eitaa logo
بچه محل ما
12.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
0 فایل
سوژه های با حال بچه محلی خودتون و دوستان یا خانواده رو که راضی باشن برامون بفرستید ، دورهمی بخندیم ادمین👇 @Bagher7180 لینک تبلیغات👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3841261762Cec16829585
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می‌کرد. باد به خورشید می‌گفت: «من از تو قوی‌ترم.» خورشید هم ادعا می‌کرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت: «من می‌توانم کت آن مرد را از تنش در آورم.» خورشید گفت: «پس شروع کن.» باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می‌کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: «عجب آدم سرسختی بود، هر چه سعی کردم موفق نشدم. مطمئن هستم که تو هم نمی‌توانی.» خورشید گفت تلاشش را می‌کند و شروع کرد به تابیدن. پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست. دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد. با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست. بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد. باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بی‌منت به دیگران می‌بخشد از او که به زور می‌خواست کاری را انجام دهد بسیار قوی‌تر است. 
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی... زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم؛ مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم. مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید: این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد. گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت: خیر. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است. ▪️بچه محل ما▪️👇 https://eitaa.com/joinchat/2748580117C601e8bb600▪️
📕 فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشته‌ای؟ کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد. مرد پرسید: پس ذرت کاشته‌ای؟ کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرت‌ها را آفت بزند مرد پرسید: پس چه چیزی کاشته‌ای؟! کشاورز گفت: هیچ‌چيز، خیالم راحت است! همیشه بازنده‌ترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمی‌زنند... 🏴بچه محل ما👇 https://eitaa.com/joinchat/2748580117C601e8bb600🏴