با رفقای شهیدم🌷
فرمانده #گردان_تخریب #لشگر_عملیاتی۲۷ #شهید_محسن_دین_شعاری #دوپازا @ba_rofaghaye_shahidam
خاطره
از برادر همرزمم
#حسین_حسین_زاده
#شهید_محسن_دین_شعاری
▫️سلام رفقا..! خلوت کنید یه گوشه کم کم از گوهر خاطرات بنویسید لذت ببریم.. هرکدومتون صندوقچه اسرار خاطرات تلخ وشیرین #گردان_عمار هستید. یاعلی مدد بنویسید وهدیه کنید به امام وشهداء.. ان شالله برا شهادتمون دعا کنند
▫️توی اون پدافندی که بعد از عملیات #نصر۷ توو #دوپازا رفته بودیم و میدون مین خیلی بدی داشت و حسابی از بچه ها تلفات میگرفت؛ دلیلشم کهنه وقدیمی بودن میدون در سالهای قبل بود بطوری که بدلیل برف وبارون سالانه، اکثر مین ها آرایششون بههم خورده بود و به پهلو یا سروته شده بودن کنار تعداد زیادشونم بوته های درختچه ای در اومده بود که نمیشد سمتش بری.. عمدتآ والمری بودن..
▫️گرگ و میش کله صبح نوبت من بود برم سنگر دیدبانی مسقر شدم.. هوا داشت کم کم روشن میشد دیدم از سمت خودمون دونفر ناشناس سرحال وخوشحال دارن میان رو قله.. ایست دادم و اسم رمز خواستم.. در حال راه رفتن، گفتن و اومدن بالا.. وارد کانال شدن دیدم دوتا چهره خوشگل ناز با محاسن بلند وپیشونی پهنِ بلند، از بچه های خودمون هستن.. سن وسالشون از من خیلی بیشتر بود؛ با تبسم سلام واحوالپرسی گرمی با من کردن..
▫️گفتن خب اخوی! دوپازا همینجاست..؟ موقعیت گردان عمار..؟ گفتم بله! گفتن این میدون مینی که خیلی اذیتتون میکنه کدومه برادر؟! بردم نشونشون دادم گفتم اینه... یه نگاهی دقیق کردن به میدون مین.. اون آقایی که قشنگتر بود وسنش بیشتر بود، نشون میداد حرفش رو حرف اون یکیه.. یه شال مشکی داشت.. پیچید دور کمرش گفت: بسم الله.. شروع کنیم؟ نفردومی بدون چون وچرایی گفت یاعلی حاجی..!
▫️دوتا سرنیزه داشتن وارد میدون مین شدن..منم که باید برمیگشتم سرپستم که نزدیکشون بود رفتم.. متوجه شده بودم که تخریب چین..
▫️زیاد نگذشته بود.. اونقدری یادم هست اون روز.. روز عید بود.. یا صبح روز عید فطر بود یا عید قربان.. نیم ساعت، چهل دقیقه ای نگذشته بود ناگهان صدای انفجار مین، منطقه رو لرزوند..💥 بچه ها ریختن از سنگرا بیرون دویدن سمت من گفتن چی بود.. کی بود.. گفتم دونفر فکر میکنم تخریب چی بودن.. رفتن توو میدون مین، فکر کنم اونا بودن.. دوئیدیم به سمت میدونی که اونا داشتن خنثی میکردن.. گردوخاک زیادی بود همه چشماشونو تیز کردن ببینن چه خبره..! وقتی گردوخاک کمتر شدو خوابید دقت کردیم دیدیم دونفر رو زمین دراز کشیدن دقت کردیم دیدیم همون دوتا تخریب چین.. آعشته به خون وخاک در حال پروازن..
▫️اسماشونم نمیدونستیم هرچی داد زدیم برادر..! برادر..! اخوی زنده ای..! جواب ندادن.. دقت بیشتری که شد متوجه شدیم هردوتاشون پریدن..😭
▫️وارد میدون نمیتونستیم بشیم.. با بی سیم به عقبه اطلاع دادن دوتا پرنده ناشناس خودمون پریدن.. بعد چند دقیقه چندتا دلاور اومدن بالا تا رفیقشونو دیدن انگار برق گرفته تشون سریع برگشتن پائین.. بعد رفتنشون، به ده دقیقه نکشید بالای چهل پنجاه نفر اومدن بالا.. قله شلوغ شد.. میومدن میدیدن مطمئن میشدن.. بهم تسلیت میگفتن.. گریه میکردن.. 😭 همدیگرو بغل میکردن و..
▫️چنددقیقه ای نگذشت.. فرمانده لشگر با جماعتش اومد رفت بالاسر میدون.. مطمئن که شد، توو کانال نشست گریه کرد..😭 تا حالا ندیده بودیم فرمانده لشگر بشینه گریه کنه..!
▫️ماها هم گیجوبیج، لابلای جماعت لول میخوردیم ببینیم این شهید بزرگوار که این همه آدم پاش اومدن ولشگر بهم ریخته کیه..!
▫️بعد از کلی پرس وجو گفتن ایشون فرمانده #گردان_تخریب #لشگر_عملیاتی۲۷ هستش..
▫️داستان از این قرار بود که این دو نفر، بعد از خوندن نماز صبح، با ارسال گزارشات بچه های رزمنده از میدونهای مین #دوپازا دیده بودن بچه هاشون خسته و خوابن.. خودشون، یعنی مسؤول و معاونش، مستقیم اومدن بالاسر کار..
▫️اسم مسؤولش رو پرسیدیم گفتن..
#شهید_محسن_دین_شعاری
روحشون شاد الفاتحه مع الصلوات
#دوپازا
@ba_rofaghaye_shahidam
من #جامانده
دوم از چپ ایستاده
کلاهمدوبرابرکلهمه..😂
تووسرملقمیزنه😁
اینجا سردشته.. برج ۳ سال ۱۳۶۶
قبل از عملیات #نصر۴
#لشگر۱۰ سیدالشهداءعلیهالسلام
#گردان_امام_سجاد
@ba_rofaghaye_shahidam
اینم عکسهای دسته جمعی دیگه از
بچه های دسته و گروهانمون در
#گردان_امام_سجاد
#لشگر۱۰ سیدالشهداءعلیهالسلام
اینجا سردشته.. برج ۳ سال ۱۳۶۶
قبل از عملیات #نصر۴
@ba_rofaghaye_shahidam