هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5997098341899440248.mp3
21.1M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «سازمان سری شیعه» - جلسه ٢
🗓 ٨ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
شهیدمدافع_حرم
#شهید_محمد_تقی_سالخورده
🔸تاریخ تولد: 1365/10/01
🔹تاریخ شهادت: 1395/01/21
🔸محل تولد:مازندران_نڪا
🔹محل شهادت:سوریه_حلب
🔸نام عملیات:خان طومان
🔹سن:29
🔸وضعیت تأهل:متأهل
🔹محل مزار:گلزار شهداے شهاب الدین
🔸فرازے از وصیت نامه شهید :
ما به جاے اینڪه اعمال مرحله خودمان را درست انجام بدهیم،داریم از دیگران انتقاد مے ڪنیم.در گوشه و ڪنار شنیده میشد ڪه این شهدا ڪشته ے بازے هاے سیاسے بزرگان شده اند.این حرف ها را نزنید. هر ڪسے ڪه جان خود را مخلصانه در ڪف دست خود مے گیرد بدانید ڪه براے بازے سیاسے بزرگان نیست.ارزش الهے دارد. نگویید ندانسته ڪار مے ڪنند..نگویید نمے دانند ڪه دارند چه ڪار مے ڪنند..نگویید با ندانم ڪارے جان خود را از دست داد..نگویید فریب خورد..
براے سلامتے حضرت ولے عصر(عج)و شادے روح شهید سالخورده صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
رفاقت با شهدا
شهیدمدافع_حرم #شهید_محمد_تقی_سالخورده 🔸تاریخ تولد: 1365/10/01 🔹تاریخ شهادت: 1395/01/21 🔸محل تو
یڪروایتعاشقانہ💍
روز عروسیش خستہ شده بود
مدام درگیر ڪارها بود و رفت و آمد
شوخے میڪرد و
بہ هر ڪسے ڪہ مےرسید مےگفت :
-زن نگیرے!
ببین بہ چہ روزے افتادم، زن نگیرے..
حتے بہ ما خواهرها هم مےرسید
مےگفت : آبجے زن نگیرے!😂
#شهید محمدتقے سالخورده
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_6001601941526809490.mp3
23.06M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📑 «سازمان سری شیعه» - جلسه ۳
🗓 ۹ مرداد ماه ۱۴۰۱ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_یازدهم توی عملیات بعدی، یک ترکش حسابی دوباره پای
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است
#قسمت_دوازدهم
حالِ دل شکسته 💔 یک مادر را فقط خدا میداند . آن شب لحظه لحظه اش دردناک بود و هر چه به صبح نزدیکتر می شد ، آشوب دلش بیشتر می شد .
همان نیمه های شب رو کرد به قبله و گفت:« یا امام زمان ! من خانه ام همه اش دو تا قالی دارد ؛ یکی برای شما یکی هم برای من . شما را به این قبله ، من دل ندارم محمد رضایم را بی پا جلوی چشمم ببینیم.
آقا جان ! خودتان به من رحم کنید .»😔
دکتر 👨⚕برای معاینه ی قبل از عمل آمد و پای محمد رضا را دید .
گفت: « این پایت را نمی گویم پایی را که مجروح است و قرار است قطع کنیم نشان بده😳 . »
محمد رضا با تعجب به پایش خیره شده ،😲 آب دهانش را قورت داد و گفت :
« باور کنید همین پایم است . »
دکتر زُل زد 👨⚕😳 توی چشم های محمد رضا . نیشخند ی زد😏 و گفت:
« دست بردار پسر ، این پا که از پاهای من هم سالم تر است .»😍😍
اشک در چشمان محمد رضا حلقه زد ،🥺 دستی به پایش کشید و حرفی نزد .
خودش هم نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است.🙁
دکتر کمی جا خورد 🤔 دوباره به پای محمد رضا نگاهی کرد و گفت:« پس همین پایت است !»
مکثی کرد و بعد پرسید :« آقا شفیعی ! شما مادر دارید ؟»
زبان محمد رضا قفل شده بود😐 بغضش را فرو خورد و سر تکان داد. دکتر گفت:« کار مادرت است 😳😁هر کاری کرده او کرده »😍
محمد رضا حال خودش را نمی دانست . روی زمین راه نمی رفت ؛ پروانه ای بود 🦋که دنبال شمع می گشت.🕯
مادر وقتی پسرش را سالم دید ، رو کرد سمت جمکران و گریه کنان تشکر کرد.😭😭🤲🤲
#ادامه دارد.....
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
رفاقت با شهدا
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_دوازدهم حالِ دل شکسته 💔 یک مادر را فقط خدا میدان
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است
#قسمت_سیزدهم
محمد رضا دوباره سالم تر از قبل،💪 پر شور و امیدوار ، راهی جبهه شد . 😍
شب ک می شد چند ساعتی استراحت می کرد و بعد خیلی آهسته بیدار می شد ، اِوِرکُتش را می پوشید ، کلاهش را بر سر می کشید و آهسته می رفت تا وضو بگیرد . تقریبا همه ی بچههای تخریب برای خودشان یک قبر اختصاصی داشتند 😳 که کسی حق تصرفش را نداشت ؛ مگر این که شهید می شد و قبرش می ماند برای نزدیکترین دوستش .😍
قانون ارث آنجا متفاوت بود.
نماز محمد رضا بدون اشک سر نمی گرفت .😔 به سجده که می رفت سر از خاک بر نمی داشت تا وقتی که خاک را با باران چشماهایش گِل کرده باشد .😭
نیم ساعت مانده به اذان صبح می نشست رو به کربلا و می گفت :« السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین . حسین جان، ارباب من سلام ! »😭😢
و زمزمه های شیرین زیارت عاشورا بود که فضا را معطر می کرد.
هر وقت فرصتی دست می داد کتاب دست می گرفت.
با همرزم هایش فوتبال و والیبال بازی می کرد.دنبال کارهای زمین مانده بود،ظرف ها را می شست،چادر را تمیز می کرد،چای ذغالی درست می کردو...
تو شناسایی هم مهارت،تدبیرو دقت خوبی داشت.با بچه های اطلاعات عملیات می رفت برای شناسایی.
در پاک سازی بعد از عملیات هم از پرکاترین بچه های تخریب بود.
همیشه چفیه اش را با حوصله تا می زد و می انداخت دور گردنش.
آنقدر تمیز بود که انگار نه انگار آنجا از حمام خبری نیست و همه جا خاک است.
مرتب و منظم و معطر بود.
عینک کائوچویی بزرگی به چشم می گذاشت اِورکت جبهه اش را می پوشید و تسبیح دانه درشتی به دست می گرفت .
زمان تلف شده زندگی اش را به حداقل رسانده بود. لبش از ذکر نمی ایستاد ؛ حتی در خلوت و تنهایی ؛ انگار خدا را حی و حاضر می دید😍😭
شده بود «رنگ خدا».همین هم بود که بچهها از دیدنش سیر نمی شدند.نه از خودش،نه از صحبت سکوتش،نه از روضه خواندنش ونه از مزاح ها و خنده هایش.
تا توی روضه ها اشکش سرازیر می شد همه از گریه ی او گریه شان می گرفت.😭😭
سوز خاصی داشت گریه کردنش.😔😔اشک هایش را با چفیه پاک نمی کرد،آن ها را به بدنش می مالید👌👌.آب خوردنِ جیره بندی اش را نگه می داشت تا غسل جمعه کند.👏👏
بعضی شب ها که گروهی از بچهها مهمان چادرشان می شدند،بعد از چای☕️ و گز ومیوه🍎 و تخمه وصحبت و خنده،آرام بلند می شد وبا چفیه اش لامپ را شل می کرد.فانوس را هم اگر بود کم می کرد بعد آرام شروع می کرد و دم می گرفت
_حسینم وا حسینم وا حسینا.غریبم وا شهیدم وا حسینا.😭😭😭
بعد هم « حسین قاسمی😍» دم می گرفت و پشت سر او « حسین کاجی 😍»
اگر کشتند چرا خاکت نکردند😭😭😓😓
کفن بر جسم صد چاکت نکردند😓😓😭😭
و غروب هر روز که دوباره ساکت و بی صدا می رفت و رو به کربلا می نشست و زیارت عاشورا می خواند.🤲
#ادامه دارد ....
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊