🌈💙
#زندگی_بهشتی
حمید به این چیزها خیلی حساس بود. به من میگفت: « فاطمه ! این چیه که زنها میپوشند؟»
میگفتم:« مقنعه را میگویی؟»
میگفت: « نمیدانم اسمش چیه .
فقط میدانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل میگیری و
روسری و چادر سرت میکنی بهتر از روسریست.
دوست دارم یکی از همینها بخری سرت کنی راحتتر باشی. »
گفتم:« من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟
خندید گفت:« هر دوش »
از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خودم جداش نکردم ،
تا یادش باشم، تا یادم نرود او کی بوده، کجا رفته، چطور رفته، به کجا رسیده.
#شهید_حمید_باکری 🌹
#به_روایت_همسر
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهید_محمد_منتظر_قائم🌹
می دانست از ساواکی ها می باشند و می خواهند براش پرونده سازی کنند.
از او پرسیده بودند نظرت در مورد #حجاب چیه؟
گفته بود: من کە نظری ندارم باید از روحانیت پرسید!
من فقط یه حدیث بلدم کە هرکس همسرش را #بی_حجاب در معرض دید دیگران قرار دهد بی غیرت است و خداوند او را لعنت می کند.
ساواکی ازش پرسید شاه را داری می گی؟
خنده ای کرد و گفت من فقط حدیث خواندم.
#سیره_شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهید_عباس_بابایی🌹
پيامبران و امامان يك كابل داشتند خيلي ضخيم و هر وقت ميخواستند با #خدا رابطه برقرار ميكردند؛
اما ما گناهكارها كه نميتوانيم با #خدا اينگونه باشيم. حداكثر بتوانيم #پنج_وات وصل شويم.
اين تلفن را نگاه كن. پنج وات است، ولي با كل دنيا ميتوان صحبت كرد.
سعي كن با همان پنج وات سيمت وصل شود. #نماز_اول_وقت را فراموش نكن، از دعا غافل نشو.
#سیره_شهدا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🏴🏴🏴
#ارادت_به_امام_حسین (ع)
آقا مهدی محرم هرسال دم در هیات و در کوچه با چوب پری در دست، مسئولیت هدایت و
پارک ماشین های عزاداران را به عهده می گرفت.🙂
کاری که در هوای سرد محرم هر سال واقعا دشوار بود.😖
یادم هست لباس بارانی که به تن داشت کاملا خیس شده بود😧
گفتم مهدی خیس شدی!! سرد است. بیا داخل! می گفت: اشکال نداره باید حواسم به ماشین ها باشد. و داخل نمی آمد.☔️☔️
به عزاداران سخت نمی گرفت. شماره همراه کسانی که ماشینشان جای خوبی پارک نمی شد را می گرفت تا با خیال راحت در مراسم شرکت کنند.😔
مهدی حسرت حضور در مراسم سینه زنی را سال ها در دل داشت😔 به هم هیاتش هم گفته بود.
خوش به حالت از طرف من هم سینه بزن😔سال هاست در حسرتش هستم.😭
مراقب بچه ها بود که جلوی ماشین ها نروند.😌
امنیت بیرون مراسم برایش بسیار مهم بود، تا پایان مراسم همان جا می ماند داخل نمی آمد، غالبا مراسم که تمام می شد و همه شام خورده بودند مهدی هنوز بیرون بود.😧
می گفت بگذار عزاداران ماشین هایشان را بردارند دیر نمی شود، کمتر کسی می دانست جوانی که بدون هیچ ادعایی در کوچه و در تاریکی ایستاده مدرک فوق لیسانس دارد!!!
چرا که #عشق_به_امام_حسین (ع) در دلش حد و مرزی نداشت😍😌
تمام کارهای مهدی مخلصانه بود گاهی در دیگر مراسمات امام حسین (ع) نیز دم در می ایستاد و به عزاداران نایلون برای نگهداری کفش هایشان می داد .....
مهدی جان درمراسم محرم امسال جایت خالیست....😔😭🏴
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_اسحاقیان
#محرم
#ارتباط_شهدا_با_امام_حسین (ع)
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رضا با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون میزنند و وارد سلمانیه میشوند. اما گیر عراقیها میافتند. نارنجک تفنگی شلیک میکنند و رضا میافتد.
بعثی ها میرسند بالای سرش و سر رضا را جدا میکنند و با خودشان میبرند.😭😭 رضا و محسن موهبت، همرزم رضا در آن عملیات شهید میشوند.»چند روز بعد از شهادت پیکر رضا را میآوردند سردخانه😭😭
خانواده رفتیم تا جسد را تحویل بگیریم، برادرهای سپاه آمدند تا به خانواده دلداری بدهند. انگار خبری بدتر از شهادت دارند.😭 نمیدونستندچطور باید به خانواده ما بگویند که داداش رضا سر نداره😭😭 « مرتب به ما می گفتند باید صبور باشید😭
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
برای داشتن یک زندگــی #خدایی ...
باید نَفَسَت #خدایی باشد ...
گاهی لذتی که در #رفتن است ، در #ماندن نیست ...
#صبحتون_شهدایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سردار حاج قاسم صادقی در گفتوگویش با اشاره به شهادت #محمدیزدانی در روز #عاشورا میگوید: ایشان ظهر عاشورا در حال آبرسانی به بچهها بود که گلوله مستقیم توپ به او خورد و تکهتکه شد. ما تکه تکه بدن ایشان را جمع کردیم، روی برانکارد گذاشتیم و پشت سرش #نماز ظهر عاشورا را خواندیم.
جالب اینجاست یکی از بچههایی که از ما عکس گرفت، میگفت بعداً که تعداد نمازگزاران را شمردم 72 نفر بودند. بعد از اینکه محمد یزدانی شهید شد و ما پشت سرش #نماز_عاشورا خواندیم. در روزهای بعد دیدیم تعدادی از نیروهای دشمن خودشان را تسلیم ما کردند. وقتی دلیل کارشان را پرسیدیم که چرا به ایران پناهنده شدهاید، گفتند ما تا قبل از ظهر عاشورا شما را کافر و مجوس میدانستیم ولی با دیدن این صحنه که ایستادید و بعد از #شهادت رفیقتان نماز ظهرتان را خواندید، فهمیدیم شما #مسلمان هستید.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹 شهید ابراهیم هادی 🌹
صبح روز هفدهم، رفتم دنبال ابراهیم و با موتور رفتیم به همان جلسه مذهبي اطراف میدان ژاله ( شهدا ). جلسه که تمام شد سر و صداهای زیادی از بیرون میاومد. نيمههاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود و بسياري از مردم خبر نداشتن . سربازان و ماموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود . مامورها مرتب از بلندگوها اعلام ميكردن كه: متفرق شويد ابراهیم سریع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت:"امیر! بیا ببین چه خبره !" آمدم بیرون، تا چشم کار میکرد از همه طرف جمعیت به سمت میدان میآمد. شعارها از درود بر خمینی به سمت شاه رفته بود و فرياد مرگ بر شاه طنین انداز شده بود. جمعیت به سمت میدان هجوم ميآورد. بعضيها میگفتند: ساواکیها از چهار طرف میدان رو محاصره کردندو.... لحظاتی بعد اتفاقی افتاد که کمتر کسی باور میکرد. از همه طرف صدای تیراندازی میآمد. حتی از هلیکوپتری که در آسمان بود و دورتر از میدان قرار داشت.سریع رفتم موتور رو آوردم. از یک کوچه راه خروجی پیدا کرده بودم . مأموری در آنجا نبود. ابراهیم سریع یکی از مجروحها را آورد و با هم رفتیم سمت بیمارستان سوم شعبان و سریع برگشتیم.تا نزدیک ظهر حدود هشت بار رفتیم بیمارستان و مجروحها را میرساندیم و بر میگشتیم .تقریباً تمام بدن ابراهیم غرق خون شده بود. یکی از مجروحها نزديك پمپ بنزین افتاده بود و مأمورها هم از دور نگاه میکردن. هیچکس جرأت نداشت مجروح را بردارد. ابراهیم میخواست به سمت آن مجروح حرکت کند که جلویش را گرفتم و گفتم: "اونا این مجروح رو تله کردن تا هر کسی رفت به سمت اون با تیر بزننش". ابراهیم نگاهی به من کرد و گفت: "امیر اگه داداش خودت هم بود همین رو میگفتی؟" دیگه نمیدونستم چي بگم فقط گفتم: "خیلی مواظب باش".صدای تیراندازی کمتر شده بود و مأمورها هم کمی عقبتر رفته بودند. ابراهیم خیلی سریع به حالت سینه خیز رفت توی خیابان و خوابید کنار آن مجروح، بعد هم دست مجروح رو گرفت و اون پسر رو انداخت روی کمرش و به حالت سینه خیز برگشت. ابراهیم شجاعت عجیبی از خودش نشان داد . بعد هم آن مجروح رو به همراه یک نفر دیگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت مأمورها کوچه رو بسته بودن و حکومت نظامی شدیدتر شده بود. من هم دیگه ابراهیم رو ندیدم. هر جوری بود رسيدم خونه . عصر هم رفتم درب منزل ابراهیم، مادرش خیلی ناراحت بود، هنوز خبری از او نبود. آخر شب خبر دادند ابراهیم اومده خونه، خیلی خوشحال شدم. از اینکه تونسته بود از دست مأمورها فرار بکنه خیلی خوشحال شدم. روز بعد رفتیم بهشت زهرا و توی مراسم تشییع و تدفین شهدا کمک کردیم.
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#هفده_شهریور
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#پست_ویژه
#شب_های_جمعه_حرم...
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نیست برزبانم
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
{از تو یک عمر شنیدیم وندیدیم تورا
به وصالت نرسیدیم وندیدیم تو را}😔
💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه
📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش #اباعبداالله یاد می کنند...❤️
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#قرار_دلتنگی#اولیا_خدا
#قرار_عاشقی#شب_جمعه#کربلا❤️
📌فرستادن #صلوات و #سوره_قدر هدیه به امام عصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداه فراموش نشود.
چفیه یعنی باز گمنامی شهید
از شهیدستان گمنامی رسید
گرچه نامش از زبانها دور بود
استخوان پیکرش پر نور بود
چفیه را سنگر نشینان دیده اند
چفیه را گلها به خود پیچیده اند
چفیه امضای گل آلاله هاست
چفیه تنها یادگار لاله هاست
چفیه رو انداز گلها بوده است
طایر پرواز دلها بوده است
چفیه تار و پود اشکی بی ریاست
مرهم زخمان شیر کربلاست
چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد
چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد
چفیه ها بوی شهادت می دهند
بوی دوران شرافت می دهند
چفیه یعنی باز گمنامی شهید
با هزاران ناز عطرش می رسید
عطر گمنام عطر یاس ساقی است
چفیه هم مانند چادر خاکی است...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
📸 تصویری از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در راهپیمایی ۲۲ بهمن سال ۱۳۹۵
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
شهید حسین معز غلامی خصوصیات اخلاقی زیادی داشت، اما یک ویژگی او از همه بارزتر بود؛ ایستادگی در شهر قمحانه.
قمحانه؛ شهری راهبردی در شمال هما که در فروردین سال ۱۳۹۶ با حمله گسترده جبهه النصره و دیگر تکفیری ها مواجه شد و تا مرز سقوط پیش رفت. حسین و یارانش ما مانند سرو ایستادند و مانع تحقق این امر شدند. قمحانه که سقوط میکرد به تبع آن شهرحماه که شاهراه اصلی در کشور سوریه به شمار میرود هم سقوط میکرد و تجزیه سوریه قطعاً رخ می داد، در این صورت خون های ریخته شده شهدای مدافع حرم پایمال میشد. اینجاست که نقش حسین و رفقای شهیدش نمود پیدا میکند.
#شهید_حسین_معز_غلامی
بچه های حضرت زهرا
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
امشب شب اول ماه رجب است
دوستانتان را با خبر کنید
#نشردهید
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
رفاقت با شهدا
✨ ماجرای رزمندگانی که با توسل به حضرت زهرا(س) از دست کوسه نجات پیدا کردند
🔻 اگه کوچکترین صدایی درمیاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم👇
من بودم و شهید امیر فرهادیانفرد و شهید عباس رضایی. یک چیزی خورد به تنهام، به خودم اومدم. قد یه کُنده بزرگ نخل بود. فکر کردم تنه درخته، هیچی نگفتم، دُم بالاییش توی تاریکی از آب بیرون زده بود. گفتم همه چیز تمام شد».
آروم گفتم: «امیر، کوسه!»
گفت: هیس!... دارم میبینمش...
دیدم داره ذکر میخونه. من هم شروع کردم. همینطور داشت حرکت میکرد. اگه کوچکترین صدایی در میاومد با تیر عراقیها سوراخ سوراخ میشدیم و اگه کاری نمیکردیم با دندونهای کوسه تیکه تیکه میشدیم.
کوسه به ما پشت کرد و مقداری دور شد. خوشحال شدم. گفتم حتما گرسنه نیست.
آروم گفتم: امیر...
گفت: هیس!...
شروع کرد به ذکر گفتن. کوسه دوباره به ما رو کرد، برگشت و نزدیک و نزدیکتر شد. امیر ذکر میگفت؛ من هم همینطور. نزدیکتر شد. با خودم گفتم لعنتی! یا شروع کن، یا برو، انگار گرسنه نیستی...
کوسه شروع کرد دورمون چرخید. میگفتن کوسه قبل از حمله، دو دور، دور شکارش میچرخه، بعد حمله میکنه و دیگه تمومه.
دور اول دورمون زده بود. من اشهدم رو خونده بودم. چه سرعتی داشت. دور دوم رو که زد، با همهچیز و همهکس خداحافظی کردم: خانوادهام، بر و بچههای شناسایی، غواصها و...
نزدیک نزدیک که رسید، صدای امیر آروم بلند شد، صداش هیچوقت یادم نمیره:
- یا مادر، یا فاطمه زهرا(س)، خودت کمکمون کن...
کوسه داشت همینطور نزدیک و نزدیکتر میشد. دیگه با ما فاصلهای نداشت. گفتم دست به اسلحه یا نارنجک ببرم. به خودم گفتم شاید یه نفرمون رو کوسه بزنه، دو نفر دیگه رو عراقیا بکشن. منصرف شدم.
کوسه از کنارمون رد شد. اون طرفتر ایستاد. صدای امیر یک بار دیگه به گوشم رسید:
- یا مادر...
کوسه از ما دور شد و رفت. امیر توی آب گریهاش گرفت.
باورمون نمیشد که هنوز زنده هستیم. پاش به خاک که رسید، عجیب عوض شده بود. اینقدر منقلب شده بود که انگار یه نفر دیگهاس.
بیشتر وقتها غیبش میزد. پیداش که میکردن یه پناهی پیدا کرده بود، چشماش خیس بود و قرآن زیپی کوچیکش دستش بود. این اتفاق هفت شب قبل از عملیات والفجر هشت افتاده بود. توی این مدت اگه امیر اسم حضرت فاطمه زهرا(س) رو میشنید، گریه امونش نمیداد.
راوی: احمد شیخ حسینی
منبع: کتاب آسمان زیر آب
🥀🥀🥀🥀🥀
هدایت شده از نایت کویین
سبکزندگیشاد ۴.mp3
9.2M
#سبک_زندگی_شاد ۴
برای کار اقتصادی موفق
برای همسرداری و فرزندپروری موفق
برای دینداری موفق
و اصلاً برای "انسان بودن" شادی لازمه!😊
این شادی رو از کجا میشه خرید؟
💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a