هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
سبک زندگی شاد_13.mp3
9.63M
#سبک_زندگی_شاد ۱۳
⭐️ عقل؛ یه مرکَبِ تند و تیــزه!
برای رسوندن تو به رهایی و شادی،
اون هم در مدت زمان خیــلی کوتاه!
عقل، تو رو از انتخابها و ارتباطاتِ اضطراب آور و غم انگیز، دور میکنه.
#استاد شجاعی 🎤
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#پست_ویژه_شب_های_جمعه
بسم الله الرحمن الرحیم
به یاد پدر آسمانمان که امروز را به او تبریک نگفتیم...😔
آقا ببخش که سرم گرم زندگیست....
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
یابن الحسن روحی فداک متی ترانا ونراک
💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه
📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش #اباعبداالله یاد می کنند...❤️
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#قرار_دلتنگی#اولیا_خدا
#قرار_عاشقی#شب_جمعه#کربلا❤️
📌فرستادن #صلوات و #سوره_قدر هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود.
#سوره_جمعه_فراموش_نشود...
#نیاز_مملکت
💢مملکت حاج احمد میخواهد
فیش های حقوقی و چنگال حاج احمدمتوسلیان
فیلم ایستاده در غبار را حتما ببینید، اگر مستند نبود، نمیشد باورش کرد.
حاج احمد متوسلیان برای بیمارستان مریوان از بین بچه های سپاه، مسول انتخاب میکند،
یک روز سرزده، حاج احمد برای بازید به بیمارستان می آید.
حاجی صحنه ای را می بیند که توصیفش در این چند خط آسان نیست.
جوان بسیجی مجروح که بدون رسیدگی روی تخت بیمارستان رها شده است، حاج احمد که همیشه در کارها جدی و بی تعارف است ریس بیمارستان را می خواهد، یقه او را میگیرد و کشان کشان سمت اتاق آن جوان می برد
توبیخش میکند، که تو چرا به این جوان نرسیده ای؟ چرا جورابهایش را عوض نکرده اید؟
بعد حاج احمد، جلوی همه میرود که او را بزند، ریس بیمارستان که منصوب خود حاج احمد است فرار میکند، حاجی هم #چنگالی دم دستش هست، به سمت او پرتاب میکند، فریاد میزند که امشب بیا سپاه، می کشمت...
آن ریس بیمارستان می گوید اگر حاجی با کلاشینکف هم مرا میزد باز دوستش داشتم، چون حاج احمد با ما جدی بود اما شبها می آمد ظرفهای پادگان را میشست.
این صحنه فیلم را که دیدم، سوالی برایم پیش آمد، اگر حاج احمد خبر داشت که زیر دستانش #حقوقهای_نجومی میگیرند، چکار میکرد؟ آیا #بابک_زنجانی_ها را امان میداد؟
مملکت حاج احمد میخواهد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
لا اضحک
ساعتهاي 1 و 2 نيمه شب بود🕑 که در ميان همهمه و شليک توپ و تانک و مسلسل و آرپيچي💥💣 و غرش هواپيماهاي دشمن✈️ در عمليات بزرگ کربلاي 5 ، فرمانده تخريب بعد ازچندين بار صدا زدن اسم من ، بالاخره پيدايم کرد و گفت : حميد هرچه سريعتر اين اسرا را به عقب ببر و تحويل کمپ اسرا بده . سريع آماده شدم.
سي و دو نفر اسير عراقي که بيشترشان مجروح بودند ، سوار بر پشت دو دستگاه خودروي تويوتا شدند 🚍و من با يک قبضه کلاش تاشو با نشستن بر پنجره خودرو دستور حرکت خودروها را به سمت کمپ اسرا صادر کردم ! مسافتي طي نکرده بودم
که متوجه شدم چند اسير عراقي به من نگريسته و اسمم را صدا زده و با هم ميخندند. اول تعجب کردم که اينها اسم مرا از کجا ميدانند .🤔 زود به خاطر آوردم صدا زدن هاي فرمانده مان را که به دنبال من ميگشت و عراقيها نيز ياد گرفته بودند . من با 18 سال سني که داشتم از لحاظ سن و هيکل از همه آنها کوچکتر بودم.👦🏻 بگي نگي کمي ترس برم داشت . گفتم نکند در اين نيمه شب ، اسرا با هم يکي شوند ومن و راننده بي سلاح را بکشند و فرار کنند.
بدنبال واژه اي گشتم که به زبان عربي به معناي نخنديد يا ساکت باشيد ، بدهد .
کلمه « ضحک » به خاطرم آمد که به معناي خنده بود. با خودم گفتم : خوب ! اگربه عربي بگويم نخنديد ، آنها مي ترسند و ساکت مي شوند . لذا با تحکم و بلند داد زدم😠 لا اضحک. با گفتن اين حرف علاوه بر چند نفري که مي خنديدند ،
بقيه هم که ساکت بودند شروع به خنده کردند . 😂چند بار ديگر لا اضحک را تکرارکردم ولي توفيري نکرد.
سکوت کردم و خودم نيز همصدا با آنها شروع به خنده کردم. چند کيلومتري که طي کرديم به کمپ اسراي عراقي رسيديم و بعد از تحويل دادن 32 اسير به مسئولين کمپ ، دوباره با همان خودروها به خط مقدم برگشتيم . در خط مقدم به داخل سنگرمان که بچه هاي تخريب حضور داشتند رفتم و بعد از چاق سلامتي قضيه را
برايشان تعريف کردم. بعد از تعريف ماجرا ، دو سه نفر از برادران همسنگر که دانشجويان دانشگاه امام صادق (ع) بودند و به زبان عربي نيز تسلط داشتند ،
شروع به خنده کردند😂 و گفتند فلاني مي داني به آنها چه مي گفتي که آنها بيشتر مي خنديدند! تو به عربي به آنها مي گفتي « لا اضحک » که معني آن مي شود « من نميخندم»😐 و براي اينکه به آنها بگويي نخند يا نخنديد ، بايد مي گفتي « لا تضحک » ................. آنجا بود که به راز خنده عراقيها پي بردم.😂
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
جنگ جنگ تا پیروزی
شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟ ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم.
دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند. نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودید و با چشمان خودتان می دیدید. دار و ندارش پخش شده بود روی زمین، کمپوت، کنسرو، هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود! انگار مال بابایش بود. بچه ها مثل مغولها هجوم بردند، هر کس دو تا، چهارتا کمپوت زده بود زیر بغلش و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند. طاقت اینکه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپی می خوردند و شعار می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، صدام بزن جای دیروزی!
از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
شادی روح شهدا امام شهدا صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهيدی كه قرار بود از جبهه اخراج شود!
یادش با "صلوات"
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊