#روایت_معراج
🔹 قسمت اول
(صدایم را شنید )
_السلام علیک یا أمین الله فی ارضه و حجته علی عبادك...
سر شب ، دلم لک زده بود برای صفای روضه ای و مجلسی . آرام به زبان آمدم که: یا علی بن موسی الرضا روزیم کنید مراسمی را که ذکر مصیبت حضرت مادر را بخوانند .
اشک غلتید و گونه ام را پُر کرد. صحن انقلاب بودم و سوز سرما نوک انگشت بدنم را بی حس کرده بود.
شروع کردم به خواندن زیارت وارث . زیارتم تمام نشده بود که یکی از دوستانم را دیدم. حرف زدن مان باز شد و گفت:« معراج ، شهید آورده !».
گل از گلم شکفت. نگاهی به گنبد و بارگاه ملکوتی مولا جان انداختم و لبخند زدم .
حالم از این رو به آن رو شد . حس میکردم صدایم شنیده شده و دعوت شده ام از سوی حضرت رضا (علیه السلام).