🍃یازهرا سلام الله علیها 🍃یا شهیده 🥀
💎منتظران ویاران واقعی بقیة الله عج اینگونه اند ✔️
#سیره_شهدا🌱
#خاطرات_شهدا🌱
#وصیت_نامه_شهدا🌱
#شهید_رضا_اسماعیلی 🌷🕊
: خواهر رضا پرسید: از شهادت نمیترسی؟ رضا هم گفت: نه. فقط نگران یک چیز هستم. در اینترنت دیدهام که این داعشیها سر مسلمانها را از تنشان جدا میکنند.
🌷 فکر میکنم چقدر سخت است، چقدر دردناک است.❤️🩹
چهلمین روز بعد از خاکسپاری اش بود. وقتی پیکر رضا برگشت ما نمیدانستیم که سر ندارد، کفنش را هم بهخاطر شلوغی جمعیت و ...باز نکردند. اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار میشد، اعلام کردند که این شهید بی سر برگشته...🕊
من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم
راوی مادرشهید🥀
🌷#شهیدرضااسماعیلی🌷🕊
🌷#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّل فَرَجَهُم🕊
⛅️#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🕊
🍃یاعلی علیه السلام🍃 یاشهید
🌺 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
@audio_ketabشاهرخ حر انقلاب 1.mp3
زمان:
حجم:
33.04M
_قسمت 1⃣
#کـتاب_صوتـی📚🎙
#شاهرخ_حر_انقلاب...🇮🇷
🔸گـوینده: مهدی_نجفی 🎙
🔹زمان: ۲۲:۴۶⏰
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#خاطرات_شهدا
🖤 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
#خاطرات_شهدا
🔮 عشق و ارادت شهدا به حضرت زهرا س
در سال ۱۳۷۲ در ارتفاعات ۱۱۲ فکه مشغول تفحص بودیم. اما چند وقت بود که هیچ شهیدی پیدا نمی کردیم.😔😔
به حدی ناراحت بودیم که وقتی شب به مقر می آمدیم حتی حال صحبت کردن با همدیگر را هم نداشتیم.
تنها کاری که از دستمان برمی آمد نوار روضه حضرت زهرا (س) را می گذاشتیم و اشک می ریختیم.😭
با خودم می گفتم: «یا زهرا؛ من به عشق مفقودین اینجا آمده ام. اگر ما را لایق می دانید مددی کنید تا شهدا به ما نظر کنند و اگر لایق نمی دانید که برگردیم تهران».
روز بعد هم بچه ها با توسل به حضرت زهرا (س) مشغول تفحص شدند.
در حین کار روبروی پاسگاه بند انگشتی نظرم را جلب کرد.😱😱
با احتیاط لازم اطراف آن را خالی کردیم و به بدن شهید رسیدیم.😍😍
در کنار آن شهید، شهیدی دیگر را نیز پیدا کردیم که جمجمه هایشان روبروی هم بود.
قمقمه آبی هم داشتند که برای تبرک همه از آن نوشیدیم.😊😊
وقتی که از داشتن پلاک مطمئن شدیم، با ذکر صلوات پیکرها را از روی زمین برداشتیم.
متوجه شدیم که هر دو شهید پشت پیراهن شان نوشته بودند: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم».😭😭😭
راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص؛ نوشته حمید داود آبادی
🌹 شادی روح شهدا صلوات
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا🪴
برای مراسم ختم شهید شبهازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد.
ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنان، مراسم با صرف ناهار تمام می شد.
در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم کنار ابراهیم نشستم.
ابراهیم و جواد دوستان بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی های آن ها هم در نوع خود جالب بود.
در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی می گی؟!😳 ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو! بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید.😅 گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند!
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه را که آوردند، سرت رو قشنگ بشور😂!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و ...
جواد در حالی که آب از سر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه می کرد.
گفتم: چیکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیه ام را دادم که سرش را خشک کند!
😂 شهید ابراهیم هادی 😍😂
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
📝#خاطرات_شهدا
🌷#شهید_مرتضی_حسینپور🕊
وقتی تصویر مقام معظم رهبری را میدید، انگار پدرش را دیده است. آن قدر عاشقانه محو تصویر حضرت آقا میشد که بعد از دقایقی به او میگفتم: «من هم هستم ها...».
بعد از اولین جانبازی یکبار به دیدار حضرت آقا مشرف شده بود. خودش برایم تعریف میکرد که:
«وقتی حضرت آقا را از نزدیک دیدم، فکر کردم دیگر هیچ چیز توی دنیا نمیخواهم. اصلاً همه چیز برایم تمام بود. همه زیباییهای دنیا را یک جا دیدم.»
✍به روایت همسر شهید
💔 باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
📌ماشاءالله پیل افکن؛ شهیدی که چشمش ترکش خورد و به جنگیدن ادامه داد تا ایران زنده بماند!
🔸شهید ماشاءالله پیلافکن، قهرمانی که در عملیات چزابه، شش شبانهروز بیوقفه جنگید تا تیپ ۷۷ خراسان را از محاصره نجات دهد.
🔹او با چشمی که ترکش خورده بود و بدنی خسته و گرسنه، اما دلی پر از ایمان، در پشت و مقابل جبهه دشمن تنها جنگید. آنقدر از مهمات غنیمتی دشمن استفاده کرد تا دیگر حتی یک گلوله هم باقی نماند.
▪️وقتی محاصره کامل شد، آخرین گلولهها را شلیک کرد و با لب تشنه و چشمانی که ۶ شبانهروز خواب را ندیده بود، به اسارت دشمن درآمد…
▫️اما دشمن که از این قهرمان شکست خورده بود، خشم خود را بر پیکر پاکش خالی کرد:
_دستان توانمندش را از بازو قطع کردند
_چشمانش را از حدقه بیرون آوردند
_دندانهایش را شکستند
_پوست سر و صورتش را کندند، محاسنش را با گوشت و پوستش جدا کردند
_در نهایت با نشاندن صدها گلوله در بدنش، او را به شهادت رساندند
🔻ماشاءالله جنگید تا ایران زنده بماند، امروز ما باید برای عزت ایران بایستیم! ماشاءالله جانش را تا آخرین لحظه داد، تا امروز ما راه او را با جهاد علمی، اقتصادی و فرهنگی ادامه دهیم.
#شهید_ماشالله_پیلافکن
#خاطرات_شهدا
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
📌مرز خسروی؛ جایی که ابراهیم هادی وعده رفتن دستهجمعی به #کربلا را داد
🔸سال اول جنگ، بالای تپهای بودیم. به ابراهیم هادی گفتم: «ببین عراقیها چه راحت رفتوآمد میکنن، میشه یه روز مردم ما هم برن شهرشون؟»
🔹لبخند زد و گفت: «روزی میاد که از همین راه، دستهدسته میرن کربلا.» توی برگشت از یکی اسم اونجا را پرسیدم؛ گفتند: «مرز خسروی»
#خاطرات_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
❤️ باب الحوائج رقیه/بابلسر
@babalhavaej_roghayee
🛑امام خمینی (ره): «اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.»
🔸سربازان مخلص و گمنام نظام
این شهید بزرگوار از نیروهای اطلاعات عملیات مشهد بود که در عملیات کربلای ۴ اسیر شد و هویتش در همان روزهای اول اسارت توسط یک اسیر قدیمی و خودفروخته به نام «م.ر» و به وعده تعلقِ غذای بیشتر به او لو رفت!
🔸در شکنجه گاه مخفیانه تکریت ۱۱، بعثی ها او را به قلاب پنکه سقفی آویزان کردند، مدتی بعد در آب جوش انداختند، با یک کابل فشار قوی بالای ۵۰۰ ضربه بر کمرش زدند، با پا شیشه پنجره سرویس بهداشتی را شکستند و بدن نیمه جان و لخت شده اش بر روی آن انداختند و او را غلط دادند و سپس بر زخم هایش نمک پاشیدند و با یک فرچه مخصوص شستن لباس به شدت زخم هایش را خراشیدند و سیم برق را در حالی که دستانش بسته بود به او متصل کردند!
🔸فریادهای او فضای حمام را پرکرده بود و در حالی که از ائمه اطهار (ع) یاری میطلبید، یک بعثی شمر صفت به نام عدنان برای اینکه استغاثههای وی به درگاه خداوند و فریادهای یا زهرایش را خفه کند، یک صابون را در دهن او گذاشت و با پوتین محکم بر روی آن کوبید و صابون در گلوی مبارکش گیر کرد و با شهادتی مظلومانه به کاروان عاشورا پیوست! او کسی نبود جز شهید محمد رضایی از مشهد، شادی روحش صلواتی قرائت نماییم.
🌷آزاده سرافراز سید محسن حیدری
بله آقای ظریف، آن زمان که شما در آمریکا میخندیدی، جبهه مقاومت اینگونه شکل گرفت.
#خاطرات_شهدا
#یادشهدا_با_قرائت_فاتحه_مع_الصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
تا ابد مدیون شهداییم بخود آئیم🥀