eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؟! 🌷بین نماز ظهر و عصر کمی حرف زد. قرار بود فعلاً‌ خودش بماند و بقیه را بفرستند خط. توجیه‌هاش که تمام شد و بلند شد که برود، همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع کرد به دویدن و جمعیت به دنبالش. آخر رفت توی یکی از ساختمان‌‌های دوکوهه قایم شد و ما جلوی در را گرفتیم. پیرمرد شصت ساله بود، ولی مثل بچه‌‌ها بهانه می‌گرفت که؛ «باید حاجی رو ببینم. یه کاری دارم باهاش.» می‌‌گفتیم: «به ما بگو کار تو،‌ ما انجام بدیم.» 🌷می‌‌گفت: «نه. نمی‌شه. دلم آروم نمی‌شه. خودم باید ببینمش.» به احترام موهای سفیدش گفتیم: «بفرما! حاجی توی اون اتاقه.» حاجی را بغل گرفته بود و گونه‌هاش را می‌بوسید. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند، برگشت گفت: «این کارو می‌گفتم. حالا شما چه‌ جوری می‌خواستین به جای من انجامش بدین؟» 🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید محمدابراهیم همت 📚 کتاب "یادگاران" 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍 بااتوبوس راهی‌تهران‌بودیم‌بیشتر مسافرین‌نظامی‌بودندراننده‌به‌محض خروج‌ازشهرصدای‌نوارترانه‌رازیادکرد. ابراهیم‌چندبارذکرصلوات‌داد. بعدهم‌ساکت‌شدامابسیارعصبانی‌بود. ذکرمی‌گفت‌دستانش‌رابه‌هم‌فشار می‌دادوچشمانش‌رامی‌بست. حدس،زدم‌به‌خاطرنوارترانه‌باشد. گفتم:می‌خوای‌برم‌بهش‌بگم؟گفت: قربونت‌بروبهش‌بگو‌خاموشش‌کنه. راننده‌گفت:نمیشه‌خوابم‌می‌بره. من‌عادت‌کردم‌و‌نمی‌تونم. برگشتم‌به‌ابراهیم‌مطلب‌راگفتم. فکری‌به‌ذهنش‌رسیدازتوی‌جیبش قرآن‌کوچکش‌رادرآوردوباصدای زیباشروع‌به‌قرائت‌آن‌کرد همه‌محوصوت‌اوشدندراننده هم‌چنددقیقه‌بعدنوارراخاموش‌کرد ومشغول‌شنیدن‌آیات‌الهی‌شد 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5886248680553452121.mp3
41.13M
🎤 سخنرانی استاد 📑 «اسرائیل در سرآشیبی سقوط» - روایت‌ عهد (۶۱) 🗓 ۲۷ مهرماه ۱۴۰۲ - تهران 🎧 کیفیت 32kbps 🍃 🦋🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدان زنده‌اند پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره، آیه۱۵۴ 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️مدیونید اگه این فیلم را ببینید و منتشر نکنید. روز قیامت جلوی تک تکتان را می‌گیرم 🥀🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا