8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت شنیدنی از توجه رزمندگان دفاعمقدس به بیتالمال
#شهدا_شرمنده_ایم
#مرگ_بر_خائنین_
💚شادی ارواح مطهر شهداء اسلام صلوات💚
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#آخـــر شبا
وقتی ڪارامون تموم میشه
یه دفتر برداریم و گزارش ڪار بنویسیم
و حرف بزنیم با #امامزمانعج
مثلا مثل جنگوجبهه، اول هرگزارش بنویسیم :
از .....
بهفرماندهیڪل{ #اماممهدیعج}
گزارش شمارهی ...
یه حس قدرت به آدم میده !
یه حس نزدیكی ، يه جوردلخوشی
این ڪه بابت ڪارهاۍ روزمون به امام
زمانمون توضیح میدیم...
#متعهد مون میڪنه!!!
اگر حوصلهۍ نوشتن هم ندارید توی
ذهنتون با خدا و امام زمانتون حرف بزنید ....
یه حساب ڪتاب بذارید
پاۍڪارهای طول روزتون
این خیلیی مهمه ...
#جدیبگیریمش
[ ازهمینامشبشروعڪن #بسمالله]
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شبتون_شهدایی
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
تو اوج درگیری وعملیات بودیم .شرایط خیلی سخت وروحیه نیروهای ما خراب بود . از همه طرف به سمت ما شلیک میشد .دشمن حلقه محاصره را کامل کرد . در این شرایط ابراهیم بر روی بلندی رفتو با صدای بلند فریاد زد:
الله اکبر...اشهد ان لا اله الا الله
وقتی اذان ونام خدا به گوش ما خورد چنان آرامش پیدا کردیم که گویی هیچ خبری نیست؛ دشمن هم با نوای ملکوتی ابراهیم عقب نشینی کرد .
وقتی ابراهیم پایین آمد،یکی از رفقا بهش گفت:خیلی عالی بود .
با صدای شما آرامش پیدا کردیم .ابراهیم یاد آور شد که:من نبودم این یاد خدا بود که آرامش ایجاد کرد:
ألا بذکر الله تطمئن القلوب
آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام ومطمئن میگردد .
رعد/۲۸
#شهید ابراهیم هادی
یاد شهدا با صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی هست🥰✋
*خواب خاکستری*🕊️
*شهید علی شاه آبادی*🌹
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱/ ۱۳۴۶
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: تهران.اصالتا بوئین زهرا
محل شهادت: شلمچه
*🌹همرزم← علی برای آوردن دوربینش تردید داشت که من گفتم بیار📸 تا صبح عملیات باهاش عکس بگیریم📸 نیمه شب به پشت جادهی شلمچه - بصره رسیده بودیم🍂 پشت خاکریز شب را گذراندیم🌙صبح که شد باران گلوله بود که میخورد توی گونیهای سنگر💥 تکون میخوردی با سیمونوف دوربین دار مغزت می ریخت بیرون🥀 و جنازهات میماند روی دست بقیه بچهها🥀خلاصه قسمت نشد که با آن دوربین عکس دست جمعی بگیریم🥀من همان شب مجروح شدم و علی را دیگر ندیدم🥀صبح عملیات یکی از بچهها که از خط برمی گشت🍂گفت پیکر علی و عباس را دیده🥀عباس چمباتمه زده بود توی گودال سنگر🥀و علی افتاده بود روش🥀تیر تک تیرانداز خورده بود توی سر علی🥀از اون طرف سر دراومده بود خورده بود به سر عباس🥀 عباس هنوز زنده بود و خس خس میکرد🥀بچه ها سرش را پانسمان کردند🍂 ولی چند لحظه بعد توی آغوش آنها تمام کرد🥀عکسی که از آنها با دوربین خودش(علی) گرفته شد یکی از معروف ترین عکسهاست📸 فیلم "خواب خاکستری" به زندگی علی میپردازد و ساخته شده است🎥 این عکس تنها دلخوشی مادر علی بود*🕊️🕋
*شهید علی شاه آبادی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
#از سیلی «سرباز» به گوش بروجردی، تا سیلی #آقای نماینده به گوش «سرباز»
خودش را برای رفتن به ماموریت آماده میکرد که یک «سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفیح روبرو شد، با ناراحتی پرسید: بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم.
محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت میکنی و او هم به تو میگوید که نمیشود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید.
این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت میکنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد.
محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد میخواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد بوسهای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم.
اما سرباز که هنوز نمیدانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت اصلا تو چه کارهای که دخالت میکنی؟! من با بروجردی کار دارم.
محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم.
سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر میخواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس.
اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت: حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم میشود این عصبانیتت را فرو نشاند.
از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و عاقبتش ختم به شهادت شد.
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
4_5791940802280164226.mp3
6.11M