🌹🌹🌹
گفت: " توی عملیات خیبر، که دستم قطع شده بود ؛ بهم الهام شد: حسین می خوای شهید بشی یا نه؟ "
حس می کردم هر جوابی بدم همون می شه.
یاد بچه ها افتادم، یاد عملیات. فکر کردم وقتش نیست حالا.
گفتم: "نه. چشم باز کردم دیدم یکی داره زخممو می بنده."
#شهید حسین خرازی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#بابا! #قربان_نعش_بی_سرت!!
🌷اسمش «بابا زادگان» بود. صداش می زدند «بابا»، دیگر حوصله «زادگان»اش را نداشتند. گاهی نیز برای سر به سر گذاشتن اش، صدا می زدند: «بابا...» ولی وقتی برمی گشت سینه می زدند و می گفتند: «... قربان نعش بی سرت»، می خندید و سر تکان می داد. با بی سیمچی، دو تایی آمده بودند بیرون پتوها را بتکانند. دور و برشان خاک بلند شد و همه چیز به هم ریخت.
🌷....وقتی خاک نشست، دیدیم موج پرتشان کرده توی سنگر. رفتم توی سنگر، هر دو شهید شده بودند. سر بی سیم چی روی شانه بابا بود، مثل وقتی که یکی سرش را می گذارد روی شانه دیگری و می خوابد. بابا هم سر نداشت....
📚 "يادگاران"، جلد ١، صفحه ٦٤
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✨﷽✨
#خاطره
✍حاجقــاســم مردم را با محبت جذب کرد. حتی میخواست کسانی را که از روی غفلت و جهالت مسیر اشتباه را طی کرده بودند، به مسیر بیاورد و به جریان انقلاب بازگرداند. بارها به من گفت دوست دارم وقتی سوار هواپیما میشوم، در کنار من کسی بنشیند و از من سؤال کند و من به سؤالات او جواب دهم. احساس خستگی نمیکرد و با همه مشغلههایی که داشت، جذب و توجیه مردم را هم دنبال میکرد. در یکی از سفرهایش به سوریه و لبنان که تقریباً 15 روز طول کشیده بود، وقتی برگشت شهید پورجعفری که همراه همیشگی حاج قاسم بود به من گفت حاج قاسم در این 15 روز شاید ۱۰ ساعت هم نخوابیده است، با این حال وقتی سوار هواپیما میشد اگر کسی در کنارش بود دوست داشت با او هم صحبت کند و پاسخهای او را بدهد. به خانواده شهدا سر میزد. من خودم با ایشان چند بار همراه بودم. بعضی وقتها که اولین بار به خانه شهیدی میرفتیم، رفتارش طوری بود که انگار سالهاست آنها را میشناسد. تحویلشان میگرفت و درد دل بچهها را میشنید. به آنها هدیه میداد و با آنها عکس میگرفت. خیلی خودمانی بود، نصیحتشان میکرد. از کوچکترین چیزی هم غفلت نداشت؛ مثلاً وقتی در جلسهای دخترخانمی کمی از موهایش بیرون افتاده بود، روی کاغذ مینوشت و به او میداد تا حجابش را درست کند. به حجاب بچههای خود و بچههای شهدا حساسیت داشت. مرام او حرکت در مسیر امر به معروف و نهی از منکر بود.
📚خاطرات «حجتالاسلام علی شیرازی» از حاج قاسـم سلیمانی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
دوهفته بعد از شهادتجهاد
خواب دیدم آمدهپیشم؛مثل زمانے ڪه هنوز زنده بود و به من سر میزد و مےآمد پیشم .
گفتم:جهاد؛عزیزدلم؛چرا انقدر دیر آمدے خیلے منتظرت بودم
وجهاد گفت:بازرسےهاطول ڪشید براے همین دیر آمدم.
درعالم خواب یادم نبود شهید شده؛فڪرڪردم بازرسےهاے سوریه را میگوید؛گفتم:مگهتو از بازرسے رد میشوے؟!
گفت:آره؛بیشترازهمه سرِ بازرسے نماز ایستادیم .
باتعجب گفتم:بازرسےچے؟
گفتبازرسےنماز . و ادامه داد بیشتر از همه چیز از #نمازصبح سوالمیشود . نمازصبح؛تازه یادم آمد جهادم شهید شده .
پرسیدم حساب قبرچے؟
گفت:شهدا حساب قبر ندارند. حسابے در ڪار نیست .ماهم الان ڪارمان تمام شده و راه افتادیم ...
#راوےمادربزرگشهیدجهادمغنیه
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهـღـیدانه💛
گفتمْ :
محمد این لباس جدیدت
خیلے بھت میاد...
گفت : لباس شھادتــه!
گفتم : زده بھ سرت!
گفت : مے زنھ ان شاءاللّھ!
•[ چند ثانیھ بعد از انفجار رسیدم
بالاے سرش، نا نداشت فقط آروم
گفت : دیدے زد!! :)♡
#شھیـــدمحمدمهدوے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#حرفناب 🌸🍃
براۍ خُـدا باشیم تا↶
نازمان را فقط⇇او بڪشد
ناز ڪشیدنِ خُدا...
معنایش
شَهادت است...♥️✨
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#یڪروایتعاشقانہ💍
پس از شروع زندگےِ مشترکمآن
یک میهمانے گرفتیم☺️
و عدهاے از اقوام را بہ خانہمان
دعوت کردیم
این اولین میهمانے بود
کہ بعد از ازدواجمان مےگرفتیم
و بہ قولے هنرآشپزےِ عروس خانم
مشخص مےشد👩🏻🍳
اولین قاشق غذا را کہ چشیدم،
شورے آن حلقم را سوزاند!
از این کہ اولین غذاےِ میهمانےام
شور شده بود ، خیلے خجالت
مےکشیدم😢
سفره را کہ پهن کردیم
محمد رو بہ میهمان گفت:
قبل از این کہ غذا بخورید،
باید بگویم این غذا دست پخت
داماد است البتہ باید ببخشید
کہ کمے شور شُده😂
آن وقت مقدارے نان پنیر
سر سفره آورد
و با خنده ادامہ داد:
البتہ اگه دست پختم را نمےتوانید
بخورید ، نانوپنیروهمپیدا مےشود💕
#خاطرهاے_از_همسرِ↓
شهید سیدمحمدعلے عقیلے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊