👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
#قسمت اول زنی که شوهر زیبایش را با اسید سوزاند دختر بزرگ خانواده بودم. تنها برادرم هنوز در دبیر
.#قسمت دوم
زنی که شوهرش را با اسید سوزاند
بدانم ان خانه متعلق به کیست و شوهرم آنجا چه کار داشته زنگ زدم. از طبقه اول شروع کردم، کسی جواب نداد. زنگ دوم را زدم، مردی از پشت آیفون جواب داد. بلافاصله اسم شوهرم را گفتم، اما گفت: اشتباه آمدهاید، ما اینجا چنین کسی را نداریم.
زنگ طبقه سوم را که زدم، زنی جواب داد. گفتم: منزل آقای …
گفت: بله، ولی الآن تشریف ندارند.
سرم گیج رفت. به سختی خودم را نگه داشتم و به دیوار تکیه کردم. زن از پلهها پائین آمد و در را باز کرد. نگاهم که به صورتش افتاد، از حال رفتم. چند دقیقه بعد درحالی به هوش آمدم که زن جوان لیوان آب قند در دست داشت. تقریباً هم سن و سال خودم بود، پسربچه کوچکی هم کنارش ایستاده بود و او را مامان صدا میزد. همان روز فهمیدم این زن همسر دوم شوهرم است. او چهار سال قبل شوهرش را از دست داده بود و از یک سال قبل به عقد موقت بهروز درآمده بود. هرچه فکر کردم این کار بهروز مجازات کدام گناه من است، به نتیجهای نرسیدم. از تمام زجر و سختیها، گذشت و قناعتها و احترام و توجهاتی که در این زندگی و برای بهروز متحمل شدم، احساس پشیمانی کردم. به ۱۵ سال عمر تباه شدهام فکر کردم، از اینکه جوانی را در این زندگی تباه کرده بودم، احساس خوبی نداشتم. نمیتوانستم مثل بعضی زنها خودم را فریب دهم، حتی اگر شوهرم آن زن را رها میکرد و از کارش هم ابراز پشیمانی میکرد، باز هم نمیتوانستم او را ببخشم. مزد زحمات من در زندگی این نبود. تصمیم گرفتم از او جدا شوم. بهروز حاضر به طلاق من نبود. اول فکر می کردم به خاطر عشق و علاقه یا شاید هم به خاطر بچههایمان نمیخواهد این زندگی از هم بپاشد، اما وقتی فهمیدم مشکل بهروز شرطی است که ضمن عقد با هم داشتیم و بر اساس آن او مجبور است علاوه بر پرداخت مهریه، نیمی از داراییاش را هم به من ببخشد، غرورم جریحهدار شد. فهمیدم که از آن همه عشق و محبت سالهای اول زندگی مشترک حتی سر سوزنی هم باقی نمانده است. داشتم دیوانه میشدم، وضع بچهها هم از من بهتر نبود. درس و مدرسه را رها کرده و دنبال من به خانه پدرم آمده بودند. از این همه آشفتگی و نابسامانی در حال ویرانی بودم. دیگر حاضر نبودم حتی یک لحظه با بهروز زندگی کنم. اما نمیخواستم به راحتی هم از زندگیاش خداحافظی کنم. باید او هم مثل من طعم بدبختی را میچشید. افکار شیطانی یک لحظه هم رهایم نمیکرد. به هر راهی که بتوان با آن از بهروز انتقام گرفت، فکر کردم، به عاقبتش نمیاندیشیدم، فقط تشنه انتقام بودم. همین شد که به سراغ آن ماده لعنتی رفتم. میخواستم سر تا پای وجودش را بسوزانم. سوختنی که تا ابد رنگ آرامش را نبیند. بهروز همیشه به صورت جذاب و ظاهر دلپسندش افتخار میکرد. حالامن با ریختن اسید روی صورتش، او را تا ابد خانهنشین کردهام. اکنون که یک سال از آن روز سیاه میگذرد، بهروز همچنان خانهنشین است و من خاکسترنشین. او در میان فامیل و دوستان مورد ترحم و دلسوزی قرار گرفته و من در کنار دیوارهای سرد و سیاه زندان حتی از محبت فرزندانم نیز محروم ماندهام. اعتراف میکنم که اشتباه کرده ام. هرچند بهروز در حق من جفا کرده بود، اما من کاری کردم که نه تنها آرامش را از او که از خودم، بچههایم و پدر و مادرم تا ابد گرفتم. نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم است. شاید قصاص، شاید هم…
چند ماه است که بچههایم را ندیدهام. برایم پیغام فرستادهاند که من زندگی شان را تباه کردهام. دخترم گفته: وقتی بابا ما را رها کرد و زنی بیگانه را به ما ترجیح داد، هنوز دلخوش بودیم که مادری مهربان و دلسوز داریم، تکیهگاهی که میتواند جای خالی پدر را برایمان پر کند، اما حالاکه تو هم پشت میلههای زندان در انتظار سرنوشت نامعلومی نشستهای، به چه کسی امیدوار باشیم. در این دنیای مهربان تنها و بیپناه ماندهایم. ای کاش مادر، ای کاش قبل از این اقدام عجولانه برای یک لحظه به آینده ما و خودت هم فکری میکردی، همین!
https://eitaa.com/ba_khodabash1
✅شناسنامه قرآن کریم
🍃نام : قرآن مجید
🍃شهرت : فرقان،تنزیل,...
🍃محل تولد : مکه،غارحراء
🍃شماره شناسنامه : یک
🍃فرستنده : خداوند تعالی
🍃گیرنده : محمدِامین(ص)
🍃ملکه وحی : جبرئیل
🍃تعدادسوره : ١١۴
🍃تعدادآیه : ۶٢٣۶
🍃تعداد کلمات : ٧٧٨٠٧ کلمه
🍃تعدادحروف : ٣٢٢٣٧۴ حرف
🍃تعدادجزء : ٣٠جزء
🍃تعدادحزب : ١٢٠حزب
🍃اولین سوره نازل شده: سوره علق
🍃آخرین سوره نازل شده : سوره نصر
🍃بزرگترین سوره : سوره بقره
🍃کوچکترین سوره : سوره کوثر
🍃قلب قرآن : سوره یس
🍃عروس قرآن : سوره الرحمن
🍃تعدادسوره های مکی : ٨۶سوره
🍃تعداد سوره های مدنی : ٢٨سوره
🍃سوره ایکه بسم ا... ندارد : سوره توبه
🍃سوره ایکه دوبسم ا...دارد : سوره نمل
🍃اولین گردآورنده به ترتیب نزول وتاویل :حضرت علی(ع)
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیطان به خدا گفت :
به عظمت و بزرگیت
تا قیامت
بندگانت را
گمراه خواهم کرد
خدا به شیطان فرمود:
به عظمت و بخشندگیم
تا قیامت
بندگانم را میبخشم
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
شما مردها، شما پسرها
خودتان، خودتان را خانه خراب کردید
روی صحبتم با همه مردان نیست
اما تعداد زیادی از شما
وقتی برای بی ارزشی، ارزش قائل شدید
وقتی سادگی را بردید زیر سوال
وقتی نه به هیچ چراغ سبزی نگفتید
وقتی عشوه و ادای دروغی یک غریبه را
به عشق واقعی ترجیح دادید
حالا بنشینید و خانه خرابی تان را تماشا کنید
حالا هی بگردید و پیدا نکنید
بگویید همه دخترها اژدها هفت سر شدند
حالا آنقدر بگردید که کفش هایتان پاره شود
وقتی به دختر هفت خط میرسید
تا میتوانید باج میدهید
برعکس، دختری که حاضر است
برایتان با یک دنیا بجنگد
قدرش را نمیدانید
حق بدهید دخترها تصمیم بگیرند
بشوند هفت خط روزگار
اگر دختران مان همه چیزشان شده ظاهر
دلیلش چشمان شماست
که سیری ندارد
خودتان عرصه را بزرگ کردید برای دختران بزک کرده
نگویید دختر خوب کم است
آنها نیستند چون عرصه برایشان تنگ است
چون شما آدرس را اشتباهی رفتید
گفتم ابراز عشق را بلد باشید
نه برای زن و دخترمردم
بلد باشید برای عشق خودتان
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگشتهای دستمان
یکی کوچک ، یکی بزرگ
یکی بلند و یکی کوتاه
یکی قوی و یکی ضعیف
اما هیچکدام دیگری
را مسخره نمیکند
هیچکدام دیگری را له نمیکند
و هیچکدام برای دیگری
تعظیم نمیکند آنها کنار هم
یک دست میشوند و کار میکنند
گاه ما انسانها اگر از کسی بالاتر
بودیم , لهش میکنیم و اگر از کسی
پایینتر بودیم او را میپرستیم
شاید بخاطر همینکه یادمان باشد ،
نه کسی بنده ماست ,
نه کسی خدای ما ، خداوند
انگشت ها را اینگونه آفرید
باهم باشیم و کنار هم ،
آنگاه لذت یک دست بودن را میفهمیم.
👤دکتر شاهین فرهنگ
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
یک جوان از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمیتوانم خود را از نگاه به نامحرم منع کنم، چاره ام چیست؟
عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد
و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند واگر شیر را ریخت جلوی همه مردم او را کتک بزند!
جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت.
عالم از او پرسید: چند دختر سر راهت دیدی؟
جوان جواب داد:هیچ، فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و خارو خفیف شوم.
عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند و از روز قیامت و حساب وکتابش که مبادا در منظر مردم خارو خفیف شود بیم دارد.
📚آیا انسان نمیداند که خدا او را می بیند(علق/14)
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
✅یک_دقیقه_سکوت
بخاطر خجالت کشیدن مردی که درامدش کفاف زندگیشو نمیداد چه برسد به خرید عید و پای رفتن به خونه رو نداشت
✅یک_دقیقه_سکوت
بخاطر شرمندگی مردی که لباس چروکیده دست دوم رو بنام جنس خارجی تن بچش کرد برویش خندید و در خفا اشک ریخت
✅یک_دقیقه_سکوت
بخاطر زنی که با شرافت تمام غرورش را زیر پا گذاشت و خونه تکونی دیگران رو انجام داد و خانم خونه اربابی کرد براش ولی تسلیم هیچ نامردی نشد
✅یک_دقیقه_سکوت
بخاطر تبسم مصنوعی بر کنج لب زنی که چرخ کرده سنگدونی مرغ رو بجای گوشت چرخ کرده بخورد بچه در آرزوی کبابش داد
✅یک_دقیقه_سکوت
بخاطر مستاجری که سردرد رو بهونه کرد و دستمال بر سر بست و پتو بر سر کشید و گریه کرد برای عید که صاحبخونه در قبال اجاره های عقب افتاده جوابش کرده بود
✅یک_دقیقه_سکوت
بخاطر بچه ای که خجالت کشید و تو کوچه نیومد و با حسرت از لای در همبازی های لباس نو بر تن رو دید زد زیر گریه
✅یک_دقیقه_سکوت
به خاطر انسانیت که این روزا مرده
ولی تو میتونی اونو زنده کنی...
خدایا این روزا هوای خیلیارو
داشته باش
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
دنیا دو روز است...
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو
و روزی که علیه توست ناامید مشو
زیرا هر دو پایان پذیرند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
هیچ وقت به خودت مغرور نشو
برگ ها همیشه وقتی می ریزند
که فکر می کنند،طلا شده اند
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
حضرت عیسی(ع)فرمود
نترسيد ازکسانیكه میتوانند فقط بدن شمارا بكشند ولی نمیتوانندبه روحتان صدمه بزنند.
ازخدا بترسيدكه قادراست
هم بدن و هم روح شمارا درجهنم هلاك كند.
منبع.انجيل متی
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت.
روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم!
مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هرجادلت می خواهد! زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد .
مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد .
زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
🍃هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان
🍃 پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
توکل بر خدایت کن،
کفایت میکند حتما...
اگر خالص شوی با او
صدایت میکند حتما...
اگر بیهوده رنجیدی
از این دنیای بی رحمی
به درگاهش قناعت کن
عنایت میکند حتما...
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨
ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﭘﻨﺪﻱ ﺩﻩ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﻫﻴﭻ ﺁﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺑﺮﺳﻲ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﺋﻪ ﺍﻱ ﺁﺏ ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﮐﻨﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﺻﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻼ
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻱ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺿﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﮐﻨﻲ، ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﮐﺴﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﻳﻀﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﺩ؟
ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ:
ﻧﺼﻒ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ.
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ:
✅ﭘﺲ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺁﻥ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺁﻳﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍﻱ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﻧﻴﮑﻮﺋﻲ ﮐﻨﻲ؟!
هیچوقت متکبرانه زندگی نکنیم
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨