eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
33.6هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
11.8هزار ویدیو
111 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
هر موقع خواستی کنی...📛 به 3 چیز فکر کن🤔 اول دوم سوم ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
🌹اميرالمؤمنين عليه‌السلام فرمود: أَلَا وَ إِنَّ الخَطَايَا خَيلٌ شُمسٌ حُمِلَ عَلَيهَا أَهلُهَا وَ خُلِعَت لُجُمُهَا فَأَورَدَتهُم النَّارَ . آگاه باشید! گناهان هم‌چون اسب‌های سرکشی هستند که گناه‌کاران را بر خود سوار کرده و لجام‌هایشان را گسیخته؛ هم‌چنان بروند تا آن‌ها را به دوزخ درآورند. 📖 تصنیف غررالحکم،ح ۳۵۵۵ ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
☘داستان ☘ 💥یك خواب عجیب از پسر عبدالباسط قاری قرآن💥 🌸ماجراى خوابى كه فرزند استاد عبدالباسط درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیه‏السلام، و خاندان اهل‏ بیت علیهم‏السلام، با وجود سنى ‏مذهب ‏بودن‏ مصریان مشهوراست. 👈نقل مى‏كنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندین بار پدر را در خواب مى‏بیند در حالى كه از وى مى‏خواهد به شهر نجف برود و تذكره ولایت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام، را براى او از مراجع آن شهر تهیه كند. پسر در عالم خواب از او می پرسد كه چه نیازى به این تذكره دارد و او در جواب مى‏گوید: 🌹 قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از این بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفته‏ ام یك چیز كم دارم و آن تذكره ولایت على علیه‏السلام است. برو و آن را برایم تهیه كن. 🌱فرزند استاد براى اجراى ماموریت پدر راهى نجف، مدفن امام على علیه‏السلام، مى‏شود. 📖 منبع: هفته ‏نامه عراقى « بدر» چاپ قم در تاریخ 27 رمضان سال 1418 برابر با 26 ژانویه 1999 در مقاله‏اى به قلم « لعیبى‏» با عنوان « پدرت را نجات بده‏» این ماجرا را به نقل از برخى خطباى عراقى از جمله خطیب معروف « سید عادل‏العلوى‏» بازگو كرده است. ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
✍داستان مرتاض هندی و مرحوم طباطبایی 💠آیت الله شبیری زنجانی میفرمودند: ( در شصت -هفتاد سال قبل سه تا موسی در قم بوده اند دوست و رفیق.یکی سید موسی صدر. یکی سید موسی شبیری و دیگری شیخ موسی قمی فرزند شیخ علی زاهد قمی): مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. .. و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود. روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد. وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم. مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم. ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم. علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند. مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد. مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد. مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟ با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد. مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد. ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
💠ابلیس و حضرت عیسی ♦️روزی در جايی می‌خواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد! مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد. شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟! مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن! تا آنجا كه می‌توانیم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبیم چون او بزرگترين یاری‌اش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است. نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که عقل است را نمی‌بینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
👌چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار ☘۱-از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟! گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشته روزی اش مرا گم میکند. 🌸۲-پسری بااخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری میرود، پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم! پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: ان شاءالله خدا او را هدایت میکند! دخترگفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟! 🌹۳-از حاتم طایی پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد. گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم. گفتند: پس تو بخشنده تری؟ گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم. ❣۴-عارفی را گفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت: آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
☘داستان☘ 🐝 زنبور و مور 🐜 🐝زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام می زد.اورا گفت: ☄ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای!؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است، تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم... 👌این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست.قصاب که مشغول سلاخی کردن بود کارد سلاخی زبور رابگرفت واو کشته شد و بر زمین افتاد... 🐜مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید... زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟ مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد..! ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
💠میزبان مؤمن بعد از مرگ چه کسانیست؟💠 🌷 از امام صادق (ع) پرسیدند: ❓آيا مؤمن از جان كندن خود ناراحت میشود؟ حضرت فرمودند: نه، به خدا، زمانی كه ملك الموت برای ستاندن جان مؤمن می‌آيد، بی‌تابی می كند. 💢امّا ملك الموت به او میگويد: ای دوست خدا! بی‌تابی مكن؛ زيرا سوگند به آنكه محمّد (ص) را برانگيخت، من از پدر مهربانی كه به بالينت بيايد، با تو خوشرفتارتر و مهربانترم. چشمت را باز كن و بنگر. 💐 آنگاه رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان از نسل آنها، عليهم السلام، در برابرش نمايان میشوند. به او گفته می‌شود: 💐 اين رسول خدا (ص) و اهل بیت (ع) رفيقان و همراهان تو هستند... در اين هنگام، چيزی برای او خوشتر از اين نيست كه جانش ستانده شود تا به آنها بپيوندد. 📕اصول كافي (ط - الإسلامية)، ج‏3، ص: 127 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
💥تدبری درقرآن💥 ☘وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّآ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوٓا أَنْفُسَكُمْ ۖ مَآ أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَآ أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ ۖ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ ۗ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ☄و شیطان [در قیامت‌] هنگامی كه كار [محاسبه بندگان‌] پایان یافته [به پیروانش‌] می‌گوید: یقیناً خدا [نسبت به برپایی قیامت، حساب بندگان، پاداش و عذاب‌] به شما وعده حق داد، و من به شما وعده دادم [اگر از من اطاعت كنید و دست از دین بردارید به زندگی دلخواه می‌رسید ولی می‌بینید كه وعده خدا تحقّق یافت‌] و [من‌] در وعده‌ام نسبت به شما وفا نكردم، مرا بر شما هیچ تسلّطی نبود، فقط شما را دعوت كردم [به دعوتی باطل و بی‌پایه‌] و شما هم [بدون اندیشه و دقت دعوتم را] پذیرفتید، پس سرزنشم نكنید، بلكه خود را سرزنش كنید، نه من فریادرس شمایم، و نه شما فریادرس من، بی‌تردید من نسبت به شرك‌ورزی شما كه در دنیا درباره من داشتید [كه اطاعت از من را هم‌چون اطاعت خدا قرار دادید] بیزارم؛ یقیناً برای ستمكاران عذابی دردناك است. (۲۲) 🌸سوره ابراهیم - 22🌸 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
☘داستان☘ ☄ از دزدی تا بندگی ❣ 💥دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد . خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:ای جوان!سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! ☄دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد . کسی در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است . 🌸احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: 😔 تاکنون به راه خطا می رفتم . یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت 📖برگرفته از: تذکرة الاولیاء، ص 351 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨
✹﷽✹ ೋღ💮🌸💮ღೋ ‌ دروغ 🙊 ⚠️ دروغ را ترک کن سایر گناهان ترک میشود❗️ فردی چهار گناه بزرگ را خیلی دوست می‌داشت. گویا به آن عادت کرده بود 😶 روزی توفیق شرفیابی به محضر حبیب و بهترین مخلوق خدا، حضرت محمد (ص) را پیدا نمود 😊 در محضر نورانی رسول خدا (ص) نشست.بعد از مدتی که به صورت نورانی او نگاه کرد و به صحبت‌های ایشان گوش داد، به شدت تحت تأثیر نورانیت و معنویت حضرت قرار گرفت.به همین علت رو به حضرت کرد و عرض نمود: «اى رسول خدا چهار گناه را خیلی دوست دارم 😔 😱 ارتباط جنسی نامشروع 😱 شرابخوارى 😱 دزدى 😱 دروغ 👆هر کدام را که بفرمایید به خاطر شما ترک مى‌کنم 😓 🌟حضرت فرمود: «دروغ را رها کن» مرد رفت🚶 و تصمیم به رابطه نامشروع گرفت 🙈 اما با خود گفت: اگر پیامبر از من بپرسد [که زنا کرده‌اى یا نه؟] اگر انکار کنم، قولى را که به ایشان داده‌ام شکسته‌ام و اگر هم اقرار کنم، حد مى‌خورم» 💫تصمیم گرفت دزدى کند،بعد تصمیم گرفت شراب بخورد؛اما هر بار همین فکر را با خود کرد 🤔 لذا نزد رسول خدا برگشت و عرض کرد: «شما راه را به کلى بر من بستید 😟 🌟 من همه این کارها را رها کردم»😳 📢 دروغ ریشه خیلی از گناهان دیگر است. مراقب باشید ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨