eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
32.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ رو بفرستید برای کسایی که شهدا را دوست دارن و توفیق حضور تو جبهه ها رو داشتن... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊@baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋ *چشمی که تخلیه شد، پایی که قطع شد*🥀 *سردار شهید محمد زاهدے*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۵ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: اصفهان / رهنان محل شهادت: ام الرصاص 🌹همرزم← در عمليات محرم *از ناحيه ي چشم به شدت آسيب ديد🥀 و شدت جراحات به حدی بود كه ناچار چشم ايشان را تخليه كردند*🥀با آنكه بينايي يك چشم را از دست داد🥀 ولي همچنان پرتوان در جبهه حضور داشت💫خواهرش← *يك بار محمد از ناحيه پا مجروح شده بود* پدرم براي عيادت او به بيمارستان رفت🏥 بعد كه پدرم از بيمارستان آمد پاكتی دستش بود . آن پاكت را كنار ايوان گذاشت✨ من فكر كردم ميوه يا چيز ديگري خريده است. *آن را باز كردم ديدم، انگشتان محمد است🥀 از شدت ناراحتی به خود مي‌پيچيدم و گريه ميكردم*🥀همرزم← صدای انفجار مين نيروها را نگران نمود. *آن طرف تر محمد غرق به خون روي زمين افتاده بود🥀و بر اثر انفجار مين پايش قطع شده بود*🥀 وقتي او را با برانكارد به عقب انتقال ميدادند با خنده گفت: *حالا پايم زودتر از خودم به بهشت ميرود🌷* او جهت مداوا به اصفهان منتقل گشت *با وجود قطع انگشتان و پایش🥀و تخلیه شدن چشمش🥀هيچ گاه از درد ناله نكرد*💫 سرانجام او در حین عملیات کربلای ۴ به دست بعثی ها *با تیری به سرش به شهادت رسید*🥀🖤 و این‌بار، تمام جان را تقدیم پروردگارش نمود🕊️🕋 *سردار شهید محمد زاهدے* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
!! 🌷پس از درگیری‌های خرمشهر که منجر به آزادی این شهر توسط رزمندگان شجاع ایرانی شد، وضعیت ارتش ما به‌کلی درهم ریخت و بسیاری از نیرو‌ها و واحد‌های نظامی عراق غربال شدند، حتی افسران عالی‌رتبه و امیران نیز از این قاعده مستثنی نماندند. این امر، شامل منتسبان خانوادگی صدام حسین نیز شد. 🌷من در تیپ ۸۰۲ به‌عنوان فرمانده گردان در شهر خرمشهر مستقر بودم. در روز‌های اول اشغال این شهر، همراه سربازانم دست به غارتگری و چپاول اموال مردم زدم و خودرو‌ها و کامیون‌های گردان را برای انتقال اموال دزدی به‌کار گرفتم، همچنین از سربازی که از خانواده ثروتمندی بود، خواستم تا کامیون بزرگی با خود بیاورد. سپس گروهی از سربازان گردان را به‌همراه وی فرستادم تا یخچال‌ها و تلویزیون‌ها و اثاث ارزشمند مردم خرمشهر را جمع کنند. پس از آن، آن‌ها را به‌سرعت به بصره انتقال داده در همان‌جا فروختم. 🌷به همین دلیل، گزارش‌های زیادی علیه من به فرمانده تیپ رسیده بود. او مرا احضار کرد و در حضور من، همه آن گزارش‌ها را در آتش انداخت و سهم خود را از درآمد‌های حاصل از فروش اموال مردم خواست. من سهم او را دادم و از اینکه با شریک شدن وی در این کار آزادی عمل بیشتری می‌یافتم و مهر تأییدی بر کارهایم زده می‌شد، خوشحال بودم.... راوى: سرهنگ عبدالعزیز قادر السامرایی از عراق منبع: باشگاه خبرنگاران جوان 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلبه شهید مدافع حرم 🌹 🌹 این راه گفتنی نیست ، رفتنیه باید بریم ببینیم چه خبره 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*🔸مادر شهید کاوه: شبی از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف. رفتم برای شام صدایش کنم. گفت: «گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله ریاضی. معلم، توپ چهل‌تکه جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را حل نکنم شام بی‌شام!» بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد! گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد. دوباره یک ساعت بعد صدایش کردم. افاقه نکرد. نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: «شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد!» حاجی نرفته برگشت، و دیدم با یک پتو دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز از خواب بلندش کردم؛ «شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم مسئله‌ها را حل کردی یا نه؟» خندید و گفت: «حل کردم آنهم چه‌جور! برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به جواب رسیدم!» محمود عاشق فوتبال بود. توپ چهل‌تکه هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: «پس جایزه‌ات کو؟» از جواب طفره رفت! تا اینجا را حالا شما داشته باشید. 🔹۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود؛ «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد؛ «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد؛ «من سه سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ «چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟!» کشیدمش کنار؛ «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! «چرا؟» جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوستمان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ «اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم» 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جانان 🌱
آینه روضه محرم.mp3
5.07M
حاج محمود کریمی🎤 🍃 🥀🍃 @Shadana 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋ *زیباترین شهیدِ لشکر کربلاے 25*💫✨ *شهید احمد نیکجو*🌹 تاریخ تواد: ۶ / ۷ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: مازندران / قائم شهر محل شهادت: فاو 🌹خواهرش← احمد نذر امام هشتم(ع) بود💫 *مادرم چهار پسر بدنیا آورد ولی هیچ کدام زنده نماندند*🥀 تا اینکه دست به دامن امام هشتم شد و امام رضا(ع)، احمد را به ما هدیه کرد.🌷 *این بار احمد ماندنی شد؛*💫او موهای طلایی داشت، واقعاً زیبا بود * در لشکر کربلای 25 به زیباترین شهید و یوزارسیف شهدا معروف بود*🌷🍃در حین عملیات ترکشی به شکم احمد اصابت میکند🥀 *و روده بزرگش پاره میشود*🥀 تا 6 ماه برای معالجه و درمان بستری بود🥀وهمیشه میگفت: *خدایا چرا من شهید نمیشوم؟*🥀همسرش← یکروز به مرخصی آمده بود وضو گرفت و نماز خواند📿 *کمی با محمدرضای دوماهه‌اش بازی کرد*👶🏻 و او را نوازش کرد. به من گفت: من دارم میرم و دیگه بر نمیگردم، *این دفعه دیگه شهید میشم، جان تو و جان محمدرضای دوماهه‌*🕊️پدرش← شب شهادت احمد، خواب دیدم در کربلا هستم، جمع زیادی را دیدم که کلاهخود بر سرشان هست و شال سبزی را هم به کمر بسته اند💚 *و همگی به من می گویند: احمد شهید شده.*🕊️ سرانجام *در شبی که پدرش خواب دیده بود او با اصابت ترکش به پشت و پا*🥀🖤شربت شهادت را نوشید🕊️🕋 *شهید احمد نیکجو* *شادی روحش صلوات* 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...!! 🌷آنقدر زرنگ و با شهامت بود که حاج محمد بروجردی و ناصر کاظمی، وقتی دیدنش به عنوان نفوذی فرستادنش تو حزب کومله. رفت خودش رو در حزب جا کرد و شد مسئول پرسنلی حزب. تمام اطلاعات و اخبار ضد انقلاب رو کامل استخراج کرد. 🌷وقتی کارش تمام شد و برگشت سپاه، ضد انقلاب پشت هم شکست می‌خورد. تمام آمار و اخبار حزب رو تخلیه کرده بود. بعدها فهمیده بودند که او همان محمود کاوه فرمانده نامدار سپاه در کردستان بوده. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد محمود كاوه 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ســـــلام .. ♨️اومدم چند ڪلامے باهات حرف بزنم.😊 نمیدونم الان چیـا ڪم دارے⁉️ ڪجـاهاے زندگیت گره داره⁉️ ناراحتیـت چیا هست⁉️ نمیدونم چقدر تلاش ڪردے برے .. نمیدونم چقدر برا دلـ💔ـواپسے.. چقدر دلت هوایے میشہ برا اومدنش..😔 ♨️چند تا حرف دارم برات ڪہ اگہ خوب دل بدے شاید یہ جا پیدا ڪنے ڪہ برے دردودل ڪنے غصه هاتو ڪم ڪنے دیگہ هے نگے من ڪہ تنهـام☺️ 👈هر وقت دلتــ💔ــ ـگرفت از آدما، دلت تنگ شد براے یہ رفیق مهربون💞 ڪہ بتونے حرفاتو بهش بگے برو سر مزار ...🌷 اونجا یہ برا خودت انتخاب ڪن، سر مزارش حرفاتو بزن.. اگہ نمیتونے برے، بگرد دنبال شهیدے ڪہ تورو نگہ میداره...👌 باهاش شو😊 حرفاتو بهش بزن.. اصلا رودربایستے نڪنیااا همہ رو بگــــو بےتعارف.. این رفیق با بقیہ رفقات فرق دارهااا😌 حتے اگہ غصہ هات😓 سر اشتباهات خودت بود.. نمازت قضا شد، غیبت شنیدے، نگاهت بہ خطا رفت⛔️ برو بهش بگــو ڪہ دلت شڪستہ از گناه📛، بگو غم دارے برا دورے از ، بگو دستتو بگیره.. بهش بگو :👥 من یہ رفیق شهید🕊 دارم اونم ؛هوامو داشته باش😔 تویے ڪہ زنده اے تویے ڪہ دنیا رو چشیدے و دردامو میفهمے.. آخ اگــہ ڪہ دلــت بشـڪنہ... 😔 خودش خریدار دلتــ❤️ــہ حتما امتحانش ڪن 👌 ...✌️ 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا