eitaa logo
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
33.5هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
11.7هزار ویدیو
111 فایل
❤️تازمانیکه سلطان دلت خداست 💛کسی نمیتوانددلخوشیهایت را ویران کند. 💙با خـدا باش پادشاهـ👑ـــی ڪن 💚بی خـدا باش هرچہ خواهی ڪن تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1898250367C031c8faa73
مشاهده در ایتا
دانلود
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️داستان واقعی و آموزنده از اعضا ڪانال ❤️💫 بنام : #خوشبختی_تلخ_2 ❤️ قسمت دوم اون ساعت تواون ش
❤️داستان واقعی و آموزنده از اعضا ڪانال ❤️💫 بنام : ❤️ قسمت سوم از این جابود که من یواش یواش وابسته اونا شدم ،،شوهر مادرم مردی بود خوش قلب و مهربان ❤️که هرموقع منو میدید با احترام باهام رفتار میکرد سالها گذشت و پسر دوم پدرم به دنیا اومد و اخلاق نامادریم 😠بد و بدتر شد،،اون دوست نداشت من تو اون خونه باشم به بچهاش اجازه نمیداد نزدیک من بشن ،، وقتی که کاراشو به پدرم میگفتم جز دعوا و ناراحتی که باعث میشد رفتارش باهم بدترم بشه چیز دیگه ای نصیب من نمیشد چندسالی گذشته بود ومن بزرگتر شده بودم و با وسایلهای که مادرم برای من میخرید نامادریم شک کرده بود وبه پدرم به دروغ میگفت که زهرا رو با زنی قد بلند تو بازار مشغول خرید کردن بودن دیدن و نقطه ضعف پدر منو تو دستش گرفته بود ،، پدر مهربان منو تبدیل به پدری بیرحم و سنگدل کرده بود پدرم با کمربند به جون من میفتاد تا دلش میخواست منو کتک میزد که چرا باید پیش مادرت بری اون تو رو نخواست و رفت ... یاد دارم شبی برف زیادی🌨 بارید بود ومن ازدست کتک پدرم به بیرون از خانه پناه بردم و تا نیمی ازشب پابرهنه داخل برفها موندم وبعد خوابیدن پدرم به خونه رفتم و فردای ان روز به شدت تب کردمو مریض شدم عمه ام مرابه خونه خودش برد و ازم مراقبت کرد پدر مادرم نزد پدرم اومد و با خواهش و تمنا ازش خواست منو به اونها بده ولی پدرم مخالفت میکرد ،،، با اصرار عمه ام و عموم که این دختربزرگ شده وبه مادر احتیاج داره وبره خونه پدربزرگش بهتره اونجا خالهاش هستن ومادربزرگش هواشو داره کم کم پدرم راضی شد و من به اسم خونه پدربزرگم، ،، راهی خونه مادرم شدم😍... ادامه دارد... 📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال ❤️💫 ✨✨✨ @ba_khodabash1 ✨✨✨