3.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تشرفات
#شیعه_صفوی
✍️ تشرف حاج علی بغدادی به محضر امام زمان (عج) http://eitaa.com/joinchat/4285006736Cbad2b6d114
#استاد مسعود عالی
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عالیتشرف.mp3
زمان:
حجم:
2.6M
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥یکی از موالیان صالح اهل بیت علیهم السلام می گوید:
شب ولادت باسعادت حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام یک دعایی را دیدم که ابتدای آن نوشته بودند: هر کس این دعا را بخواند، امام زمان ارواحنا فداه را در خواب می بیند، من نیز چون شب ولادت بود، با خودم اندیشیدم، آن را می خوانم شاید شب ولادت سعادتی نصیبم شود و دیدار روی محبوبم را عیدی بگیرم. آنرا خواندم و خوابیدم.
✨💫✨
شب در خواب صورت و رخسار شریف امام زمانم روحی فداه را دیدم که از نور بود، ایشان فرمودند:
👈"برای فرجم دعا کنید، اگر دعا کنید #فرج من به اندازه ( سپس چشمان مبارکشان را بستند و باز کردند) چشم بر هم زدنی می رسد." وقتی بیدار شدم، بقدری سخن ایشان اثر عمیقی در وجودم نهاده بود که قابل توصیف نیست. هنوز هم بعد از سالها، آن چهره پر از نور در ذهنم باقی مانده است.
📗برگرفته از مجله خورشید مکه ج ۲
😞براستی چقدر ما انسانها در خواب غفلت هستیم که " یک چشم بر هم زدن" را تبدیل به ١١۹۱ سال کرده ایم!
#تشرف
#تشرفات(قسمت اول)
#امام_زمان
سيّد صالح سيّد احمد بن سيد هاشم نقل کرده است: در سال هزار و دويست و هشتاد به قصد حجّ بيت اللّه الحرام از دار المرز رشت، به تبريز آمدم، و در خانه حاج صفر على تاجر معروف تبريزى منزل كردم چون قافله نبود سرگردان ماندم، تا حاجى جبّار جلودار سدهى اصفهانى قافله اى را جهت رفتن به «طرابوزن» حركت داد، به تنهايى از او مركبى را كرايه نمودم و حركت كردم. وقتى به منزل اول رسيديم، سه نفر ديگر به تشويق حاج صفر على به من ملحق شدند، حاج ملاّ باقر تبريزى، كه به نيابت از جانب ديگران حج انجام میداد، و نزد علما معروف بود، و حاج سيد حسين تاجر تبريزى، و مردى به نام حاج على، كه كارش خدمت به افراد بود.
▪️▫️▪️
به اتفاق روانه شديم تا به «ارزنة الروم» رسيديم، و از آنجا عازم «طرابوزن» شديم. در يكى از منازل بين اين دو شهر، حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم بس ترسناك است، زودتر بار كنيد كه همراه قافله باشيد، چون در ساير منازل غالبا با رعايت مقدارى فاصله، به دنبال قافله حركت میكرديم، ما هم حدود دو ساعت و نيم، يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق قافله حركت كرديم، به اندازه نيم يا سه ربع فرسخ از محل حركت دور شده بوديم، كه هوا تاريك شد، و به طورى برف گرفت، كه دوستان هر كدام سر خود را پوشانده به سرعت راندند.
▪️▫️▪️
من هرچه تلاش كردم با آنها بروم ممكن نشد تا آنكه آنها رفتند و من تنها شدم. پس از تأمّل و تفكّر، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين وضع بمانم، تا سپيده طلوع كند، سپس به همان محلى كه از آنجا حركت كرديم بازگردم، و از آنجا چند نفر نگهبان همراه خود برداشته، به قافله ملحق شوم، در آن حال در برابر خود باغى ديدم، و در آن باغ باغبانى بيل به دست به درختان بيل میزد كه برفش بريزد، به طرف من آمد، به اندازه فاصله كمى ايستاد و فرمود: كيستى؟ عرض كردم: دوستان رفتند، و من جا مانده ام، اطلاعى از جاده ندارم، مسير را گم كرده ام، به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كنی من مشغول نافله شدم، پس از فراغت از تهجّد، دوباره آمد و فرمود: نرفتى، گفتم: و اللّه راه را نمیدانم، فرمود:
ادامه دارد...