⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش
ساعت 7:30
#واقعی 😔
دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود!
زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود
به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه
زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد.
خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم...
عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش!
شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن گفت که وصیتی نداری؟
زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدم...
بچه ی ۲۰ ماهه را براش آوردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد.
اما در عین ناباوری ....👇🔞
https://eitaa.com/joinchat/3033399661Cce36688bbf
چه صبری داری خدا😭👆
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه صد و پنجاه و یک قرآن کریم
سوره مبارکه الأعراف
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
Quran-page-151.mp3
2.65M
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 صفحه صد و پنجاه و یک قرآن کریم، سوره مبارکه الأعراف
با صدای آقای شهریار پرهیزگار بشنوید.
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید
#دعا_درمانی 🌱
🔱اگر همسرت کم محبت است ویا بهانه گیر است:
✅این آیات رابنویسد:
🌛زُیَّنَ لِلناسِ حُبُ الشَّهواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنینَ وَالْقَنٰاطٖیرِالْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ
وَالاَنْعٰامِ وَالْحَرْثِ ذٰلِکَٔ مَتٰاعُ الْحَیٰوةِ الدُّنْیٰا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَٔابِ(سوره آل عمران/۱۴)
سُبْحٰانَ الَّذٖی سَخَّرَلَنٰا هٰذا وَمٰا کُنّٰالَهُ مُقْرِنٖینَ🌜(سوره زخرف/۱۳)
📌رابنویسد وباخود دارد ودرهنگام نوشتن ۱۳۲صلوات بفرستد ودر پایان بگوید :
اَللَّهُمَّ اَلقِ مَحَبَّتٖی فی قلب فلان بن فلان(نام مطلوب با پدرش را برد)
🔹🔹🔹🔹🔹
#عزيمتى_براى_رفع_كدورت
🔰هرگاه کسی از شخص رنجش خواطر پیداکرده باشد وخواسته باشد آن رنجش را از قلب اودورکندباید این عزیمت را بعدد مسکر نام انشخص برهفت دانه ریگ بخواند ویک یک را بآب بدهد وطولی نمیکشدکه آن رنجش از دل او
بیرون وبجای آن محبت جای خواهد گرفت ازکتاب مجموعهٔ جنانی همدانی ص ۴۹
وعزیمت اینست
🌛بِسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیٖمِ اِستَمدُدَتُ بِحَولِ اللهِ وَقُوَّتِهِ وَنَزَعتُ مِن
قَلبِ فلان بن فلان کلّ غَیظٍ وَکُلّ بَرُوُدَةٍ
وَنِفاقٍ وَظُلمَةٍ وَاَلقَیتُ فےٖ قَلبِهِ مَحَبَّةًوَمَوَدَّةً مِنهُ(اَومِنّے)بِحَّقِ اسمِهِ الوَدوُد
المُحِبِّ الوَلیِ اِنَّهُ عَلیٰ کُلِ شَئٍ قَدیرٌوَصَلّے اللهُ عَلیٰ مُحَمَّدٍوَاٰلِهِ الطّاهِرینَ🌜
🔹🔹🔹🔹
#آسان_شدن_ازدواج
🌀روایت از امام صادق علیـہ السلام: هر كس كـہ خواستگارے ندارد یا بـہ خواستگاریش جواب
نمے دهند سورہ طـہ را بنویسد و بشوید و آب آن را بر صورت خود بریزد، خداوند ازدواجش را آسان مے كند🍃
📚تفسیرالبرهان، ج3، ص696
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ #تقویم_روز ✺≽ ⊱━━━⊱
🗓 #یکشنبه ۱۵ مهر | میزان ۱۴۰۳
🗓 ۲ ربیع الثانی ۱۴۴۶
🗓 6 اکتبر 2024
❌ #قمر در #عقرب
❌ #جمعه ۱۳ مهر ساعت ۱۴:۵۰ ظهر #قمر وارد برج #عقرب می گردد.
❌ #دوشنبه ۱۶ مهر ساعت ۳:۱۰ صبح قمر از برج عقرب خارج می شود.
🌹 #امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️8 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️32 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️40 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
❇️ #ذکر روز #یکشنبه ۱۰۰ مرتبه : یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری"
❇️ #ذکر روز #یکشنبه که به اسم امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها میباشد، #موجب_فتح_و_نصرت میشود، روایت شده است که در این روز #زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شود.
❇️ #ذکر (یا #فتاح) ۴۸۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب #فتح_و_نصرت_یافتن میشود.
📚 #تعبیر_خواب شب #دوشنبه : طبق آیه ی ۳ سوره #آل عمران میباشد.
⛔️ برای #حجامت و #خون دادن روز مناسبی نیست.
✅ برای #اصلاح #سر و #صورت روز مناسبی است.
⛔️ برای گرفتن #ناخن روز مناسبی نیست.
✅ برای #زایمان روز مناسبی است.
⛔️ برای #ازدواج و #خواستگاری روز مناسبی نیست.
⛔️ برای #برش و #دوخت #لباس روز مناسبی نیست.
⛔️ امشب برای #مباشرت خوب نیست.
⛔️ برای #مسافرت رفتن روز مناسبی نیست.
🔰 زمان #استخاره :از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
🔹امروز روز سختی است.
🔹امروز برای شروع کارها خوب نیست.
🔹دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔹کسی که در این روز بیمار شود پس اززسه روز بهبود یابد.
🔸کسی که امروز گم شود، پس از چند روز پیدا میشود.
🔸قرض دادن و قرض گرفتن حتی الامکان انجام نشود.
🔸برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد، مناسب نیست.
🔸کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔸خرید و فروش و تجارت،متوسط است
🔹میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و حویشاوندان خوب است.
🔹در این روز، سفر توصیه نمیشود.
🔹رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است.
🔹صدقه دادن خوب است.
🔸رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 پشت پا 》 است.باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔸مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد. بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید. چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت):بسم الله الرحمن الرحیم، السلام علیک یا رِجالُ الغیب. السلام علیک ایتها الارواح المُقَدّسه. اَغیثونی بِغَوثه و اُنظروا اِلَیَّ بِنَظره یا رُقبا یا نُقبا یا نُجبا یا ابدال یا اوتاد یا غوث یا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
☜ #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
☜ #اذان صبح 04:40 اذان ظهر 11:53
☜ #اذان مغرب 17:59 طلوع آفتاب 06:04
☜ #غروب آفتاب 17:41 نیمه شب 23:11
🌹 #ختمی_بسیار_مجرب_جهت_حاجت_روای
🌹 از شیخ بهایی (ره) منقول است :هر کس صد بار این دعا را بخواند تا ده (10) روز، هر روز ده (10) بار و ابتداء از روز چهارشنبه شروع کند اگر مطلب او روا نشد با من مخاصمه کند : بسم الله الرحمن الرحیم ، یا مُفَتِّحَ الاَبواب و یا مُقَلِّبً القُلوبِ و الاَبصارِ و یا دلیلَ المُتَحَیِّرینَ و یا غیاثَ المُستَغیثین ، تَوَکَّلتُ عَلَیکَ یا رَبِّ وَاقضِ حاجَتی و اکفِ مُهِمّی ، و لا حولَ و لا قُوَّهَ اِلّا بِاللهِ العَلیِ العَظیم ، و صلی الله علی محمد و آلِهِ اَجمَعین باید آداب و شرایط دعا کردن رعایت گردد .
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #یکشنبه است.
⏰ ذات الکرسی عمود ۱۴:۱۲
🤲 دعا خواندن در زمان ذات الکرسی #مستجاب میشود.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
6.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 چرا اصلاً پولم، برکت نداره !
زحمتام به موفقیت نمیرسه!
#استوری | #استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۲۱ از مبحث خیر و برکت
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#دردو_دل_اعضا ❤️🍃
من یه دختر ۳۷ ساله ام . از یه خانواده نسبتا متوسط رو به فقیر. خودم همیشه مدرسه که می رفتم شاگرد اول بودم. امّا همیشه فقیر بودم هیچ وقت دوچرخه نداشتم. لباس شاید دو سال یه بار.
این چنین گذشت، من درس خوندم .نمی دونم بچه های دهه ۶۰ می دونن چقدر اون زمان ها کنکور سخت بود. سال اول رو امتحان دادم، پیام نور حسابداری آوردم از اینکه پیام نور بودم تو ذوقم خورد هیچ وقت سرکلاس نرفتم، درس خوندم ولی چون همه ش تو خونه بودم روحیه ام از بین رفت.
اون سال ها که عنفوان جوانی من بود می دیدم دخترهای اطرافم همه بزک کرده، خوشگل، خانواده ها وضع خوب، جهاز تکمیل ... چقدر خواستگار براشون میاد و میرن.
اون دخترها عموماً همسایه ها یا دخترهای اطراف مان بودن. شاید ساده ترین تو اون دخترها فقط من بودم. منی که همیشه ساده پوش بودم به دلیل فقر مالی خانواده. درسم خوب بود ولی از وقتی رفتم پیام نور چون با کسی در ارتباط نبودم افتضاح شده بود، به خودم اومدم دیدم معدلم شده زیر ۱۴ خیلی تلاش کردم تا معدل رو آوردم روی ۱۵.
سال های بدی بود از یه طرف هر روز شاهد این باشی که برای دخترهای اطرافت به خاطر ظاهرشون هر روز خواستگار میاد تو همچنان کنج خونه نشستی. با درس های غیر حضوری. هی می گفتم خدایا چرا هیچ کس خواستگار من و خواهرم نیست. مگه ما از فلانی چی کمتر داریم.
بعد بزرگترها که هیچ کاری از دست شان بر نمی اومد هی می گفتند قسمت نیست. فلانی ازدواج کرد قسمتش بود. خیلی این حرف زجرم می داد قبول نداشتم. یه روز با خودم فکر کردم دیدم تو دخترهای اطرافم فقط اون هایی خواستگار ندارن که خانواده هاشون رنگ و لعاب نداشتن. البته بیشتر این فاکتور که رنگ و لعاب خانواده و سطح مالی خانواده چقدر باشه خیلی خیلی تاکید می کنم خیلی تاثیر می ذاره روی کیفیت خواستگار.
یادمه تو در و همسایه همه برای همدیگه خواستگار معرفی می کردن ولی هیچ کس برای ما هیچ کس رو معرفی نکرد، چون ما خیلی فقیر بودیم و ساده، کسی ما رو در حد خودش نمی دید. دنیا برام شده بود نشدن ها، آزمون استخدامی می اومد هر چی شرکت می کردم قبول نمی شدم.
سنم به ۲۹ رسیده بود . البته تو این بین رفتم ارشد گرفتم از دانشگاه آزاد یه کم بهتر شده بودیم می تونستیم هزینه کنیم برای آزاد اون هم با هزار وام، دانشگاه آزاد هم فایده ای نداشت.
همکلاسی ها توشون کارمند بود امّا سمت من نمی اومدن، موقع ارشد ۲۷ سالم بود فارع التحصیل شدم تو ۲۹ سالگی. واقعاً احساس بی کفایتی و بی ارزشی سراسر وجودم بود، کار هم بلد نبودم تا برم جای خصوصی کار کنم، من از پایه لیسانس ضعیف بودم چون هیچ وقت راهنما نداشتم.
تا اینکه یه آزمونی اومد خیلی تلاش کردم یک سال بود همه آزمون ها رو شرکت می کردم تجربه ام زیاد بود. دیگه خیلی تلاش کردم. قبول شدم اون موقع ۳۰ سال داشتم. تا وقتی که استخدام شدم و مراحل استخدام گذشت شد ۳۱ وارد کار شدم، اولین بار بود طعم پول داشتن، لباس خوب پوشیدن رو می چشیدم، فکر کن من این قدر فقیر بودم گوشی نداشتم خودم خریدم برای خودم.
وارد کار شدم همکارانم یکی یکی می اومدن. فهمیدم من از همه جدیدها بزرگترم، آه از نهادم در اومد که چرا همه از من کوچکترن؟
من چرا وقتم رو تلف کردم توی زندگیم، دائم خودم رو سرزنش می گردم . یه همکار آقا داشتم . پسر خوبی بود دائم ابراز علاقه می کرد ولی متأسفانه من فهمیدم که من بزرگترم آقا نمی دونست.
همکار خانم کوچکتر از من هم بود که از آقا هم کوچکتر باشه. چند سال گذشت دو سال آقا همچنان با من خوب بود برخوردش با اون خانم هم خوب بود. البته نا گفته نماند این آقا تو بیرون اداره با همه جور دختری دوست بود و همه چیز رو تو این دنیا امتحان کرده بود و قرار بود با یه دختری تو فامیل خودشون ازدواج کنه تو جریان ش بودیم.
تا اینکه اون آقا با اون خانم که ظاهرا پزشکی بودن اختلاف شد و دیگه بهم ریخت . زمان دو سال از استخدام گذشته بود، آقا می دونست من ازش بزرگترم دیگه . مثل اینکه تو بین همکاران یه دختر رو انتخاب کرده بود صرفاً به این دلیل که خانم همون موقعیت شغلی داره و سنش هم پایین تر.
اون خانم ظاهر زیبایی هم نداشت من با اینکه معمولاً آدمی هستم زیاد به خودم نمی گم قیافه دارم به جرات می تونم بگم من بهتر بودم. اون آقا با من هم همیشه رفتارهایی داشت. ولی برای ازدواج اون خانم رو انتخاب کرد. که به گفته خود اون آقا چهره ی خانم رو نمی پسندید.می گفت زشته، حتی جلوی روی خانم.
امّا به هر حال وقتی ازدواج رو این طور دیدم با خودم گفتم من باید سال ها پیش سر کار مب رفتم، حداقل کسی به خاطر موقعیت و شرایط من رو بخواد، قسمت و این حرف ها الکیه، افسوس خوردم، چرا وقت خودم رو این همه سال تلف کردم؟ برای خودم تلاش نکردم که حتما برم سر کار؟ چرا این قدر دیر رفتم سر کار؟
الآن تو این سن و سال کسی برای من ارزش قائل نیست .خیلی افسوس خوردم چون من شرایط زندگی خانوادگی من هیچ وقت جوری نبود که بخواد خواستگاری جذب کنه وضع زندگی مان آنچنانی نبود.
رفت و آمد هم با کسی نداشتیم خواستگار که از تو دیوار در نمیاد. باید زمینه ای براش فراهم شه متأسفانه متأسفانه تو زندگی من خواهرم هیچ وقت این زمینه فراهم نشد، زمانی پول به من رسید که خیلی سنم رفته بود بالا .
اگر می تونستم دوباره برگردم و زندگی کنم به ازدواج به عنوان یک هدف نگاه می کردم. براش تلاش می کردم. چطور من برای استخدام شدن تلاش کردم اگر زودتر تلاش می کردم قطعاً زودتر سر کار می رفتم.
دو تا همکار من رو میدید. و قطعاً ازدواج می کردم، می دونی وقتی بچه نداشته باشی انگار هیچی نیستی ژنی از تو انتقال پیدا نمی کنه و تو همیشه مجردی.
متاسفم برای خودم، شما جای من نیستید ببینید چه تجربیات تلخی از نشدن های بسیار دارم. چه تجربه تلخی که همیشه بری عروسی دخترهای کوچکتر از خودت. پسر عموم می خواست زن بگیره، اومد خونه مون دید وضع مالی خونه مون زیاد رو به راه نیست هیچ نگفت و رفت.
با خودم گفتم نگویید قسمت نبود بگین اگر ظاهر خوبی داشتی الآن اون دختره با پسر عموت ازدواج نمی کرد. به قسمت و این حرف ها هیچ اعتقادی ندارم.
تو جامعه ایرانی اگر دختر از خانواده ای باشه که حمایت نشه قطعاً مجرد می مونه حمایت خانواده برای دخترها خیلی حسابه. هر کس رو دیدم تو اطرافیان که ازدواج نشده براش چون خیلی مظلوم بوده، خانواده اش هیچ وقت حمایتش نکرده، این رد خور نداده همه حرف هام.
نمی دونم نظر بقیه چیه من فقط این رو می دونم حق من از زندگی این تنهایی نبود حق من بود ازدواج کنم بچه دار بشم. امّا متأسفانه باید بگم نشد چرا چون شرایط جور نبود .فقط همین . برم با خودم و تنهاییم گم شم.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام عرض میکنم خدمت شما مدیر گروه عزیزم ،ودیگر هم گروهای گلم،ببخشید یه سوال دارم
پاسخ اعضا 🌙🌺
خانمی که میگی بچه هات رو ندیدی 4ماهه وازخونه انداختت بیرون خوب برو شکایتش کن برای مهریه بندازش زندان بعدم اگرم حضانت با اونم باشه تو حق قانونی داری یه هفته ای یک بار بچه هاتوببینی از راه قانونی اقدام کن
بنظرم از قبل اینکه بیاد خونه مادرش زنگش بزن بگو نهار پختم امروز بیا خونه که نهار خورد دیگه خونه خودش باشه نمیدونم کارش چه جوریه چه ساعتی هس اگر کارش ظهر تموم میشه واسه نهار میره اونجا بعدشم استراحت خب بیاد خونه خودش گوشی بده بچه هات زنگش بزنن بگه بابا کی میای یا مثلن نهار بیا با ما باش
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام دوست عزیزی که همه اش میترسه بقول خودش بمیره و...سرمزار نمیره ونمیتونه جاهای شلوغ بره.سرنماز سرش گیج میشه.
شما باید پیش یه خانمی که تو طب سنتی ماهره برید ورگ ترستون بگیره.
یکی از اقوام همینطوری بود ومیگفتن روش هول مرده افتاده .یعنی از دیدن مرگ یکی ترسیده.رگ ترسشو. گرفت ویدونه هم حرزامام جواد( ع ) که همیشه همراهشه والان دیگه خوب شده👌🥰
امیدوارم شماهم انجام بدید ومشکلتون برطرف بشه.
برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج)صلوات🤲🌺
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام در جواب عزیزی که گفتن از مرگ میترسم و هرجا میرم سرم گیج میره و ...
عزیزم منم دقیقا مثل شما بودم حتی بدتر منو هرشب می بردن درمانگاه سرم میزدم میگفتن چون ضعیفی ولی من بعد دوسال فهمیدم که من افسردگی عصبی بنام پَنیک یا پانیک دارم شماهم همینطور اصلا وقتی استرس میگیری همین حالت بهت دست میده اینطور وقتا قوی باش و آروم سرتو بکن توی یقه لباست و چند دقیقه به همین حالت نفس بکش خیلی مؤثره..و سعی کن کامل مطالعه کنی توی اینترنت راهکار میده بهت..و اینم بگم که کسی از این مشکل نمرده و نمیمیره وقتی حالت بده به این فکر کن که خیلی ها هستن که مثل شما همین مشکل رو دارن و شما تنها نیستی..کاکائو و نوشابه مصرف نکن همچنین قند مصنوعی..سعی کن تنها نمونی زیاد..سرتو گرم کن با کارهات وقتی اینجوری میشی ..در آخر عزیزم این مشکل بخاطر سودا یا بلغم و..بوجود میاد که میزنه به سر و مغز حتما پیش یک پزشک گیاهی(داروگیاهی) خوب برو ان شاالله که خوب میشی اصلا نگران نباش..خودم چون این بیماری رو داشتم خوب درکتون میکنم حتی گاهی تپش قلب و تنگی نفس هم شاید بگیری که توی این مواقع فقط باید خودتو آروم کنی وقتی منم میترسیدم که الان میمیرم و...خیلی بدتر میشدم ولی وقتی اطلاعاتمو نسبت به این بیماری بردم بالا آروم تر شدم.
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام خواهری که گفتید اهل روستا هستید ورفتیم شهر برا خرید،عقد وشوهرتون به اون دختر که دوستتون هست اهمیت میده خواهرم من از قضاوت میترسم وخیلی خوب هست که الان فهمیدی من نمیدونم نیت شوهر شما چیه وچی تو سرش میگرده برید با یک مشاور صحبت کنید کسی که حرف شما رو باز گو نکنه شاید شوهر شما منظوری نداره واز سادگیش هست باهاش حرف بزن وبگو من از رفتارت خوشم نمیاد من بیست سال ازدواج کردم بخاطر همین رفتار شوهرم بت خیلیا قطع رابطه کردم خواهش میکنم ادمین گروه هر چی زودتر بفرستید برای ظهور مهدی فاطمه صلوات من همیشه برا مشکلات این گروه دعا میکنم خدا ان شاءالله همه راهدایت کنه بازم میگم خواهرم اول باهمسرتون صحبت کنید واز نیتش آگاه بشین
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
سلام خدمت ابجی خودم امان از خانواده شوهر بد خواهرم تا چهل روز هر روز چهل تا سوره کوثر ویک سوره مزمل چهل روز پشت سر هم ویک سوره ناس ویک،سوره فلق روی چیز شیرین بخون بهش بده ویا وقتی که خواب هست کنارش خوابیدی بخون وبهش فوت کن تا چهل روز یکی از این دو روش رو انجام بده سعی کن غیبتشون رو نکنی وزیاد پیش شوهرت بدگویی خانوادش نکنی بعضی مادر شوهرا خیلی مکار هستند با محبت بخاطر اینکه عروس رو اذیت کنن پسرشون رو میکشن به سمت خودشون وگر ن اینها اگر زندگی پسرشون براشون مهم بود این کار نمیکردن ای کاش گروه سومی مدیر گروه ایجاد کنند برای سلامتی وظهور مهدی فاطمه صلوات
☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃
خانمی که حافظ قرآن شدی وزندگیتو بکل تغییر دادی،عزیزم اولا بهت تبریک میگم بعدشم وقتی شما تااین حد از فهم وشعور رسیدی و به قرآن اینقدرتوجه داری حتما خیییلی خوب هم میدونی هم میتونی مدیریت کنی.عزیزم اصلا لازم نیست چیزی از گذشته ب شوهرت بگی.تو که خداروشکر پاهاتم زیاد نلغزیده. هرباغچه ای رو بیل بزنی چنتا کرم توش پیدا میشه.ودرضمن شماهم تو گذشته شوهرت زیاد کنکاش نکن.شما همین که یه زن وفادار ویه مادر نمونه باشی برای شوهرت کافیه.خوش بسعادتت که راه زندگیتو خیلی زود پیدا کردی وخدا به دوستت خیر بده.لطفا دست بقیه جوونهارو هم بگیر
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
🔺🔺پزشک کانادایی برای تامین آهن بدنش یک ماهی آهنی ساخت که هنگام پخت غذا در، دیگ قرار دهد
مردم شمال خودمان قرن هاست ازکفگیرآهنی بنام حسوم استفاده میکنند
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 سحر محمد گناه نکرده که خرج بچه یکی دیگه رو بده، زودتر عروسش کن بره سر خونه
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃
سحر
چمدونو برداشتمو آروم رفتم طرف در ورودی که صدای مامانمو شنیدم، گفت کجا؟!همونجا خشک شدم، چی میگفتم؟! میگفتم طاقت بی محلی شمارو ندارم و میخوام برم ، باور نمیکرد که.. سخت بود برای منی که همش مرکز توجه بودم، حالا اینهمه بی توجهی... گفتم میخوام برم پیش بابا، درو باز کردم و رفتم تو راه رو، چمدونمو گذاشتم یه گوشه تا کتونی هامو بپوشم...مامانم اومد نزدیکم، الهی بمیرم چشماش پر اشک بود... گفت اینه مزد زحمتای من، که آخرش بذاری بری آره...
سعی میکردم نگاش نکنم، گفتم مامان من نمیخوام شما رو اذیت کنم، اینجا اضافه ام میدونم...
حرفم با سیلی که زد تو صورتم قطع شد... گفت اینو زدم که یادت بمونه هیچوقت به خاطر کارای خودت دیگرانو زیر سوال نبری... ساناز کنار مامانم وایستاده بود و دستاشو طرفم دراز کرده بود و میگفت آجی... اشکم داشت در میومد،نگاشون نکردم، چمدونمو برداشتمو از پله ها رفتم پایین... قلبم میسوخت، دلم میخواست جیغ بزنم، پشیمون شده بودم اما راهی واسه برگشت نداشتم...پول زیادی دستم نبود، خونمون پیروزی بود و تا رباط کریم یه دنیا فاصله بود،به بابام زنگ زدم. خیلی وقت بود صداشو نشنیده بودم، جواب داد، انقدر عادی بود که استرس منم کم شد، گفتم بابا من دارم میام ولی پولم خیلی کمه میشه تا نزدیک ترین ایستگاه مترو بیای...
درست یادم نیست کدوم ایستگاه همو دیدیم. یه تاکسی گرفتم و رفتم مترو، با چمدون خیلی سخت بود، گرمم بود، معده م خالی بود، اما هیچکدوم اندازه دردی که تو قلبم بود اذیتم نمیکرد،احساس بی کسی میکردم و بغض ِ تو گلوم داشت خفه م میکرد... وقتی بابامو دیدم تازه به عمق فاجعه ای که مقصرش خودم بودم، پی بردم،من با این غریبه چه جوری زندگی میکردم آخه...
وقتی رسیدم خونه شون، یه سلام کردم و فقط پرسیدم تو کدوم اتاق میتونم یکم دراز بکشم، دو تا اتاق خواب داشتن و من رفتم تو اتاق برادرم،چمدونمو گذاشتم کنار دیوار و نشستم یه گوشه، حمیدرضا بزرگتر شده بود، اومد طرفم، میخواست اسباب بازیاشو نشونم بده، وقتی دیدمش چشمام پر شد، یاد لحظه آخر که سانازو دیدم افتادم که میخواست بیاد بغلمو من بغلش نکردم... برای ناهار که صدام کردن، نتونستم مقاومت کنم و نرم، داشتم از گرسنگی ضعف میکردم... سفره پهن بود، رفتمو کنار بابام نشستم، تازه متوجه یه دختر شدم که سر سفره بود، وقتی دید دارم نگاش میکنم سلام و کرد و منم جوابشو دادم، بابام گفت زهرا دختر خانممه، با ما زندگی میکنه...ناخواسته یه پوزخند نشست رو لبم، واسه همه مامان بود واسه من زن بابا...
زهرا مطلقه بود و یه دختر کوچیک داشت که پیش شوهرش بود، به بابای من یه جوری میگفت بابا جون که منم گاهی فکر میکردم واقعا پدر و دخترن، ولی من با اون غرور مسخره م دیگه هیچکسو رو نداشتم.. همون شب اتفاقی از جلوی در اتاقشون رد شدم که اسم خودمو شنیدم،یکم گوشمو بردم نزدیک تر.. صدای زن بابام واضح تر شد...، داری میزنی زیر قولت احمد ، تا کی قرار بمونه اینجا... مگه چند متره این خونه، اون روزایی که میگفت میخوام پیش مامانم بمونم باید فکر اینجاهاشم میکرد دیگه... دیگه بقیه ش رو گوش ندادم، برگشتم و سرجام خوابیدم و انقدر گریه کردم تا خوابم برد..
صبح که بیدار شدم بابام خونه بود، اون روز، شب کار بود و ظهر میرفت سر کار تا صبح روز بعدش. اخلاق بابام تغییر کرده بود، اخماش توهم بود...
به محض اینکه نشستم سر سفره صبحونه، شروع کرد. تو مگه نمیخواستی پیش مامانت بمونی، چی شد یاد من افتادی؟اصلا چیکار کردی؟ نکنه مامانت بیرونت کرده؟ دقیقا حرفای زنشو به من تحویل داد. لبمو کشیدم زیر دندونم و محکم فشارش دادم که اشکم نریزه..
قیافه مو دیدو دیگه ادامه نداد..ظهر که بابام رفت، منم رفتم تو اتاق و چمدونمو جمع کردم، زهرا گفت چیکار میکنی، گفتم میخوام برم، چشماش برق زد، گفتم یه نگاه کن ببین مامانت کجاست. رفت بیرون و دو سه دقیقه بعد برگشت و گفت تو اشپزخونه ست چند دقیقه بعد صداش اومد که بلند گفت من دارم میرم خونه همسایه... اون لحظه نفهمیدم ولی بعدا که بهش فکر کردم دیدم چقدر احمق بودم که متوجه نشدم از قصد خونه رو خالی کردن که من زود تر برم...
رو به روی در شهرکشون سوار تاکسی شدم، همه جا بیابون بودو خیلی میترسیدم اما چاره ای نداشتم... تو سن خیلی بدی بودم، حساس، مغرور، زودرنج و هیچکدوم دست خودم نبود... به یکی از دوستای دبیرستانم که با مامانش تنها زندگی میکرد زنگ زدم، جایی رو نداشتم برم، خونه شون اون موقع چهار راه دردشت بود. با بدبختی رسیدم تهران و با مترو رفتم دردشت، خونه شون خیلی خوب بود همین که هیچ مردی توش نبود، همین که مهربون بودم باهام، بهم حس امنیت میداد، اما خب نمیشد که همیشه بمونم اونجا، کاش مامان منم ازدواج نمیکرد و دوتایی زندگی میکردیم.عصر به خاله نسرینم زنگ زدمو گفتم فردا صبح میخوام بیام روستا
#ادامه_دارد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️