👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
❤️داستان واقعی و آموزنده از اعضا ڪانال ❤️💫 بنام : #خوشبختی_تلخ_2 ❤️ قسمت دوم اون ساعت تواون ش
❤️داستان واقعی و آموزنده از اعضا ڪانال
❤️💫
بنام : #خوشبختی_تلخ_3
❤️ قسمت سوم
از این جابود که من یواش یواش وابسته اونا شدم ،،شوهر مادرم مردی بود خوش قلب و مهربان ❤️که هرموقع منو میدید با احترام باهام رفتار میکرد
سالها گذشت و پسر دوم پدرم به دنیا اومد و اخلاق نامادریم 😠بد و بدتر شد،،اون دوست نداشت من تو اون خونه باشم به بچهاش اجازه نمیداد نزدیک من بشن ،،
وقتی که کاراشو به پدرم میگفتم جز دعوا و ناراحتی که باعث میشد رفتارش باهم بدترم بشه چیز دیگه ای نصیب من نمیشد
چندسالی گذشته بود ومن بزرگتر شده بودم و با وسایلهای که مادرم برای من میخرید نامادریم شک کرده بود وبه پدرم به دروغ میگفت که زهرا رو با زنی قد بلند تو بازار مشغول خرید کردن بودن دیدن و نقطه ضعف پدر منو تو دستش گرفته بود ،،
پدر مهربان منو تبدیل به پدری بیرحم و سنگدل کرده بود پدرم با کمربند به جون من میفتاد تا دلش میخواست منو کتک میزد که چرا باید پیش مادرت بری اون تو رو نخواست و رفت ...
یاد دارم شبی برف زیادی🌨 بارید بود ومن ازدست کتک پدرم به بیرون از خانه پناه بردم و تا نیمی ازشب پابرهنه داخل برفها موندم وبعد خوابیدن پدرم به خونه رفتم و فردای ان روز به شدت تب کردمو مریض شدم
عمه ام مرابه خونه خودش برد و ازم مراقبت کرد
پدر مادرم نزد پدرم اومد و با خواهش و تمنا ازش خواست منو به اونها بده ولی پدرم مخالفت میکرد ،،،
با اصرار عمه ام و عموم که این دختربزرگ شده وبه مادر احتیاج داره وبره خونه پدربزرگش بهتره اونجا خالهاش هستن ومادربزرگش هواشو داره کم کم پدرم راضی شد و من به اسم خونه پدربزرگم، ،،
راهی خونه مادرم شدم😍...
ادامه دارد...
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال
❤️💫
✨✨✨
@ba_khodabash1
✨✨✨