eitaa logo
در جمع شهیدان
231 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
12 فایل
امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست. (مقام معظم رهبری) کانال ولایی ما 👈 @zohoore_ghaem ارتباط با خادم 👈 @mohebolmahdi   
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم دارم‌ از استرس‌ می‌میرم، گفت‌: « یه ‌ذکر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر کردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ی کار منم‌ همین ‌باز کرد (آخه ‌خودشم‌ به سختی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) » گفتم: باشه ‌داداش ‌بگو گفت: «تسبیح ‌داری؟» گفتم: آره گفت: «بگو "الهی ‌بالرقیه ‌سلام ‌الله ‌علیها" حتما ‌سه سـاله ی‌ ارباب ‌نظر میکنه، منتظرتم و قطع‌ کردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ کردم: الهی ‌بالرقیه ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیه‌ سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌ نگفتم ‌که ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفر آخرین ‌لیسته؛ بقیه‌اش ‌فردا، توجه نکردم‌ همینجور ‌ذکر می‌گفتم که ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترکید با گریه ‌رفتم‌ سمت ‌خونه حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست ‌شد، اشک ‌تو چشمش ‌حلقه ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیه‌ سلام‌ الله ‌علیها" 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 https://eitaa.com/ba_Shaheidan
خوشا آنان ڪہ یارشان شد صداقت در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند علمدار ســــردارشان شد 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 https://eitaa.com/ba_Shaheidan
💠نحوه شهادت شهیدی که قبل از اعزام به سوریه حضرت_زینب را در خواب دید و به او گفت که شما هم انتخاب شدید. 🌷شهیدمجیدسلمانیان در خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد... تا آخرین ساعات مقاومت کرد...موقع نشینی داشت از خاکریز رد میشد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یازهرااا...و با صورت از بالای زمین افتاد... 🌷تیر خورده بود توی شش... و اش خیلی خس خس میکرد و یا و یا زهرا میگفت...بهم گفت داری گفتم نه...گفت پس جیب خشاب رو بازکن داره رو سینه‌ام سنگینی میکنه 🌷جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد گفتن...گفتم شیخ مجید من میرم بیارم ببرمت...گفت نمیخواد...و لحظاتی بعد شهید شد...پیکر مطهرش هم همونجا موند... 🌷 ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 @ba_Shaheidan
. 🎙روایت زیبای ذیل از «شهید ابراهیم امیرصادقی» اعزامی از لشکر 25 کربلا، به زبان «نادر قلی زاده» است که خواندن آن خالی از لطف نیست. . ▪️با ابراهیم تصمیم گرفتیم تا یک روز قبل از رفتن به جبهه ی مهران، برای تفریح و هواخوری بیرون برویم؛ چون ابراهیم تازه دایی شده بود، اصرار کرد که به جای رفتن به مناطق تفریحی به منزل خواهرش برویم تا او قبل از رفتنش به جبهه، بتواند خواهرزاده جدیدش را ببیند.مخالفت من فایده نداشت و به اجبار به خانه ی خواهرش رفتیم. . ▪️ابراهیم همین که بچه را دید، فوراً آن را از گهواره بیرون آورد و شروع کرد به بوسیدن. رو به خواهرش کرد و گفت: - «آبجی! اسم این کوچولو را چی گذاشتی؟!» خواهرش گفت:- «!» ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت: «یا ! ما را .» همه شروع کردیم به خندیدن. به ابراهیم گفتم:- «ابراهیم! این چه جمله ای بود که نوشتی؟!» ابراهیم با حالت خاصی گفت: «از آنجایی که دوست دارم به کربلای حسین(ع) بروم و آرزو دارم که به دیدارش نائل شوم، برای همین این جمله را پشت پیراهن این طفل پاک که گناهی نکرده ۱نوشتم تا شاید خدا دعایش را زودتر اجابت کند و به آبروی این نوزاد، امام حسین(ع) مرا بطلبد...» . 🔹 ابراهیم امیر صادقی اهل و عضو لشکر ویژه ۲۵ بود که در سال ۱۳۶۵ کربلای ۱ بشهادت رسید.شادی روحش ...🌷🇮🇷 . 👇👇 ps://eitaa.com/joinchat/2041578225C2328d02bfd @ba_Shaheidan
دست مےگیرد و دل میبرد و در رهش میدهند این ڪیست ڪہ این گونہ عطایـے ‌دارد ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ گنجینه‌ای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
⭕️ مبادا در غفلت بمیرید ... 🔹 ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که (ع) در میدان نبرد شهید شد. ◇ مبادا در غفلت و بی‌خبری بمیرید، که (ع) در محراب عبادت شهید شد. ◇ و مبادا در حال بی‌تفاوتی بمیرید که در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد. ◇ ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب زینب را بدهید که تحمل ۷۲ شهید را نموده، ◇ و نکند که در محضر ام‌البنین سر به زیر باشید و در مقابل مادر شهید داده کربلای ایران که هفت فرزند دلبند خویش را در این راه داده خجالت زده باشید.  ◇ و همانند خاندان وهب جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرمود: «سری را که در راه خدا داده‌ام پس نمی‌گیرم.»  ◇ و راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب‌وار زندگی کنید. ✍ فرازی از وصیت نامه سردار شهید حسین‌علی، یاری نسب 🩸شهید «حسین‌علی یاری‌نسب» ″پنجم فروردین ماه ۱۳۴۰ در روستای اسماعیل آباد از توابع شهرستان کرج چشم به جهان گشود. ◇ وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام سال ۱۳۶۱ در منطقه فکه، عملیات والفجر مقدماتی به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکرش سال ۱۳۷۱ همزمان با تاسوعای امام حسین (ع) به وطن بازگشت و به خاک سپرده شد. ◇ برادر دیگر حسین‌علی نیز در عملیات فتح المبین به شهادت رسیده است." فرمانده گردان حنظله لشکر۲۷ محمدرسول اللهﷺ
خوشا آنان ڪہ یارشان شد صداقت در عمل گفتارشان شد.. بہ عباس اقتدا ڪردند و رفتند علمدار ســــردارشان شد
خواهرم به اتفاق همسرش و پسر 6 ماهه‌اش برای زیارت در روز (س) راهی حرم ایشان شدند. در نزدیکی حرم، منافقین خودرویی بمب‌گذاری شده را پارک کرده بودند. با انفجار این خودرو، خواهرم از ناحیه ران پا مجروح و به بیمارستان امام (ع) تهران اعزام شد. نزدیک به 22 روز زنده بود و در نهایت بر اثر از کار افتادن کلیه، در هنگام دیالیز شدن در آمبولانس اورژانس بیمارستان به رسید. شهادت او هم‌زمان با بود.خواهر معصومه زمانی دلبستگی خواهرش را به حضرت معصومه(س) یادآور شد و اظهار کرد: گویی خواهرم می‌دانست که شهادت قسمتش می‌شود. همیشه می‌گفت که دوست دارم اگر شهید شدم، در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شوم!وی در ادامه و در توصیه‌ای به دختران جوان اظهار کرد: دختران پاک زیادی در سال‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در راه دفاع از آرمان‌ها و ارزش‌های والای اعتقادی و اسلامی خود جان خود را از دست دادند. دختران امروزی هم باید این بانوان را الگوی خودشان قرار دهند و در مسیر آن‌ها گام بردارند تا عاقبت به خیر شوند..♥! 🌸
⭕️یاحسینِ شهید؛ ما را بطلب‼️ 🔹با ابراهیم تصمیم گرفتیم تا یک روز قبل از رفتن به جبهه ی مهران، برای تفریح و هواخوری بیرون برویم؛ چون ابراهیم تازه دایی شده بود، اصرار کرد که به جای رفتن به مناطق تفریحی به منزل خواهرش برویم تا او قبل از رفتنش به جبهه، بتواند خواهرزاده جدیدش را ببیند. مخالفت من فایده نداشت و به اجبار رفتیم. 🔸ابراهیم همین که بچه را دید، فوراً آن را از گهواره بیرون آورد و شروع کرد به بوسیدن. رو به خواهرش کرد و گفت: - «آبجی! اسم این کوچولو را چی گذاشتی؟!» خواهرش گفت:- «حسین!» ابراهیم بلند شد، رفت یک ماژیک قرمز پیدا کرد و برگشت. پشت پیراهن سفید نوزاد با آن ماژیک قرمز نوشت: «یا ! ما را .» همه شروع کردیم به خندیدن. 🔸 به ابراهیم گفتم:«ابراهیم! این چه جمله ای بود که نوشتی؟!» ابراهیم با حالت خاصی گفت: «از آنجایی که دوست دارم به کربلای حسین(ع) بروم و آرزو دارم که به دیدارش نائل شوم، برای همین این جمله را پشت پیراهن این طفل پاک که گناهی نکرده نوشتم تا شاید خدا دعایش را زودتر اجابت کند و به آبروی این نوزاد، امام حسین(ع) نیز مرا بطلبد...» ⚜ شهید ابراهیم امیر صادقی اهل تنکابن و عضو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بود که سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک به شهادت رسید. ─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─ 🤲 🤲اللهمَّ اجْعَل قائدنا فی دِرعِکَ الحَصینَةِ الَّتی تَجْعَلُ فیها مَن تُرید 👇👇 👉 @zohoore_ghaem 👈