eitaa logo
در جمع شهیدان
217 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
📜بخشی از سردار از آقا حلالیت می‌طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم، عشق به ولایت و تبعیت از ایشان، سعادت‌مندی را به همراه دارد، مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار.. 🌸شادی روحش صلوات
دنیـا همیـن است؛ تا آدم عـاشـقِ دنیـاست و بـه ایـن دنیـا چسبیده، حـال و روزش همیـن است. امـا اگـر انسـان سـرش را بـه سمـتِ آسمـان بـالا بیـاورد و ڪارهـایش را بـراۍ رضـاۍ خـدا انجـام دهـد، مطمئن بـاش زنـدگۍاش عـوض مۍشـود و تـازه معنۍ زندگی ڪردن را مۍفهمـد. بـرادر شـــهیدم ...🌷🕊
🔴 شهید چمران: وقتی شیپور جنگ نواخته می‌شود، مرد از نامرد مشخص میشود! 🔹 از دیشب مردها سراسر بغض و خشم هستند اما نامردها مشغول توییت زدن که ما نباید وارد تله جنگ بشیم چون از جنگ میترسند!
🛑📸زندگینامه شهید سید حسن نصرالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 بکشید ما را؛ باز دست از قدس برنمی‌داریم ➖➖➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑⚫️ همان روزی که این جوان طلبه، اسلحه دست گرفت و مقابل شیطان ایستاد، مرگ را شکست داد و شهادت را انتخاب کرد. لطف خدا بود که این شهادت سالها عقب افتد تا معنی انسان را تجربه کنیم. چه قهرمان عزیزی، چه زندگی پرباری، چه مرگ زیبایی... تصویر رهبر بزرگ حزب الله لبنان شهید سید حسن نصرالله در ایام جوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷 و بالاخره اسفندماه هم با لشکر فرماندهان شهید و دوست داشتنی اش از راه رسید... ♦️شهید آوینی: «شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🔷 راهیان نور، سفری تضمینی برای رفتن به بهشت در جهنم دنیا! اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور ♦️همین حالا وسایلتان را جمع کنید و به جنوب بروید. اولین شهیدی که به ذهنتان می‌آید شما را به این سفر دعوت کرده است! 🔹مسیحی بودم و اسمم «ژاکلین زکریا» بود. خیلی دوست داشتم با مریم به اردوی جنوب بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند. به آنها نگفتم که به سفری زیارتی و فرهنگی می‌رویم، بلکه گفتم از طرف مدرسه به یک سفر سیاحتی می‌رویم اما باز مخالفت کردند. 🔹دو روز قهر کردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم. ۲۸ اسفند ساعت ۳ نیمه شب بود. هیچ روشی برای راضی کردن آنها به ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم. کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم به خواندن. هرچه بیشتر در دعا غرق می‌شدم احساس می‌کردم حالم بهتر می‌شود. 🔹نمی‌دانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم که در بیابان برهوتی ایستاده‌ام. دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا، می‌خواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم. اسمم ژاکلین است!» ولی هرچه می‌گفتم گوشش بدهکار نبود و مرتب مرا زهرا خطاب می‌کرد! 🔹با آرامش خاصی راه افتادم و دنبالش رفتم. در نقطه‌ای از زمین چاله‌ای بود. اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو.» گفتم اما این چاله کوچک است! گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی! به خودم جرأت دادم و این کار را کردم. 🔹آن پایین جای عجیبی بود! یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند و سفیدش نور آبی رنگی پخش می‌شد. درست می دیدم، آن نور منعکس از عکس شهدایی بود که بر دیوارها آویخته شده بودند! انتهای آن عکس‌ها عکس رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه‌ ای قرار داشت. به عکس‌ها که نگاه می کردم با من حرف می‌زنند ولی من چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا! 🔹آقا شروع کرد با من حرف زدن. خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آن‌ها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهان‌آرا، شهید همت، شهید باکری، شهید علمدار و…» همین که نام شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. 🔹آقا نگاهی به من انداخت و گفت: «علمدار همانی است که پیش شما بود. همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی!» به یک باره از خواب پریدم. خیلی آشفته بودم. نمی‌دانستم چکار کنم. هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه می‌خورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. 🔹باورم نمی‌شد که پدرم به همین راحتی قبول کرده باشد. خیلی خوشحال شدم. به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار به سفر معنوی راهیان نور رفتم. نمی دانم برای چه، اما موقع ثبت‌نام وقتی اسمم را پرسیدند مکثی کردم و گفتم من زهرا علمدار هستم! بالاخره اول فروردین سال ۱۳۷۸ بعد از نماز مغرب و عشاء با بچه های مدرسه عازم جنوب شدیم. کسی نمی‌دانست که من و خانواده ام مسیحی هستیم به جز مریم 🔹در راه به خوابم خیلی فکر کردم. از بچه‌ها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمی‌دانست‌. وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم. کم مانده بود از خوشحالی بال دربیاورم. چند نوار از مداحی هایش را خریدم. در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش می‌دادم بیشتر متوجه می‌شدم که آقا چه گفته اند! 🔹درطی چند روزی که جنوب بودیم، تازه متوجه شدم که اسلام چه دین شیرینی است. وقتی بچه‌ها نماز جماعت می‌خوانند من کناری می‌نشستم، زانوهایم را بغل می‌گرفتم و گریه می‌کردم. گریه به حال خودم که با آنها زمین تا آسمان فرق داشتم. شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم. 🔹احساس می‌کردم که خاک آنجا با من حرف می‌زند‌. با مریم دعا می‌خواندیم که ناگهان در حالتی عجیب و در اوج هوشیاری احساس کردم شهدا دور ما جمع شده‌ و زیارت عاشورا می‌خوانند! منقلب شدم و از هوش رفتم. در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد! تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم! 🔹خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه می‌رویم چون قرار است امام خامنه‌ای به شلمچه بیایند و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم! از خوشحالی بال درآورده بودم! به همه چیز در خوابم رسیده بودم! بعد که از جنوب برگشتیم تمام شک‌هایم به یقین تبدیل شد. آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را می‌گفتم. احساس می‌کردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شده‌ام و... 🔸منبع: «خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از ماهنامه فکه، ۱۳۹۴/۲/۲۷ کد خبر: ۴۶۵۶۷»
🔷 یکم اسفند روز «روحانیت و دفاع مقدس» و سالروز شهادت آیت‌الله شیخ فضل‌الله محلاتی گرامی باد. ♦️شهید آوینی: «شاید برای آنها که هنوز نمی‌خواهند حقیقت را باور کنند بین فقه و اصول و جبهه‌های جنگ تناسبی نباشد، اما برای ما که علما و فقها را ورثه انبیا می‌دانیم حقیقت مسلم این است که فتح ما در جبهه‌های نبرد، در همین کلاس‌های فقه و اصول است که پایه‌ریزی می‌گردد.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»