#معلم_و_رفیق
به همکاران مداوم سفارش میکردند که با دانش آموزان ارتباط خوبی داشته باشیم😇، و حرف دل❤️ آنان را شنیده👂 و از مشکلاتشان گره گشایی کنیم. هر کاری از دستشان بر میآمد، بدون چون و چرا انجام می دادند. همیشه خندان بودند😄، انرژی مثبت منتشر میکردند. از برادرشان سعید آقا شنیدم که میگفت: داداش مجید، هر کاری که احساس میکرد میتواند انجام دهد، انجام می داد.
عباس کاظمی (همکار شهید)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
یکی از روزهایی که خیلی دلم برای داداش مجید تنـ❤️ـگ شده بود رفتم دیدنش. گفتم داداش: نمی شود نروی؟ آخر محمدحسن خیلی بیتابی میکند.
مجید آقا جواب داد: آبجی! صدای «هل من ناصر ينصرني» امام حسین (ع) را دارم میشنوم، شاید دیگر آن صدا را نشنوم.
برادرم سعید هم به او گفته بود به خاطر محمدحسن نرو.
ایشان در پاسخ گفت: داداش جان من معلم هستم، باید به حرف های که سر کلاس به دانش آموزان زدم عمل کنم. و شما یقین داشته باشید بچههای من خدا دارند، میلیاردها سال است، ولی من و تو یک بار بندگی میکنیم. پس من باید به وظیفهام عمل کنم و بچههایم را به خداوند مهربان میسپارم.
(خواهر شهید)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
در دوره ی آموزشی، اولین شب آقا مجید نزد من آمد و گفت: از شما خواهشی دارم🙏🏻. شما نیمه شب ها هم با ما برنامهای دارید؟!
جواب دادم خیر، گفتن من باید نیمه شب ها خدمت بیبی فاطمه معصومه (س) برسم، نماز صبح میخوانم🤲 و برمیگردم. تعجب کردم😳 که ایشان چگونه می خواهد هر شب این مسیر را برود و برگردد. گفتم امکان ندارد.
ایشان اصرار🙏🏻 کردند و من هم در نهایت گفتم: باشد، اما رازی باشد بین من و شما🤝. دوهفتهای هر شب، نیمه های شب میرفتند و بعد از نماز صبح برمیگشتند.
(فرمانده پادگان خیبر )
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
شب شهادت امام حسن عسگری (علیه السلام) محفل روضه در گردان بود🏴. روضه باشکوهی بود، خیلی آن شب ها عالی بود👌. مجید هم هر کاری کرد توی همان روضه کرد و حاجتش را گرفت. آن شب هم نماز شبش را خوانده🤲 و بنده را هم صدا کرد برای نماز شب. بنده پست ۲ تا ۴ بودم، تازه پُستَم تمام شده بود. خیلی سختم بود بلند شو😧 و نماز شب بخوانم اما با اصرار مجید،هر جور بود نماز شب را در سنگر 🍙خواندیم ولی برای نماز صبح رفتیم حسینیه.
(همرزم شهید)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
بنده در روستای وِرجان قم رستوران دارم. بعد از شهادت آقا مجید یک مشتری داشتم که می گفت: حسابدار یکی از شرکتها در تهران هستم. به محض دیدن عکس شهید عسگری به من گفت: شما با شهید نسبتی دارید؟
گفتم: چطور؟🤔
گفتن ماه مبارک رمضان🌙 سال گذشته، در عالم خواب دیدم که شش ستاره🌟 نورانی به طرف قبله🕋 می رفتند. از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم خدایا تعبیر خوابم چیست؟ همان روز شنیدم که امروز بعد از ظهر پیکر شش شهیــد مدافع حرم تشییع میشوند. چند ماه بعد دوباره خوابی دیدم. آن شب یک ستاره⭐️ دیدم که به طرف قبله در حرکت است. از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم: اگر تعبیرم درست باشد امروز هم باید شهیدی تشییع شود متوجه شدم که امروز تشییع پیکر پاک و مطهر برادر شما شهید مجید عسگری جمکرانی است. ایشان همان ستاره نورانی⭐️ بود که شب قبل به طرف قبله می رفت.
سعید عسگری (برادر شهید)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
مداحی آنلاین - شب میلاد امامی مهربونه - مهدی رسولی.mp3
3.42M
🌸 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
💐شب میلاد امامی مهربونه
💐بانی امشب خود صاحب زمونه
🌹تعجیل درفرج وسلامتی آقاامام زمان عج صلوات 🌹
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج 🌸
آن سال ها میشد با ۲۰۰ هزار تومان، هوایی✈️ به کربلا رفت. شهید برای آیت الله معصومی تعریف کرده بود، یکی از همکارانم را دیدم که خیلی گرفته و پریشان😞 بود. نزدیکش شدم و پرسیدم: اتفاقی افتاده، چرا انقدر پریشانی؟! گفت: ۴۰۰ هزار تومان چک دارم، موعد آن رسیده و من هیچ پولی فعلا ندارم.
گفتم: ناراحتی ندارد, من دارم و به تو قرض میدم🙂. بعد از مدتی این دوستم پول را برگرداند و روزیمان شد تا با همان پول من و همسرم برای کربلا ثبت نام کنیم. حاج آقا معصومی که بسیار مشوّق شهید بودند فرمودند: به برکت قرضی که دادید خداوند زیارت کربلا را نصیبتان کرد.
حجۀ الاسلام مهدی معتمدی (دوست شهید)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
در دهه ۸۰ مدیر دبیرستان دین و دانش بودم و شهیــد عسگری یکی از دبیران مدرسه بودند. ایشان در بسیاری از موارد مقام اول🥇 را داشتند؛ شرکت در اردوی مشهد مقام اول را داشت، در بحث نماز🤲 جماعت مقام اول را داشت و هرگاه روحانی به دلایلی برای نماز جماعت نمیرسید، آقای عسگری بدون تکلف به جلو میایستاد و فریضه نماز جماعت را اقامه می کرد. و در نتیجه همین عبودیت🤲 بود که شهید عسگری،اولین شهید معلم مدافع حرم در ایران شد.
آقای شیخ الاسلام (مدیر کل آموزش و پرورش قم)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
سال ۹۳ بود. چند روزی به اربعین مانده بود. مجید🙂 وارد دفتر شد و گفت: فرجی میایی کربلا؟! گفتم: نمی دانم بتوانم یا نه، باید برنامه ریزی کنم.🤔 گفت: ما قرار است برویم، اگر تصمیمات قطعی شد تا فردا خبر بده.✋ به خانه که رسیدم با خانواده مشورت کردم، اعلام رضایت کردند اما قلباً راضی نبودم😕🤔. اگر این سفر را می رفتم خانواده ام دچار زحمت می شدند. شب که خوابیدم😴، در عالم رویا💭 دیدم در حرم امام حسین (ع) هستم. از خواب که بیدار شدم ۴ صبح بود🕓، بلافاصله با مجید تماس📞 گرفتم، حرم حضرت معصومه (س) بود. گفت: ساکت👝 را جمع کن و بیا. ما حرم هستیم، به لطف خدا سفری برایم رقم خورد که تا ابد در خاطرم ثبت شد.
مرتضی فرجی (همکار شهید)
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی