eitaa logo
در جمع شهیدان
184 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
9 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 شهید آوینی: «جنگ ممکن است که باشد یا نباشد، اما مبارزه تمامی ندارد. تحقق اسلام در جهان و برقراری عدالت در گرو مبارزه حق و باطل است. 🔹جهاد حافظ بقای سایر اصول و فروغ دین است و آنان که این معنی را نمی پذیرند، یا باید بشر را در این فلاکتی که بدان گرفتار آمده است رها کنند و بگذارند تا ظلم و جور و کفر و شرک و فساد بنیان حیات معنوی او را از ریشه براندازد و یا وضع کنونی بشر را مودّی به عدل و صلح و صفا بدانند و منتظر باشند تا استمرار همین وضع به استقرار عدالت و صلح حقیقی بر سطح کره زمین منتهی شود.» 🔸منبع: کتاب «رستاخیز جان»، مقاله «منشور تجدید اهل هنر»
🔷 شهید آوینی: «چند قدم آن طرف‌تر، برادر خلیلی که خبر اسارت دومین فرزند خود را نیز شنیده است نشسته، پیشانی‌اش را بر سلاحش تکیه داده و با نفس اماره خویش می‌جنگد و راستش، جنگ حقیقی همان جنگی است که اکنون در درون او برپاست. 🔹آری، مومن در دو جبهه می‌جنگد: جبهه درون و جبهه بیرون. و جهاد اکبر در جبهه درونی انسان درگیر است.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
هدایت شده از ظهور نزدیک است
وقت اذان درهای آسمان باز است 🤲دست به دعا برداریم جهت تعجیل فرج امام غریب 😭
هدایت شده از ظهور نزدیک است
بزرگترین نبرد تاریخ که منجر به نابودی قوم لجوج بنی‌اسرائیل خواهد شد؛ به زودی توسط رخ خواهد داد و صدای درهم شکستن استخوان‌های گرگ‌صفتانِ کودک‌کش، به گوش همه آزادگان جهان خواهد رسید و آوازه‌ی حکومت عدالت گستر مهدوی در گوشه گوشه‌ی پهناور گیتی طنین‌انداز خواهد شد. آن روز تمام ایمان در مقابل تمام کفر قد علم خواهد کرد تا با درهم کوبیدن این هیمنه پوشالی، افول تمام کفر را نظاره‌گر باشیم. کوبیدن و تو چه می‌دانی؛ چه کوبیدنی!؟ کوبیدنی که مسیر ظهور را هموار خواهد کرد. آن روز علمدار انقلاب، عَلم‌ پیروزی را به دستان پرمحبت قائم آل محمد (ص) خواهد سپرد تا برای همیشه ریشه ظلم و ستم خشکانده و شر شیاطین و ظالمان از سر مظلومین کم شود. آری، سالها سوختیم... ناله زدیم.... ای کاش کربلا بودیم... ای کاش مدینه بودیم... امروز اما کربلا مهیاست... وقت یاریِ فرزند اباعبدالله فرا رسیده است... آماده‌ای!؟ لباس رزم بر تن داری؟! ۳ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ به‌کانال‌ولایی بپیوندید👇 @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
🔷 شهید آوینی: «عرفان نیز نمی تواند مأمنی برای گریز از مبارزه باشد، بلکه اگر عرفان سالک طریق خویش را به میدان جنگ نکشاند، عرفان حقیقی نیست. 🔹عارف حقیقی درمی یابد که عالم اکبر در وجود او منطوی است و بیرون و درون و فرد و جمع، دو آینه رو در رویند و بر اساس، نه آنچنان است که تنها درون، میدان مبارزه با شیطان باشد. عارف حقیقی آن است که میان جهاد اکبر و جهاد اصغر جمع کند و مظاهر بیرونی شیطان را نیز بازشناسد و با آنان به ستیز برخیزد، و این آخرین سفر از اسفار اربعه سلوک است.» 🔸منبع: کتاب «رستاخیز جان»، مقاله «منشور تجدید اهل هنر»
🔷 شهید آوینی: «آن‌کس که ضعیف‌تر است از قدرت آمريکا بيش‌تر می‌ترسد و انسان‌هایی وارسته و قدرتمند چون امام خمينی (ره) که ترس را در وجود خويش کشته‌اند، به حقيقت می‌گویند که: آمريکا هيچ غلطی نمی‌تواند بکند.» 🔸منبع: کتاب «آغازی بر یک پایان»، مقاله‌ «در برابر فرهنگ واحد جهانی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روایت سردار باقرزاده، فرمانده ستاد تفحص شهدا از معجزه آنی مادر حضرت ابالفضل (ع) در عراق و در ماجرایی مربوط به تفحص شهدا 🔸بیایید مانند سردار باقرزاده ما هم هر حاجتی داریم، نثار روح حضرت ام البنین(س) صلواتی بفرستیم و حاجت خود را بخواهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 تفاوت جمهوری اسلامی با دیگر کشورها در این است که آنها قصاب کودکان غزه هستند اما او اینگونه آنها را خوشحال می‌کند! ♦️شهید آوینی: «با پذيرش خود به عنوان كشور عقب افتاده و پذيرش غرب به عنوان پيشرفته چه چيزی را پذيرفته‌ايم؟ نتيجه طبيعی پذيرش اين تعابير آن است كه هم خود را يكسره در اين جهت قرار دهيم كه اين عقب‌ماندگی را جبران كنيم. ♦️اينكه ما موفق شويم و يا نشويم تغييری در اصل مطلب نخواهد داد و اصل مطلب اين است كه مگر پيش و پس كجاست كه آنها پيش رفته باشند و ما پس‌مانده؟ اگر پيش آنجاست كه غربی‌ها رسيده‌اند، صد سال سياه می‌خواهم كه به آنجا نرسيم و اگر پس اينجاست كه ما اكنون قرار داريم چه بهتر كه در همين جا بمانيم. ♦️پذيرش همين يک معنا در سراسر كره زمين كافی است برای آنكه هيچ انقلابی ايجاد نشود، چراكه اگر غايت انقلاب در نهايت همان است كه غربی‌ها به آن دست يافته‌اند، ديگر چه انقلابی؟ فقط می‌ماند آنكه مردمان كشورهای عقب مانده همچون دانشجويان چينی به خيابان بريزند و از دولت‌های خويش بخواهند كه هرچه زودتر آمريكايی شوند و به كشورهای پيشرفته ملحق گردند‍!» 🔸منبع: کتاب «آغازی بر یک پایان»، مقاله‌ «ایمان منجی جهان فرداست.»
در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند. سنگ قبر ساده او، حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند. 📜بخشی از : ✔️شما چهل روز دائم الوضو باشید. خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. ✔️نمازهای خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای به روی شما باز میشود. ✔️سوره را هر شب یک مرتبه بخوانید. خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم. بعد از نمازهای یومیه فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید. زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. ✔️اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم. به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است. 🌺شهیدسی ونهم مدافع حرم 🔹صد صلوات هدیه به روح 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شهید محمد اسلامی نسب شهیدی که رهبر انقلاب با دیدن این کلیپ فرمودند: " بگو...بگو... که با حضرت زهرا سلام الله ارتباط داری ببینید و لذت ببرید و هنر مردان خدا را نشر دهید       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ #
عاشق حضرت زهرا(س) بود, می گفت کاش می شد مثل خانم گمنام باشم! 🌷 درمحور شیاربجلیه روی تپه ماهورها ، دیدم شهیدی افتاده به صورت اسکلت کامل با استخوان هایی سفید و براق! شهید لباسی برتن داشت که به کلی پوسیده بود . وقتی شهید رابلند کردم ، دنبال پلاک شهید گشتم وپلاک را پیداکردم. بسیار خوانا بود، سپس جیب شهید را گشتم و یک کارت نارنجی رنگ خاک گرفته از جیب شهید در آوردم. روی کارت را دست کشیدم تا اسم روی کارت مشخص شود. نوشته بود:"سید محمد حسین جانبازی ، فرزند سهراب ، ازاستان فارس" یک باره از خواب بیدارشدم وپیش خود گفتم : این خواب هم حتماٌ مثل خوابهای دیگر است و احتمالاً از پرخوری بوده . خلاصه زیاد جدی نگرفتم ولی شماره پلاک ونام شهید راکه هنوزبه یادداشتم ، دردفترچه ام یادداشت کردم. ☝ راوی:برادر نظر زاده 🌷 مدتی بود در منطقه کار می کردیم, اما هر چه می گشتیم چیز کمتری پیدا می کردیم. شب شهادت حضرت زهرا(س) بود. بچه ها متوسل شدند به خانم حضرت زهرا که دست خالی برنگردیم. یکی از بچه های تفحص گفت من خواب دیدم در این منطقه شهیدی به اسم سید محمد حسین جانبازی پیدا می کنیم! سریع شناختم, گفتم من می شناسم, از نیروهای من بود اما یادم نمی اید سید باشد. کار را شروع کردیم. غروب بود که در یک شیار شهیدی پیدا کردیم, لباس کامل و استخوان ها پوسیده. شماره پلاکش همان بود که دوست ما نوشته بود. روی کارتی اسمش نوشته شده بود"محمدحسین جانبازی" گفتیم همه چیز درست است اما این که سید نیست! گفتیم, این شهید با توسل به حضرت زهرا(س) پیدا شد, حتما خانم به ایشان توجه داشته و ایشان را جز اولاد و فرزندان خود پذیرفته اند! ☝ راوی:قاسم مهدوی 🌷روزی یکی از دوستاتم گفت: امروز در مراسمی خاطره ای از تفحص شهیدی به اسم محمدحسین جانبازی گفتند! تنم به عرق نشست, گفتم اما برادر من که مفقود است! گفت:منبع خاطره روزنامه جمهوری اسلامی مهر سال ۷۲ بود. روز بعد سریع رفتم سراغ ارشیو روزنامه های سال ۷۲، پیدایش کردم, همه چیز درست بود, اما دو سال از این تفحص می گذشت اما به ما خبر نداده بودند. سریع با ستاد تفحص تماس گرفتم, شماره پلاک را دادم, گفتند پیدا شده و معراج تهران است! زنگ زدم معراج شهدا تهران. گفتند بله این شهید اینجاست! گفتم پس چرا به ما خبر ندادید! گفتند: نمی دانیم! گویی خواست خود محمد حسین بود, که دو سال دیگر, حتی با اینکه شناخته شده بود مثل مادرش گمنام باشد. روز میلاد امام حسین(ع) بود که در شیراز تشیع شد. ☝ راوی:مهراب جانبازی(برادر شهید) 🌾🌷🌾 هدیه به معلم شهید سیدمحمدحسین جانبازی صلوات تولد:۱۳۳۹-شیراز شهادت:۱۳۶۵/۲/۲۴ تفحص:اوایل سال ۷۲ تشیع:۱۳۷۴/۹/۳۰ ❣
شهید سید محمد حسین جانبازی
❣مردادماه سال 1339 بود. نیمه‌شب، حدود ساعت سه بود که مادر درد زایمان گرفت. پدر را دنبال ماما فرستاد. مادر می‌گفت وقتی درد می‌کشیدم، به حضرت فاطمه(س) متوسل شدم که من کسی را ندارم، تو به فریادم برس و درد را بر من کم کن. ناگهان نور سبزی وارد اتاق شد و سه طاق‌نمای وسط اتاق را روشن کرد. مادر می‌گفت وقتی نوزاد به دنیا آمد، گریه نمی‌کرد. ماما گفت: خانم این پسرت، پسر خیلی مؤمنی می‌شود! درحالی‌که هنوز درد داشتم گفتم: از کجا می‌دانی؟ - این پسر نقاب داره! - نقاب چیه؟ نوزاد را بالا گرفت که ببینم و به پوستی که روی صورتش بود اشاره کرد و ادامه داد: نقاب پوستی هست که امام و پیغمبرها وقت به‌دنیا آمدن روی صورت داشتند، اجازه می‌دهید این را برای خودم ببرم! گفتم: اشکال نداره! پوست را از روی صورت نوزاد برداشت. نقاب سالم درآمد. تا نقاب را برداشت، نوزاد شروع به گریه کرد. آن‌قدر برای ماما مهم بود که قبل از اینکه به من و نوزاد برسد در حال تا زدن و برداشتن نقاب بود و می‌گفت: حواست به این پسر باشد، پسر مؤمنی می‌شود! پدر، آن شب، اسم سومین پسرش را حبیب گذاشت. 🌷🌹🌷 هدیه به شهید حبیب روزی طلب صلوات- شهدای فارس 👆برشی از کتاب قلب های آرام 2 ❣
❣سعید فرمانده گروهان ما بود. سر شب تقی با سعید بحثش شد و با او دعوا کرد. سحر با گریه تقی از خواب بیدار شدم، گفتم: چی شده، چرا گریه می کنی؟ گفتم: مُردم! تقی از همه ما جسورتر و شجاع تر بود. گفتم چرا، تو که از مرگ نمی ترسی که این جور گریه می کنی؟ گفت از خجالت مُردم. گفتم چرا؟ گفت نیمه شب دیدم شما سردتونِ، پتوی خودم انداختم روی شما. وقتی خوابیدم، از سرما خوابم نمی برد، دیدم سعید برای نماز شب بلند شد، تا متوجه شد روی من پتو نیست آروم پتوی خودش را روی من انداخت، از شرمندگی روی سعید اشکم در آمد.. 🌷🌹🌷 هدیه به سردار شهید سعید گلبیدی صلوات ❣
❣مهدی تازه از جبهه برگشته بود. اطراف سفره نشسته بودیم و غذا می خوردیم. تلویزیون هم روشن بود و سخنرانی امام را پخش می کرد. ما حواسمان به خوردن بود، اما مهدی بیشتر از خوردن گوشش به سخنان امام بود. ناگهان دیدیم مهدی قاشق را زمین گذاشت و بلند شد. مادر گفت: چرا بلند شدی؟ - مگر نشنیدید، امام فرمود جوان ها باید به جبهه بروند! - تو که تازه برگشتی مادر. - نه، امام فرمودند اگر مرخصی هم هستید به جبهه برگردید! - حداقل غذایت را تمام کن بعد برو! مهدی خندید و گفت: نه دیر می شود، نباید حرف امام زمین بماند! 🌷🌹🌷 هدیه به سردار شهید محمدمهدی علیمحمدی صلوات- 👆برشی از کتاب علمدار عصار! (چاپ دوم) ❣
شهید حسین نجفی قدسی در سال ۱۳۶۰ در سن ۴۵ سالگی عازم جبهه های نبرد شد در دو عملیات فتح المبین وبیت المقدس شرکت داشت یکماه قبل از آزادسازی خرمشهر در اثر اصابت ترکشهای خمپاره به صورتش تمام استخوانهای فک وگونه وحدقه چشم فرو ریخت همچنین ماهیچه دست !😭 ،تا مدتها در بیمارستان شیراز قابل شناسائی نبود.🤦‍♀ درمان درتهران وشیراز ادامه داشت وبرای عمل پیوند استخوان سه سال در کشور آلمان تحت مداوا بود بیش از ۴۰ عمل جراحی روی صورتش انجام شد ولی حتی نتوانستند فک ودندان مصنوعی برایش بسازند تمام عملهای پیوند ناموفق بود😭،بعد از این فراق طولانی به وطن برگشت و۱۹ سال از عمرش را با دردهای طاقت فرسا که شب و روز همراهش بودند سپری کرد.✨ وسرانجام در سن ۶۲ سالگی به مقام شهادت رسید.🌹🌼 ✅از نقاط برجسته این شهید صبر ومقاومت فوق العاده او بود هیچکس از او گله وشکایت وناله نشنید،عاشق امام وانقلاب بود.😍 در ایام رحلت امام راحل رحمه الله علیه سه روز وسه شب پای تلویزیون گریه میکردو خواب وخوراک نداشت .💐 🔹وقتی دنده هایش را برای عمل پیوند برداشتند،بیاد مظلومیت بانوی دوعالم ودرد پهلوی ایشان اشک میریخت ومیگفت چطور یک بانوی ۱۸ ساله توانست این درد کشنده راتحمل کند 🌹«السلام علیک یا فاطمه الزهرا» 🌹 مزار :قطعه روبروی در غربی خیمه گلستان شهدا ،از سمت راست ،ردیف دوم مزاردوم ❣
شهید امیر بامری زاده بامری زاده، امیر، فرزند غلامحسین ،در چهارم شهریور ۱۳۴۰ در ماهشهرزاده شد. دوران کودکیش در ماهشهر سپری شد. او فقط نوشتن و خواندن می‌دانست. در سال ۱۳۵۹ برای گذراندن خدمت سربازی و ارتش رفت و پس از گذراندن آموزش نظامی، ابتدا به لشکر ۸۱ کرمانشاه و سپس به منطقه عملیاتی بازی دراز اعزام گردید .امیر دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ در بازی دراز، به اسارت نیروهای عراقی درامد و به اردوگاه موصل عراق انتقال یافت. هنگامی که با مری‌زاده در اردوگاه اسارت بود و زندانبانان عراقی قصد شکنجه یکی از اسرای ایرانی را داشتند ،او و دیگر آزادگان در حمایت از اسیر ایرانی در برابر شکنجه گران عراقی ایستادگی کردند و این مقاومت موجب درگیری میان اسرا و دژخیمان بعثی عراقی، و به شهادت رسیدن امیر بامری زاده در اثر اصابت گلوله شد .پیکر مطهر شهید در اردوگاه موصل به خاک سپرده شد و اسیران به هنگام تدفین مشخصات او را بر کاغذی نوشتند و درون یک بطری به همراه او در گورش قرار دادند. بعد از سرنگونی رژیم بعث و تحقیق و تفحص پیکر مطهر شهدا ،پیکر شهید امیر بامری زاده را در سال ۱۳۸۱ یافتند و پس از شناسایی و انتقال به ایران، او را در گلزار شهدای ماهشهر به خاک سپردند (سن شهید: ۲۰ سال) 📚منبع کتاب: سرافرازان ابدی- جلد ۱ چاپ دوم -صفحه ۳۸_۳۷ 📝مولفان: عادل شیرالی_ نرگس شامحمدی ❣
بصیرت و دشمن شناسی،مهمترین عامل حرکت شهید دریاقلی سورانی شهید سرافراز دریاقلی سورانی یک اوراقچی ساده در آبادان بود که نهم آبان سال 1359 در حمله عراق به ایران، متوجه نفوذ غافلگیرانه عراقی ها از مسیر رودخانه بهمنشیر شد و مسافت 9 کیلومتری را از گورستانِ اتومبیل های فرسوده در کوی ذوالفقاری تا نیروهای خودی در آبادان با دوچرخه و پیاده پیمود و مردم و نیروهای نظامی را از حمله عراقی ها آگاه کرد. این قهرمان ملی هم در کشاکش این ماجرا در تاریخ ۲۸ آبان ماه ۱۳۵۹ در سن ۲۴ سالگی و پس از ساعت ها مقاومت، بر اثر ترکش خمپاره مجروح و در راه انتقال به بیمارستان، در قطار به شهادت رسید و پیکر پاکش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. شهیددریاقلی_سورانی ❣
❣آن روز، مدرسه که تعطیل شد دوان‌دوان به سمت خانه می‌آمدم. نزدیکی‌های خانه دیدم حمید و برادرم علیرضا باهم مشغول صحبت هستند. نزدیکشان که شدم سلام کردم، حمید با لبخندی که بر لب داشت دستانم را فشرد و گفت: سید عازم جبهه هستم دعایم کن! گفتم: خوش به حالتان کاش من هم می‌توانستم برم جبهه! گفت: نگران نباش قسمت شما هم میشه! بعد از خداحافظی به خانه آمدم. پدرم در حال گوش دادن اخبار از رادیو بود و مادرم سفره نهار را آماده می‌کرد. بعد از مدتی کوتاه علیرضا وارد خانه شد. نامه‌ای سربسته در دستش بود. غمی فراگیر چهره علیرضا را در برگرفته بود. همه متوجه ناراحتی علیرضا شدند. مشغول خوردن نهار شدیم اما علیرضا ناراحت و نگران لب به غذا نمی‌زد. مادرم که نگران حال او شده بود پرسید: چرا ناراحتی؟ علیرضا که بغض گلویش را گرفته بود رو به پدرم کرد و گفت: این چه برخوردی بود که با رفیقم حمید کردی او عازم جبهه بود! نامه‌ای که کنارش بود را بلند کرد و گفت: این هم وصیت‌نامه‌اش هست که به من سپرد! ظاهراً پدرم هم درراه آن دو را دیده بود و چیزی به حمید گفته بود. پدرم گفت: من که چیز بدی نگفتم، بعد هم نمی‌دانستم عازم جبهه است. بی‌اختیار اشک از چشمان علیرضا جاری شد. از سر سفره بلند شد و به اتاق رفت. همه از گریه و نگرانی علیرضا ناراحت شدیم. مادرم سفره را جمع کرد. پدرم هم برای خواب به اتاقش رفت. ساعتی از این ماجرا نگذشته بود که صدای درب خانه بلند شد. کسی محکم درب خانه را می‌کوبید. مادرم سراسیمه در را باز کرد. خانم میان‌سالی باحالتی نگران سراغ علیرضا را می‌گرفت. مادرم که نگران شده بود با تعجب پرسید: علیرضای ما کار اشتباهی کرده؟ زن گفت: نه، من مادر حمید هستم، می‌خواست به جبهه برود مانع رفتنش شدم، از دستم دلخور شد، از خانه بیرون رفت و برنگشت. پرسان پرسان متوجه شدم دوست پسر شما هست، آمدم ببینم از او خبر دارد یا نه! علیرضا که متوجه سروصدا شده بود، سراسیمه به پشت در آمد و بعد از سلام به مادرم گفت: این مادر رفیقم حمید است که به جبهه رفت! مادر حمید تا این را شنید، بلند شروع به گریه کرد. مادرم او را داخل آورد و دلداری داد. پدرم هم که در حال استراحت بود، از صدای گریه مادر حمید، از خواب بلند شد، از اتاقش بیرون آمد و با نگرانی سؤال کرد اتفاقی افتاده؟ مادرم رو به پدرم گفت: این مادر رفیق علیرضا هست که رفت جبهه! پدرم رو به مادر حمید کرد و گفت: نگران پسرت نباش! مادرم گفت: چرا نگران نباشم؟ پدرم با تبسمی که بر لب داشت گفت: الآن خوابی عجیب دیدم، خواب مدینه و خانه جدم حضرت علی(ع) و درب سوخته خانه‌اش را دیدم. وارد خانه جدم شدم. مادرم حضرت زهرا(س) را دیدم. به سمتش رفتم و دوزانو روبروی مادرم نشستم. مادرم به من فرمودند: به پسرت علیرضا بگو نگران رفیقش حمید نباشد، او پیش ما است! مادر حمید تا خواب پدرم را شنید گریه‌اش بیشتر شد. رو به پدرم گفت: من مانع رفتنش شدم، حتی یک سیلی به او زدم، اما حمید دست مرا بوسید و رفت! مادر حمید از اشک آرام نمی‌شد، گریه‌اش همه را به گریه انداخته بود. با هق‌هق رو به علیرضا گفت: نمی‌دانی از کجا اعزام می‌شوند، من را برسان شاید او را دیدم! علیرضا به‌اتفاق مادر حمید به مقر صاحب‌الزمان(عج) رفتند. خوشبختانه هنوز نیروها اعزام نشده بودند. مادر حمید پسرش را دیده، صورتش را بوسیده و از او خداحافظی کرده بود. علیرضا هم خیلی خوشحال بود که حمید قبل از اعزام رضایت مادرش را گرفته بود. چندهفته‌ای از این ماجرا نگذشته بود که پدرم آسمانی شد و داغش بر دلمان نشست. هفتمین روز درگذشت پدرم بود که خبر آزادسازی خرمشهر را رادیو اعلام کرد، چند روز بعد هم پیکر پاک "شهید حمیدرضا صالحی جوان" را به شیراز آوردند. همان‌طور که پدرم در خواب‌دیده بود، او مهمان حضرت فاطمه زهرا(س) شده بود. راوی سید حمید اسد زاده 🌹🌷🌹 هدیه به شهید حمید صالحی جوان صلوات
شهید حمیدرضا صالحی جوان
❣داستانک دلیل آمدن گفتند دلیل آمدنت به جبهه چیست؟ گفت فریاد هل من ناصر امامم شنیدم ترسیدم شمر روی سینه‌اش بنشیند. ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی
غیرت گفتند: آخه نوجوان و جنگ؟ گفتم: در مکتب حسینی اگر پای غیرت در میان باشد شش ماهه هم به میدان می‌آید! ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی