eitaa logo
باز، اربعین…
80 دنبال‌کننده
43 عکس
13 ویدیو
4 فایل
دورِ هم جمع شده‌ایم تا به کمکِ واژه‌ها، باز با اربعین دیدار کنیم. ارسال متن‌ها و آثار: @mmnaderi توضیح رویداد: eitaa.com/baaz_arbaeen/8
مشاهده در ایتا
دانلود
باز اربعین 2.MP3
42.13M
🎙نشست؛ باز اربعین باحضور جلسه دوم، ۶ شهریورماه ۱۴۰۲ @soha_sima @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
باز اربعین 3.MP3
43.01M
🎙نشست؛ باز اربعین باحضور جلسه سوم، ۷ شهریورماه ۱۴۰۲ @soha_sima @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
دوستی در عصر اقتصاد.pdf
34.1K
— ۹ — « ملاحظاتی در مناسباتِ دوستی و زیارت اربعین » ✍ محمدجواد رضوانی @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
⬇️
اربعین، تنها یک منسک عبادی یا آینه‌ای برای حضور تاریخی.mp3
15.12M
🎧 «اربعین؛ تنها یک منسک عبادی، یا آینه‌ای برای حضور تاریخی؟» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🎙️ حجت‌الاسلام نجات‌بخش ⌛ ۶ دقیقه 🗓 ۶ شهریور ۱۴۰۲ @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
هدایت شده از باز، اربعین…
💠 دورِ هم جمع شده‌ایم، تا به کمکِ واژه‌ها، از نو با اربعین دیدار کنیم. 🏴 به موازاتِ اربعین امسال، کانال «باز اربعین» همّت کرده است برای تبادل و به‌اشتراک‌گذاری متن‌هایی که دربارهٔ رخداد اربعین نوشته می‌شوند و از شما عزیزان دعوت می‌کند نوشته‌های خود را برای انتشار با ما به اشتراک بگذارید. 📜 می‌توانید نوشته‌هایتان را برای قرارگیری در کانال، به شناسهٔ زیر ارسال بفرمایید: 💬 @mmnaderi @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۱۰ — سفری که هنوز نرفتم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کوله‌پشتی کوچکی دارم و وسایل بسیار… مثل دلم که کوچک بود و حرف بسیار و طاقت کم… با هزار زحمت وسیله‌هایی را که فکر می‌کردم برای سفر ضروری است را در کوله جا دادم… برای خارج شدن از کشور باید به یکی از نقاط مرزی می‌رفتم، مرزهایی که بارها مورد حمله قرار گرفته بود و حالا در یک صلح جهانی با کشورهای همسایه بودیم و این راهی بود که با ریخته‌شدن خون هزاران شهیدی بدست آمده بود که شاید خیلی از آن‌ها هرگز به آن سوی مرز سفر نکردند. هرچند طولانی و خسته‌کننده و ایست‌بازرسی‌های زیاد اما شوق سفر، آن را هموار می کرد… آن طرف در یک بیابان طولانی باید منتظر ماشینی می‌ماندم تا مرا به نجف برساند. در طول مسیر فقط به فکر رسیدن به مرقد حضرت علی (علیه‌السلام) بودم، در حالی که سنگ‌ریزه‌ها و نخل‌ها و خورشید سوزان هر کدام قصه‌ای از آن روزگار بازگو می‌کرد و من گوشی برای شنیدن نداشتم… مقابل ایوان حرم ایستادم اما طاقت نیاوردم و به سجده افتادم… عظمتی داشت که توان ایستادن را می گرفت و «اشهد انّ علیاً ولی الله» را بر زبان جاری می‌ساخت… شبی را مهمان امیر یتیم‌نوازان کوفه بودم و از پدر، می‌خواستم دست نوازش بر سر من هم بکشد تا دل بیقرارم کمی آرام بگیرد… اجازه‌ی سفر را گرفتم، شاید غم شیرینی که در دلم جان گرفت، اذن سفرم به سمت کربلا بود… هوا گرم است و به ناچار باید شب‌ها در راه قدم بر می‌داشتیم و در دل همین شب رازهایی است که اهل دل می‌دانند و برای من سهل‌کردن مسیر بود… دخترکان، زنان، مردها، پیرمردها و همه‌ی اهالی مسیر عشق، خادم زواری بودند که خسته از راه می‌رسیدند و آن‌ها به رسم مهمان‌نوازی تمام تلاش خود را می‌کردند تا اندکی جسم آنان را التیام دهند اما با دل غمدیده چه باید کرد؟ هر چه شماره‌ی عمودها بالاتر می‌رفت خود را نزدیک‌تر می‌دیدم، به چه؟ خودم هم نمی‌دانستم اما انگار از دور صدای برهم‌خوردن شمشیر‌ها، شیهه‌ی اسبان و فریاد هل من ناصر ینصرنی می‌آمد. روز آخر از صبح پیاده‌روی را شروع کردم تا شاید کمی عطش را همسفر خود کرده باشم… به عمود ۱۴۵۲ رسید، به مسیری که با فرش قرمز پوشیده شده تا پای برهنه قدم برداری به سمت حرم قمر بنی هاشم و اجازه بگیری برای زیارت ارباب… هنوز جرأت دیدن گنبد را ندارم، چطور با این چشمان پر از گناه نگاه کنم؟ اشکی که چشمانم را خیس می کند این قدرت را به من می‌دهد که سر بلند کنم به سمت آسمان سرخ شهادت… دست بر سینه بگذارم و سلامی دهم از سویدای جان… السلام علیک یا ابا عبدالله… @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
اقیانوس یگانگی.mp3
19.74M
🎧 «اقیانوسِ یگانگی» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🎙️ استاد طاهرزاده ⌛ ۸ دقیقه 🗓 ۶ شهریور ۱۴۰۲ @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۱۱ — شهرِ بااحترام شهرِ فهمیده خواننده‌ی عزیز خنده‌ات نگرفت ؟ شهرِ امیدوار شهرِ آینده شهری که ما ساختیم ... شهر آینده که ساکنانِ فهمیده‌اش به‌هم احترام می‌گذارند و همین روزها یکی‌شان موفق شده بدون اینکه دم به‌تله بدهد پا در دهه‌ی سومِ زندگی بگذارد و مغازه‌ای تاسیس کند و بر روی ویترینِ مغازه‌اش خوانا بنویسد دست نزنید! به‌هیچ‌چیز دست نزنید! (تو گویی نوشته‌اند: اینجا خانه‌ی من است! ورود ممنوع ) راستی این شهر خانه‌ی کیست که ورود همه به آن ممنوع است؟ و این دست، چیست که با لمسِ چیزی واردش می‌شود؟ خیال می‌کنم دستانم چیزی ماورائی‌اند این دست چقدر محتاج است! و چقدر محتاجید که از ورود به هرچیزی ممنوع شده‌اید. این روزها حتی از دست دادن ... مگر با لمس کردن، چیزی می‌دزدید که از همه‌چیز بریدندتان ؟ و امروز حتی از دست دادن هم محرومتان کرده‌اند ؟ مثل زندانی‌ها سهمتان فقط یک صفحه است که باآن عکس هرچیزی را لمس کنید و از پشت ویترینش مثل کودکی با حسرت زیر چانه‌ام باشید و به هرکجا خواستم زل بزنیم نه ! من باور نمی‌کنم که این فقط یک سوئ ظن باشد. آدم‌ها نگرانند دست‌هایم به‌چیزی بخورد و از آن پس آن مالِ من شود مثل دزدها آدم‌هایی که حافظه‌شان پر از خاطره‌ی بد است از دست دادن، به کسی و از دست دادنِ کسی آدم‌هایی که دور خانه‌ی دلشان حصاری از تن کشیده‌اند و بر پیشانی‌شان نوشته است کرونا شهر آینده شهر فهمیده کربلاست که دستان محتاج، خود را بسوی ضریح می‌کشند و یکدیگر را در آغوش می‌کشند و بهم دست می‌دهند و از دست می‌دهند و بدست می‌آورند شهری که ویترین و ورود ممنوع ندارد شهری که فقط تماشایی نیست لمس کردنی است شهری که دست‌ها بکار می‌آیند کربلا درون کسانی است که هنوز دست دارند و از ترسِ دست دادن پا نمی‌دهند و هر لحظه نگران این نیستند که دُم به تله ندهند بلکه دست‌ها، بازِ باز است مثل دستان خدا قالت الیهود یدالله مغلوله غلت ایدیهم بل یداه مبسوطتان ✍ شهاب‌الدین کرمانی @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۱۲ — قديما… شور شوق و صفا و صميميت موج می‌زد… هر كسى كمک‌حال هم بودن … چه در خوشى‌ها و چه در ناخوشى‌ها با كمک همسايه‌ها و فاميل در ديگ‌هاى مسى وسط حياط باصفا رب يا غذا درست مى‌كردند… همه از كاركردن و كمک‌كردن لذت مى‌بردن، از ته دل شاد بودن، ساده و صميمى بودن، نه فخر فروختن بود، نه چشم‌و‌همچشمى… غم غصه بود ولى كم بود… فقر بود، بيكارى بود و… و… ولى محبت و همدلى بود… لذت زندگى را در سادگى مى‌ديدند، نه به اصطلاح لاكچرى اين روزها… پول و فخر فروختن جايگزين شادى و سادگى شده… اين روزا… حتى آدمها به خودشون هم اعتماد ندارن… اين روزا… ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مطلب بالا رو یکی از دوستان فرستاده بود، اولش اومدم تشویق کنم و تایید اما یهو این متن به ذهنم رسید: سلام دوست عزیزم؛ اما این روزها، حال و هوای قدیم رو دوباره می‌بینیم، حتی حال و هوایی بهتر از قدیم هر کس هر کاری از دستش بر میاد برای برداشتن باری از دوش دیگری انجام میده! همه می‌کوشن، تا زودتر از بقیه کار خیری رو انجام بدن، دردی رو درمان کنن، جانی رو آرام کنن!! تعجب می‌کنی؟ خیالاتی شدم؟ نه! اربعین! مشایه! این روزها، در طریق الحسین علیه‌السلام، هر کس هر کاری ازش برمیاد، انجام میده! یکی طبابت می‌کنه، بی‌چشم‌داشت؛ یکی تعمیرات می‌کنه، بی‌چشم‌داشت؛ یکی تبلیغ دین می‌کنه، بی‌چشم‌داشت؛ یکی اطعام می‌کنه، بی‌چشم‌داشت! نه اینکه بی‌چشم‌داشت و بی‌هدف! نه؛ هیچ کاری بدون هدف، به این خوبی و وسعت انجام نمیشه! در حقیقت چشمشون به دست مردم و یا دولت‌ها و… نیست و فقط یک چشم‌داشت دارن؛ به امید گوشهٔ چشمی از امام حسین علیه‌السلام! این روزها هرکس، هرکاری می‌تونه انجام میده تا قدمی در راه امام حسین علیه‌السلام برداره! این روزها حال زمین خیلی خوبه، به عشق حسین علیه‌السلام! کاش وسعت دل‌هامون در اربعین رو وسعت می‌بخشیدیم تا روز ظهور؛ ما می‌تونیم همیشه به فکر دیگران باشیم؛ اگر زندگیمون رو طریق المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف قرار بدیم! می‌تونیم آینده رو پر امیدتر و زیباتر از امروز بسازیم، وقتی تو زندگیمون همه‌ش به امید گوشهٔ چشمی از امام زمان باشیم! ما می‌تونیم اربعین رو متصل به ظهور کنیم وقتی نیت‌هامون رو خدایی کنیم! وقتی مسیر زندگیمون از عاشورا باشه تا ظهور… اصلاً فلسفه عاشورا و حرکت امام حسین، همین ساختن انسان‌ها بوده! ساختن آینده بوده! فراموش نکنیم؛ امیدوار باشیم؛ ما نزدیک قله‌ایم! خستگی ممنوعه! ما باید آینده رو بسازیم و خستگی‌ها و ناامیدی‌ها رو بذاریم کنار؛ و این ایام بهترین فرصت برای کنارگذاشتن خستگی‌ها و عیوب گذشته‌ست؛ کافیه یک دستت رو روی زانو بزاری و دست دیگه رو بدی دست امام حسین، تا برسیم به قله! از یاحسین تا یامهدی فاصله‌ای نیست! طریق‌الحسین، همون طریق‌المهدی‌ست! پس از امروز تصمیم بگیریم، این موکب‌ها رو، این همدلی‌ها رو، این نیت‌های خالص رو تا روز ظهور ادامه بدیم و اربعین رو وسعت ببخشیم و برسونیم به ظهور... به امید گوشهٔ چشمی... ✍ آينــــــــــﮫ (کانال آینـــــــــهـ‌ی مادری: @Ayenehmadari) @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین