eitaa logo
باب جهاد
189 دنبال‌کننده
227 عکس
115 ویدیو
2 فایل
جنگ جنگ تا رفع فتنه از کل جهان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسئولی که آماده هزینه دادن از خودش باشد، مدیر انقلابی است. قدردانی در مقابل چنین مسئولی وظیفه ما مردم است آنچنان که پاسخگویی ای اینچنین وظیفه مسئولین.
دیشب دور میدان آرامگاه دو تا پسر و دو تا دختر ایستاده بودند داخل میدان روبروی نیروهای پلیس. فضا آرام بود و التهابی نداشت. مردم هم در حال رفت و آمد بودند. رفتم جلو در کمال رفاقت گفتم: میشه خواهش کنم اینجا نایستید؟ میشه لطف کنید تشریف ببرید؟ هر چهار نفر به سمت من چرخیدند. معلوم بود نمیخواهمد بروند اما نتوانسته اند خودشان را در مقابل خواهشم جمع و جور کنند. نتوانستند چیزی بگویند. دو باره خواهش کردم تشریف ببرند. پرسیدند چرا و پاسخ دادم: شما اگر در این شرایط اینجا بایستید، و عده ای بیایند و اینجا اغتشاش کنند ممکنه پلیس وارد عمل بشه و اتفاقی برای شما بیفتد. اما نمیخواستند بروند. دختر که نهایتا بیست سالش بود و معلوم بود مجرد است گفت: ما اگه اعتراض داشته باشیم چه کار باید بکنیم؟ من الان دو ماه اجاره ام عقب افتاده چی باید بکنم؟ چطور اعتراضم را به اینا نشان بدهم؟ بعید میدانم اصلا او اجاره ای به عهده داشته باشد اما باز هم برایش توضیح دادم که خیال نکن ما هم توی کره ماه زندگی میکنیم، ما هم مشکل داریم، اعتراض هم داریم اما الان که کوره اغتشاش و اموال مردم آتش زدن و چادر کشیدن از سر مردم و... داغ است وقت اعتراض نیست. و البته دیگر وقت نبود تا توضیح بدهم الان که دشمن در این فضا و به واسطه شکافی که اغتشاش ایجاد کرده، جرات میکند و میرود داخل صحن شاهچراغ و مردم بیگناه را به گلوله می بندد وقت همبستگی و دفاع از مرز و بوم و جان هموطنان است. پسر سماجت میکند و برای اینکه نرود دوباره می گوید: من که چیزی آتش نزده ام. باز هم توضیح میدهم درست است که او جایی را آتش نزده اما ممکن است کسی بیاید این کار را بکند و پلیس مجبور شود برای متفرق کردن جمعیت و ایجاد امنیت وارد عمل شود و اتفاقی برای آنها بیفتد. بنای رفتن ندارند و حرف زدن با آنها بیهوده است. راهم را میکشم و میروم پیش پلیس ها.‌ خسته از مدت زمان طولانی سرپا بودن و استرس کشیدن و البته ندیدن خانواده و استراحت نکردن بی حال و حوصله به نظر می رسند، حق هم دارند. از صبح سرکار هستند و لااقل نصف این زمان را سرپا و در حال درگیری و فحش شنیدن بوده اند. یقینا بعضی شان توی خانه هم مشکلی، بچه مریضی، چیزی دارند. به سمت میدان حرکت میکنیم، فضا آرام است الحمدلله بر میگردم سمت آرامگاه بوعلی و از خیابان بین النهرین میروم سمت میدان دانشگاه. فضا التهاب دارد. گروه های سه نفره و چهار نفره یا حتی ده نفره و بیست نفره شامل دخترها و پسرهای غالبا جوان و ماسک زده بعضی جاها ایستاده اند یا در حال رفت و آمدند و مشخص است که مترصد فرصتی هستند. گاها بیست نفر که بیشتر میشوند کسی که غالبا یک دختر است شروع میکند به شعار دادن و بقیه هم با او همراهی میکنند و حتی از ماشین ها هم درخواست بوق میکنند، عده ای هم درخواستشان را اجابت می کنند. خیابان بین النهرین را با دوستی به سمت بالا حرکت میکنیم. مسجد شریف الملک را که در اغتشاش قبلی آتش زده بودند نگاه میکنم و اطرافش را بررسی میکنم که محافظ داشته باشد. از مسجد که فاصله میگیریم دو جوان از خلوتی خیابان استفاده کرده اند سطل آشغالی را وسط خیابان ولو کرده اند و آتش زده اند، یکی شان هم رفته است روی سطل و قهرمانانه آن بالا ژست گرفته و همراهش از او فیلم میگیرد. یاد ضرب المثل لاف در غریبی می افتم. بیچاره ماشین هایی که می رسند برای تردد مشکل دارند. با دوستم میرویم سطل را به زحمت میکشیم کنار، آتش را پس میزنیم و می افتیم دنبال آن دو نفر. سر خیابان میگیرمشان. آن که روی سطل رفته بود دارد به دیگری می گوید کاش تو هم فیلم گرفته بودی روی سطل. یاد اعتراف یکی از اغتشاشگران می افتم که گفته بود هر کاری در اغتشاش ها قیمتی دارد و بعد از انجام و ارسال فیلم پولش واریز میشود. آن که روی سطل بود را که میگیریم. می بینم همان است که دور آرامگاه از او خواهش کرده بودم که برود و سماجت کرده بود و گفته بود که جایی را آتش نمیزند. می خواهیم او را ببریم تحویل پلیس هایی که آن سمت ساختمان هستند بدهیم که خودش و دوستش شروع میکنند به داد زدن و مقاومت. درهمین میان حدود ده نفری به کمکش می آیند. یک ماشین هم می ایستد و سرنشینش به کمک آنها می آیند. طرف دستش را به تیر چراغ برق گرفته و مقاومت میکند، دونفری او را داریم میکشیم تا ببریم تحویل نیروها بدهیم. در این میان مجبورم در حین کشیدن طرف، فریاد هم بزنم تا بقیه پراکنده شوند اما یک نفر را هم نمیزنیم. پلیس به کمک می آید و چون بقیه دارند شلوغش می کنند با یک اسلحه ساچمه ای تیر هوایی میزند. جمعیت کمی عقب می روند و کم کم فرار میکنند. کسی که سطل آشغال آتش زده بود و راه بندان ایجاد کرده بود را تحویل میدهیم و می رویم سراغ ماشینی که ایستاد و میخواست با ما مقابله کند. کارت ماشینش را میخواهم. میترسد و جا میزند. می گوید کاری نکرده است. به او ثابت میکنم که برای مقابله با ما آمده بودند. شماره پلاکش را برمیداریم و
باب جهاد
دیشب دور میدان آرامگاه دو تا پسر و دو تا دختر ایستاده بودند داخل میدان روبروی نیروهای پلیس. فضا آرا
می گذاریم برود تا راه بندان نشود. به راه ادامه میدهیم . مغازه دارهای بیچاره کرکره را تا نیمه پایین کشیده اند و منتظرند ببینند اوضاع معمولی میشود تا به کاسبی شان بپردازند؟ یاد ادعای اجاره عقب افتاده آن خانم می افتم و بیشتر یقین میکنم که اعتراض با این روش و در این موقعیت زمانی هیچ فایده ای که ندارد مشکلات را هم بیشتر می کند. اگر این مغازه دار ها به همین دشت آخر شب احتیاج نداشتند که الان قید کاسبی را زده بودند، مغازه را بسته بودند و رفته بودند. کمی بالاتر یک مرد مسن از ماشین پیاده شده است فریاد میزند. پلیس ها در هنگام حرکت ضربه ای با باتوم به ماشین او زده اند که خیلی اندک فرو رفته است. از او میخواهم آرام باشد و فردا برای دریافت خسارت بیاد تا بنده هم حاضر شوم و به نفع او شهادت بدهم اما باز هم فریاد میزند و به هیچ صراطی مستقیم نیست. کسی می آید و همانجا خسارت را از جیبش در می آورد و به او می دهد. نمیگیرد و میگوید خسارتش بیشتر است. اشتباه می کند، خسارت حتی کمتر هم هست. باز هم داد و قال میکند. یک نیروی امنیتی عصبانی میشود و با زور او را پشت فرمان می نشاند. به آن نیرو تذکر میدهم که کارش خیلی هم درست نیست. به نظرم هم ضربه اول به ماشین و هم این اعمال زور کاملا اشتباه است اما باید خودمان را هم جای آن نیروها بگذاریم، آنها هم آدم هستند و تحت تاثیر فشار کاری و روانی گاهی از کوره در می روند. اگر قرار است کسی مذمت شود حتما باید مسببین این کار مذمت شوند که هم اسباب زحمت و اعصاب خوردی نیروهای امنیتی را فراهم کرده اند و هم اسباب مزاحمت برای مردم. باز هم به راه ادامه می دهیم و تا آخر شب به چندین مورد بر میخوریم که خودشان را معترض نشان میدهند و علیرغم خواهش مودبانه ما محل را ترک نمی کنند و دست آخر مشخص میشود که تصمیم به اغتشاش دارند و مساله امشب شان لااقل اعتراض نیست. حدود ساعت ده همه جا تقریبا آرام میشود. فکر میکنم دست بالا ۳۰۰ نفر همه گروه اغتشاشگران در محوطه میدان امام تا فلکه بعثت و تا سعیدیه بودند که به بهانه اعتراض، اغتشاش ایجاد می کردند و کارشان سلب امنیت و ایجاد مشکل برای زندگی همدانی های صبور بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شکارچی ماشه را بر سپیدی نگاه ها چکاند زخم های بی شمار روی سینه ی حرم نشاند دسته ای پرنده پر کشید شادی از نگاه کودکی پرید یک شکارچی روی باغ ها قدم گذاشت شاخه های روبه نور را تازیانه زد لاله های تازه ای در حرم جوانه زد ...
همسایه ما زن را شوم می داند حتی وقت غذا هم سر سفره ای که زن و دخترش نشسته اند نمی نشیند، با آنها بیرون از خانه راه هم نمی رود، دخترش را مدرسه هم نفرستاد. دیروز آمده بود در خانه ما و می گفت: من نگران زنان خانه شما هستم. نشده است تا به حال ببینم پنچری ماشین تان را می گیرند و یا حتی توی صف نان ایستاده اند، همیشه این کارها را شما انجام می دهید. اینقدر ظالم نباشید! فردا حتما فرصتی تعیین کنید که مردهای کوچه را بیاورم خانه تان و از زن و دخترتان نظرخواهی کنیم تا حتما بیایند پنچری ماشین بگیرند و توی صف نان بایستند و الا باید از این کوچه بروید و خانه را به ما بدهید. خانم خانه که این را شنید، گیج شد. مانده بود بخندد یا نگران باشد تا اینکه دخترم بلند گفت: همسایه گل خورده! نه ببخشید احتمالا گل زده!😁 همه خندیدیم. 🤣
روزی که جای «جلاد و قاضی»، جای «شیاد و شهید» را عوض می کردند باید میدانستیم که روزی جای «معترض» را هم با «اغتشاشگر» عوض خواهند کرد! امروز اگر کسی باید معترض باشد، آن معترض باید همین سید روح‌الله عجمیان باشد که حالا شهید دفاع از امنیت ما در مقابل جریان اغتشاش شده است، جریانی که پولهای دلاری و ماشین های آنچنانی دارد. به محل زندگی فوق ساده این شهید خوب دقت کنید که نمود روشن وضع زندگی اوست.
روایت هنری اصالتهای ایرانی واحیا دوباره آن توسط انقلاب اسلامی در مجلس دوم شب های روایت چهارشنبه هجده آبان ساعت 18/45 سینما فلسطین حوزه هنری انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادی خفاشها نقاشی دیجیتال: خانم اربابی بیدگلی متحرک سازی: آقای روحی تهیه شده توسط حوزه هنری انقلاب اسلامی استان همدان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا پای جان برای ایران✌️🇮🇷 پرچمت پایین نمی آید مگر لحظاتی آن هم برای اینکه روی تابوتم جان دوباره ای بگیرد.
وطن، جان است. لباس نیست که بخواهیم تعویضش کنیم!