eitaa logo
babaji.1339
55 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
3 فایل
دردودل های وقت و بی وقت !!! برای همه چی و همه جا .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آقای نفوذی
حسین قدیانی رسماً از قطعه ۲۶ بهشت‌زهرا، به لندن مهاجرت کرد. حسین قدیانی، ستون نویس صریح الهجه و دو‌آتشه کیهان! کسی که یادداشت‌هاش بعضاً حاشیه ایجاد می‌کرد یک دو آتشه که کارس زدن همه با قلمش بود! کسی که قرار بود جانباز جنگ احد بشود، اما سر از جمل و صفین در آورد؛ در فتنه مهسا، باخت! دقیقا مثل مخملباف! و حالا در انفعال همه طرفه، به قول خودش پناهنده به کشوری شد که تا دیروز مرگ بر آن می‌گفت! مثل بقیه منافقین، مثل بقیه دو اتشه‌ها! سرنوشت افراط همین است! گفتم بهترین روایت، روایت و قلم خود این فرزند شهید است که برای مسیر به سوی جهنمش، نگرانم. بخوانید و دعا کنیم که عاقبتمون به شر نشود! هیچ ، هیچ، هیچ ضمانتی نیست که من نفوذی هم، پس فردا نشم ضد دین و نظام و همه چیز! «ح‌سین ق‌دیانی: بار چندم است که نوشتن را در ارتفاع چند هزار پایی از سطح دریا تجربه می‌کنم؛ سخت‌تر از همه‌ی بارهای قبل. الساعه ندا آمد که از آسمان ایران عبور کرده‌ایم و همین یک جمله کافی بود که دلم هری بریزد. نمی‌دانم تصمیم درستی گرفته‌م یا نه؛ فقط می‌دانم چند ساعت دیگر لندن‌م. پای‌تخت همان کشوری که عمری می‌گذاشتم تنگش، حالا قرار است جای خالی وطن را برایم پر کند. منی که معتقدم حتی و هم وطن آدم نمی‌شود، چه خواهم کرد در انگلیس؛ انگلیس با من چه خواهد کرد. ترسی غریب همه‌ی وجودم را گرفته. می‌دانم است ولی چند بار دعادعا کردم باز هم دچار جنون شود و یک موشک بخورد صاف به سینه‌ی طیاره. یعنی می‌دانید؛ همیشه آرزو داشتم در بمانم و در همین خاک بمیرم. اگر چشم‌های به شدت خیس الانم دیگر به نیفتد چه؟ صبحی که برای خداحافظی رفته بودم قطعه‌ی بیست و شش بهشت‌زهرا، جوری کردم که دیگر حتم کردم به این زودی چشمم بارانی نمی‌شود اما از خود فرودگاه تا هواپیما همه را ریختم. چند بار الکی رفتم مستراح تا گریه‌م کم‌تر عذاب بدهد ملت را. بدبختی این‌که به هیچ کدام از نزدیکانم هم نگفتم سفرم را. تاب این را نداشتم که چشم در چشم شاهد اشک مادر باشم. چه خواهد گفت در دلش وقتی این متن را بخواند؟ نکند شیرش را حلالم نکند؟ نکند درکم نکند؟ نکند بنویسد پای خودخواهی‌م؟ نکند از شدت بهت بردارد به من زنگ بزند و ببیند گوشی که چه عرض کنم؛ خودم هم در حالت هستم؟ فکرم این بود که این‌جوری به‌تر است؛ این‌که من تنها برای خودم گریه کنم و مادرم هم تنها برای خودش گریه کند. جز بابااکبر فقط از گربه‌هایم خداحافظی کردم. همین دی‌شب که تا صبح نشستم و کل زندگی‌م را برای‌شان تعریف کردم. آخ که هنوز هیچی نشده، دل‌تنگ‌شان شده‌م؛ برای غم نهفته در صورت آهو، برای قلدری معصومانه‌ی دیگو. لعنت به این سفر. لعنت به جدایی، به هجرت، به زندگی در دیار غربت. ولی خب مجبور بودم. یا باید با می‌رفتم یا باید تن به می‌دادم. برای اولی جربزه نداشتم و برای دومی پول. ماشینم را فروختم بل‌که بتوانم هزینه‌ی سفر را جور کنم. برای الباقی‌ش هم فقط روی حساب کرده‌م. خدایی که می‌دانم اگر بخواهد می‌تواند را هم برای آدمی کند. هم‌چنان که این اواخر وطن را برایم غربت کرده بود. ببارید ای چشم‌ها؛ تندتر، بیش‌تر...) 📝آقای نفوذی @mr_nofoozi