eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
667 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد علی معینی 1. حمد و سپاس بيكران خداى لاشريك له را كه در اين عمر كوتاه مرا با اسلام مأنوس گردانيد. 2. درود و سلام بر بنده و رسول پاك او محمد (ص) كه با آئين الهى كه از جانب خدا آورده و رستگارى را بر بندگان خدا ارمغان آورد. 3. شكر خدا را كه با ايمان به او از تاريكى ها و پوچيها و اضظراب دل و قلب بيرون آمدم. 4. بار پروردگارا من كه هنوز به نور نرسيده ام اميدم به توست تا بلكه با شهادتم ( فى سبيل الله ) به نور برسم و در جوار رحمت تو در آخرت با حسين (ع) محشور گردم. 5. راه حسين را برگزيده ام آن هم آگاهانه. 6. سپاس خداى رحمان و رحيم را كه نعمت انقلاب اسلامى را نصيبم گردانيد تا اسلام راستين را ببينم. 7. شكر يگانه هستى را كه پس از گذشت زمانى يك رهبر يكى ولى امر يك پيرو على ، يعنى خمينى را نصيبم گردانيد. 8. من آگاهانه و مشتاقانه به بسيج آمدم و اين از افتخاراتم است . 9. خدايا مرا از كشته شدن در راه تو چه باكى است. 10. صبر و استقامت به همه خانواده هاى شهدا عنايت بفرمايد. 11. تا مى توانيد بچه هايم را براه راست يعنى صراط مستقيم هدايت كنيد. 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش میثم هست🥰✋ *پدری که دخترش را ندید*🥀 *شهید میثم نجفی*🌹 تاریخ تولد: ۱۰ / ۲ / ۱۳۶۷ تاریخ شهادت: ۱۰ / ۹ / ۱۳۹۴ محل تولد: تهران محل شهادت: سوریه،بیمارستان *🌹مادرش← میثم وقتی میخواست ازدواج کند💐فقط یک موتور🏍️و 500 هزار تومان پول داشت که آن مقدار را هم، برای سفر مکه کنار گذاشته بود.🌙او دوست داشت قبل از ازدواج، حج عمره برود. ولی زمان ازدواج، آن را برای مراسم عقد خرج کرد🎀 و خدا همه شرایط را فراهم کرد.🍃همسرش← خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید🌸 و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآد؟ »خیلی دوست داشت دخترش را ببیند🌸 ولی عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر بود 🍃حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد🥀میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد 📞گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)💫و از خانم خواسته ام به شما سر بزند💫وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید🎀 فقط از ائمه و حضرت زینب(س) کمک خواستم💫 این ها بودند که به من آرامش دادند🍃میثم دخترش را ندید🥀 و حلما هم طعم پدر را نچشید.🥀او از نیروهای سپاه حضرت محمد رسول الله(ص) تهران بود🍃که به جمع شهدای مدافع حرم پیوست💫 و به علت جراحت حاصل از اصابت ترکش به سر🥀چند روزی در کما بود🥀و سپس در تاریخ ۱۰ آذر ماه ۹۴ به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید میثم نجفی* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
📚 قطره ای به وسعت دریا«اولین رمان پیرامون زندگی حاج قاسم عزیز» ✍ طاهره سادات حسینی 💰قیمت پشت جلد ۴۹۰۰۰تومان اگر از طریق این کانال اقدام به تهیه کتاب نمایید، تخفیف خوبی هم خدمتتان می دهیم 🔻🔻🔻 برای تهیه ی مستقیم و سریع کتاب با این شماره تماس حاصل فرمایید👇👇👇👇 09147026388 🔺️🔺️🔺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷«فتح اله» نام یکی از برادران ارتشی است که همراه ما در منطقه حضور داشت. او از اهالی اطراف ایلام بود که با هم رفاقت داشتیم. فتح اله برای انجام کاری به همراه یک رزمنده جنوبی به پشت خط رفته بودند. وقتی بازگشتند به سنگر ما آمدند و از من پرسید: «ناهار چی دارید؟» چون ناهار و شام ما را در یک وعده می‌آوردند، گفتم: «لوبیا و هندوانه.»  به آن‌ها تعارف کردم که مهمان ما باشند، اما  فتح اله گفت: «می‌روم سنگر خودمان می‌خورم.» 🌷او و همرزم جنوبی‌مان راه افتادند و من هم به دنبال آنها رفتم. همین که کنار تانکر آب نشستم ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد و تعدادی از ترکش‌ها هم از کنار صورت من رد شدند. ترکش‌ها آن‌قدر نزدیک بودند که داغی‌شان را حس کردم. متحیر بلند شدم و به محل اصابت گلوله نگاه کردم. فتح اله و دوستش دقیقاً آن‌جا بودند. به طرف آن‌ها دویدم. وقتی رسیدم خشکم زد. اول برادر جنوبی را دیدم که موج انفجار او را گرفته بود اما هیچ زخمی نداشت. 🌷به طرف فتح اله رفتم که دیدم نصف سرش قطع، سینه‌اش چاک و دستانش قطع شده است. دیگران هم رسیدند و امدادگر امدادگر می‌گفتند. با وجود این‌که من امدادگر بودم ولی شوکه شده بودم و کاری از دستم برنمی‌آمد. یادم می‌آید در آن لحظه‌های سخت از بلندگوی سنگر تبلیغات نوای آهنگران پخش می‌شد که می‌خواند: «آمده کاروانی به دشت قادسیه» ناخودآگاه به یاد محرم ۶۱ هجری و حضرت ابوالفضل (ع) افتادم و آن‌چه بر یاران امام حسین (ع) گذشت.... راوی: جانباز شیمیایی و اعصاب و روان داریوش زیوری منبع: خبرگزاری ایسنا 🥀🕊🥀🕊🥀🕊 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از شهدای مدافع حرم بود ،،، داعشی ها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ... همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود .. خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد.... تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌زمین .... فهمیدن حاج قاسم توی منطقس ... برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید .. ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت ..‌ اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭😭😭 میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد .... بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن ‌برا حاج قاسم 😓😓 🥀🕊🥀🕊🥀 @baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋ *زیباترین گُل خانه‌ام چه زود پَر پَر شدی..*🥀 *شهید مهدی محسن رعد*🌹 تاریخ تولد: ۲۳ / ۷ / ۱۳۷۸ تاریخ شهادت: ۳۰ / ۴ / ۱۳۹۶ محل تولد: بعلبک، لبنان محل شهادت: بلندی های عرسال،لبنان *🌹مادرش← در یک دستش مدرک دیپلم و در دست دیگرش لباس‌های نظامی‌اش را گرفته بود🍃مهدی لبخند زد، پدر خندید و من تبسمی کردم🍂اشکهایم ناخواسته جاری می‌شد🥀مهدی گفت: «دوستانم می‌خواهند تک تیرانداز شوند و من هم می‌خواهم بروم.»🕊️ پدرش که به خاطر عمل جراحی نمی‌توانست بنشیند به او گفت: «نمی‌توانم تو رو از این راهی که در پیش گرفتی متوقف کنم🥀خدا خودش ازت محافظت کنه.✨ساکش را که جمع میکردم گفتم دیگه برات چی بزارم؟ گفت: «زیارت عاشورا و قرآن رو فراموش نکن📿پنج جزء رو حفظ کردم می‌ترسم فراموشش کنم»🍃 در اتاقم رفتم و گریه میکردم🥀مهدی وارد شد و گفت: میخواهم در آغوشت باشم🌙آن شب من و پدرش را محکم بغل کرد💞اما زیباترین گل خانه ام چه زود پر پر شدی🥀همرزم← هوا گرم بود و همه تشنه بودند🥀مهدی برای پانسمان زخم یکی از همرزمان رفت که او را عقب بکشد🍂آتش مثل باران میبارید💥به همرزمش گفت صبر کن تو را به عقب میبرم🍃اما در همین حین مهدی به شهادت رسید🕊️همرزمش گریه کنان او را صدا میزد🥀اما او چشمهایش را بست🥀و تشنه همچون شهید کربلا پرواز کرد*🕊️🕋 *شهید مهدی محسن رعد* *شادی روحش صلوات*💙🌹 *zeynab_roos_313*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا