتا ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام ممنون از همه ی شما عزیزان میخواستم درباره ی پسرم بگم واز شما راهنمایی میخوام پسر ۱۴ ساله دارم که سه سال پیش از یه مرد که فکر میکرد دنبالش میکنه میترسه وحدود یه سال بدون من بیرون نمیرفت حتی سر کوچه بعد یه سال با تشویق وحرفایی که بهش اعتماد بنفس بده سر کوچه میره ولی عصر که میشه میترسه اصلا جایی نمیره چیکار کنم که بتونه تنهایی بیرون بره ونترسه خونه نشین شده ممنون میشم راهنماییم کنین منم مامان حسین ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت همه عزیزان سوال من این پدرم روماتیسم داره وزیر نظر دکتر هستند ولی فایده نداره از همه دوستان خواهش میکنم اگه کسی تجربه ای در مورد روماتیسم یا درمانی بلد برامون بگه از همه دوستان تشکر میکنم انشاالله موفق باشید ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت دوستان گلم ،من همیشه پیام هاتون رو میخونم و برای رفع مشکلاتتون دعا میکنم ،برا خودم ی سوال پش آمده ک خواهش میکنم کسی تجربه شو داره راهنماییم کنه،من مریض بودم اکثرا و بدنم شل میشد و ی باره بیحس و حال و تپش قلب میگرفتم،دکتر قلب رفتم اکو گفت خوبی،دیگه گفتن ک دعا لازم دارم ،رفتم ی ملای مشهور گفت تو توی قبرستان پات اومده روی بچه پری و همونا دارن اذیتت میکنن ،سرگیجه هم داشتم البته،دعای ک داد و گفت باید پری رو ازاد کنیم ک بگیم اذیتت نکنن و این حرفا،بنظرتون همچین چیزایی هست؟؟خواهش میکنم هر کی هرچی میدونه یا دور برش دیده بگه ،دیگه اون حالتام خوب شدن ولی ۳ روزه ک سینه چپم سمت زیر بغلم درد میکنه و دردش ب دستم میزنه ،ماما گفت ی دونه هست ولی چیز خطرناکی نیست اگه خواستی ی مامو گرافی انجام بده ،نمیدونم این ربط ب همون ملا و دعا داره یا اینکه مشکل دیگه ای هست،سینم ی باره اینجوری شد احساس میکنم بزرگتر از اون یکی شده و دست بزنم بهش نفسم میره،تو خانواده هم سابقه اینجور بیماریهها نداشتیم خداروشکر ،ممنون میشم راجب همه ی
اینایی ک گفتم راهنماییم کنید دعاتون میکنم،منم باشم مامان بهار ❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت شما دوستان عزیز من یه سوال داشتم پسرم 13داره خیلی بدنش داغه یعنی تو این سرما شبا بخت می‌خوابه باید پنجره اتاق باز باشه تا خواب بره نمیدونم طعبش گرمه یا نه اصلا تمرکز نداره خیلی از دعوا و بزن بزن خوشش میاد.. هیچ میلی به نوشتن نداره میگم شاید مغزش سرده.. نمیدونم کدوم دکتری ببرمش چی بهش بدم بخوره این حرارت بدنش پایین بیاد.. یا باید برای مشکلات عدم تمرکز ببرم روانپزشک کودک... من هستم بانوی کرمانی 🌹 ❓❓❓❓❓❓❓ من پسرم 22سالشه رفته بازن بیوه که 3تابچه داره وازخودش 13برزگتره عقدکرده خیلی ناراحتم حالم خرابه هرچی بهش میگم گوش نمیده که ازاین زنه دست بکشه میگن دعابهش داده زنه نمیتونم چکار کنم کسی راهکاری نداره که انجام بدم برگردده پیش خانپاده اش😭 👇 @adminam1400
❣ سلام‌رو مچم این برامدگی در آمده نمی دام غده چربی هست راهنمای کند یا درمانی را میداند 👇 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
💜🍃 سلام خواهر عزیزی که ازدواج دومن به مشکل خورده وازدخترت دورشدیم .خودتون میدونید ازدواجتون اشتباه بود لایه ادم روانی وخیلی زرنگ وحقه باز معمولا مردها بازم ی که داره برای بار دوم ازدواج می‌کنه خیلی محتاط رفتارمیکنن و اعتمادبهش ندارن .ازیه طرف باید بهش حق داد ولی خوب بشمااعتمادنداره ومیترسه تلکش کنی وبارتو ببندی بری یعنی این آقا بشه پل برای شما .چون فکر می‌کنه شمارتونو نمی خوایی ودراینده ازش جدا میشی ومیخواد دستت خالی باشه حسابت خالی باشه .وبمونی واگه هم خواستی بری جیبت ازاین آقا پرنشده باشه.بهتون اعتماد نداره .بدبینه .بنظر من شمابدون اجازه پدر این آقا ورصایت خانوادش نباید ازدواج میکردی .چه بگیم بگیم طلاق بگیر شاید اشتباه کنیم من بنظر خودم شمارابطتتونو باخانوادس زیاد کنید زیاد دعوتشون کنید باپدرهمسرتون خیلی صمیمی بشین به جعبه شیرینی بگیرین برین دیدنشون معذرت خواهی کنید بابت اشتباه تون پای .خانوادشو به خونتون واکنید بیان وبرن شاید اونو بتونن کمک حالتون باشند شاید شاید اونابتونن کمکت بکنن اگه بتونی با خواهرش صمیمی بشی که بهتربگو بیا موهاتو کوتاه کنم مش کنم شاید بتونی ازطریق اونا یه کاری بکنی بخواهرش بگی سرمایه ازتوکارازمن یه آرایشگاه بزنیم .شاید.من نمی دونم ولی راهت سخت و طولانی داری باید جداشی .نمی دونم باید سیاست زبون وزرنگی داشته باشی .تابتونی خودتو به خانوادش ثابت کنی که اهل زندگی هستی .نه خونه خراب کن.ولی شمابدون رضایت خانواده وارد شدی وهمسرت باهات همراه نیست .دوتا مشکل داری .بنظرمن اصلا بچه نیار.تاشرایطت مناسب نشده چون همسرت علت مخالفت با بچه اینه که میخوایی جاپاتو سفت کنی.یه جورایی هم ممکنه دلشو زده باشی ایناهمه احتمال هست ولی باید عاقل باشی بازبون با سیاست کادو بگیری بری خونه پدرشوهر تولدشو تبریک بگی مهمونی بگیری .تولد خواهرشوهرتو تبریک بگی حتی اگه ازش مامتنفرباشی چون اول باید نودل اوناخودتو جاکنی .شاید بتونن کاری برات کنم چون نفوذ دارن خانوادش 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 سلام. در پاسخ اون دختر خانمی که در دوران نوجوانی با اقایی گفت وگو میکردند والان میخوان بدونند که به خواستگارشون درمورد این ارتباط گذشته حرفی بزنند یا نه؟؟؟ دوست عزیز اصلا وابدا چنین اشتباهی نکن. اگه کسی بجز خانوادتون از این موضوع اطلاعی نداشته اصلا گذشته رو باز نکن.وگرنه یک عمر باید با بدبینی و حسادت همسر اینده وتبعات کارهای نکرده،وانواع تهمتها بسوزی و دم نزنی. عذاب وجدان هم نداشته باش توبه کردی تموم شد رفت. تمام مشاوران میگند که گذشته شما به خودتون مربوطه ونباید توضیح بدید. تازه شما میگی که اون اقا برا خودش زندگی تشکیل داده و رفته.پس چه لزومی داره که نگران وجدانت باشی؟اینا وسوسه شیطانه برای به هم زدن زندگیها. فقط وفقط در صورتی میتونید بگید که کسی از این ارتباط باخبر بوده و ممکنه بره پیش خواستگار و موضوع فاش بشه. که البته با توجه به صحبتهای شما و گذشت این همه زمان و حتی سن کم شما در اون موقع ،،،بعید به نظر میرسه چنین شخصی اطرافت باشه . پس بی خیال شو ونگو. ابدا و هرگز. من خودم یه خواستگار داشتم از فامیل بود . تو محل همه همدیگه رو میشناختند.و مطلع بودند ولی به دلایلی خدا رو شکر نشد.الان بعد سالها میفهمم به صلاحم بوده که به هم نرسیم،، شوهر من که موضوع را میدانست بعدها به همین دلیل منو سالها محدود کرد.از انواع مجالس و مهمونی و....هنوز بعد 30سال زندگی بدبین و شکاکه. پس تو رو خدا شمااشتباه نکن.و گذشته رو بریز تو سطل زباله.وتمام😊
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درها برای یوسف قفل بود، نه برای خدای یوسف... تو بندگیت رو انجام بده خدا خداییش رو بلده... درس بزرگ از داستان یوسف پیامبر👌 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽