eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
71 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
حال و روزم را بیا آقا ببین بهتر نشد این گدای بی وفا هم واقعا نوکر نشد درد و غم هایم زیاد و این دلم آلوده است معصیت عادت شد و از من جدا آخر نشد از فراقت گریه و ناله نکردم یک شبی دل ندادم به تو و این فاصله کمتر نشد توبه ها کردم ولی توبه شکستم بعد از آن این چنین بودم که درد من دوا دیگر نشد با چه رویی حاجتم را بر زبان جاری کنم من که دیدم غربتت اما دلم مضطر نشد خوب کن بدحالی ام ، رو برنگردان از گدا غیر تو اصلا برای من کسی یاور نشد فاطمیه تو بیا کرببلایی کن مرا آرزویی بهتر از شش گوشه ی دلبر نشد مادر ارباب ما در بستر و دردش زیاد چند روزی میشود هم صحبت حیدر نشد زینبش دیده میان شعله ها پهلو چه شد بعد از آن تب کرد و بهتر حال آن دختر نشد روح الله پیدایی
صاحب عزای روضه های فاطمیه برگوش جان آید صدای فاطمیه بر غربت تو من بگریم یا که مادر؟ ای داغدار گریه های فاطمیه من هر چه بودم آمدم اینجا گدایی داراییم آقا فدای فاطمیه من زنده ام از نوکری آلِ احمد قربان این عشق و صفای فاطمیه مزد رسالت را زما اینگونه میخواست باشیم تا محشر گدای فاطمیه زهرا دلیل خلقتِ خلق است و افلاک درکم کجا؟ قدر و بهای فاطمیه لعنت به هرکس منکر رخت سیاه است بر داغ زهرا در عزای فاطمیه نه خیرِ دنیا را ببیند نه که عقبا هرکس که افتاده جدای فاطمیه من هر چه دارم از دعای مادر توست دار و ندار و من برای فاطمیه هر نوکری دیدم به من میگفت هستم دلتنگ اشک و ضجه های فاطمیه یاد در و دیوار افتادم دلم سوخت وای از غم و سوز و جفای فاطمیه آتش گرفته مادرت از شعله ی در عالم عزادار نوای فاطمیه روی کبود مادرت داغ دلِ من وای از غم و داغ و بلای فاطمیه زهرای هجده ساله را پیرش نمودند باید که مُرد از غُصه های فاطمیه باشد ندای حشر ، این الفاطمیون؟ آنجا پناه من لوایِ فاطمیه از ناله ی مادر به ما تکلیف شد که مهدی بیا هم شد دعای فاطمیه عبدِ کریم
می دهد بال و پر خستۀ جبریل خبر پیشِ چشمان علی رفت ز دنیا کوثر دور می کرد ز دُور و برِ خانه همه را ماند، یک جمعِ یتیم و تنِ سردِ مادر غنچه اش گوشۀ یک باغچه ای مدفون بود به کجا دفن کند حال،گُلَش را حیدر این گُلِ لِه شده را با چه دلی بردارد با چه حالی بدهد غسل به یاسِ پَرپَر زیر پیراهن اگر غسل دهد دستور است باز می کرد علی از سرِ زهرا معجر آب می ریخت به پهلو و به سینه امّا باز می ریخت ز خونابه گهی خون جگر زینب از گوشۀ آن حجره تماشا می کرد وای از زخمِ تنِ مادر و حال دختر پیکر فاطمه را با چه کسی باید بُرد راهِ تشییع ، نمانده ست برایش دیگر بر سرِ دوشِ علی می رود آیا پرِ کاه یا فراتر شده تابوت ز فتح خیبر زیرِ تابوت همین چند یتیمند فقط حسنِ سر به گریبان و حسین و خواهر عاقبت شد گُلِ پرپر به دلِ خاک نهان اینچنین رَدِّ امانت شده بر پیغمبر می رسد صوتِ حزین تا تهِ گودال به گوش آه از پیکر بی غسل و کفن ، خاک بسر محمود ژولیده
عمری که بی تو رفت یقینا حرام شد بی تو دلم اسیر خیالات خام شد آقا بیا که بی تو به پایان رسید عمر آقا بیا که فرصت ما هم تمام شد بیچاره آن کسی که به دور از شما مدام با هرکسی به غیر شما همکلام شد بدبخت آن کسی که گرفتار نفس شد خوشبخت آن کسی که فدای امام شد رحمت بر آن که بهر تو از نام و نان گذشت نفرین بر آن که شیفته ی نان و نام شد ایام فاطمیه شده، روضه خوان بخوان آری بخوان که طاقت اشکم تمام شد از آن دمی که مادر ما پشت در رسید از لحظه ای که خانه پر از ازدحام شد مزد رسالت نبوی خوب شد ادا بر دختر نبی چقدَر احترام شد این آتشی که هستِ علی را از او گرفت تا کربلا رسید و وبال خیام شد شاعر:
4_5766919744447842477.opus
96.5K
دیدم میون کوچه ها غریب گیر آوردنت پیش نگاهِ بچه ها غریب گیر آوردنت ..... وقتی که بستن با طناب دست منو میزدنت اشگ منو میدیدن و غریب گیر آوردنت ......... از جای تازیونه ها نشونه بود رو بدنت برات بمیرم که چقدر غریب گیر آوردنت ....... گوشواره‌هات شکسته شد شکست غرورِ حسنت به صورتت سیلی زدن غریب گیر آوردنت ...... میخ در خونه شُده نیزه برای محسنت پشت در خونه تو رو غریب گیر آوردنت ...... خُرده گرفتن همه ی شهر به گریه کردنت فاطمه جان همسایه ها غریب گیر آوردنت ....... چه سخت بود اون شبی که دیدم کبوده بدنت یادم اومد تو کوچه ها غریب گیر آوردنت ....... با گریه دیدم شب دفن خون میچکید از کفنت به زیر لب صدا زدم غریب گیر آوردنت ....... وای به حال زینب و برادر بی کفنش حسینمو تو قتلگاه غریب گیر آوردنش ....... لشکریان خیره سر با هرچی بود میزدنش با سنگ و تیر و نیزه ها غریب گیر آوردنش ..... زینب اومد تو قتلگاه گفت کجاست پیرهنت برادر بی کفنم غریب گیر آوردنت
لطفی امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد این مرد از خجالتِ این چهره آب شد اسماء بریز آب که آتش گرفته ام دیدی چگونه خانه من هم خراب شد * من چند بار شُسته ام و هَم نیامده خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخ توست ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات * دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان با گریه آستین سرِ دندان گرفته اند حالا که وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است از من نشانِ خانه یِ سلمان گرفته اند * حالا عزایِ کندن قبرت گرفته ام حالا برای بردنِ تابوت مانده ام این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام * آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت لبخندها به دیدنِ یارِ تو می رسند برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می رسند * باید که چند قبر برایت درست کرد باید مرا به جای تو در قبر جا دهند دست پدر رسید تو را گیرد از علی شاید که زخم آتش در را شفا دهند
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ نرگس غریبی مسیحای حیدر ، چرا نیمه جانی چرا ، سوخته از زمین و زمانی تو دار و ندار منی ، اندکی صبر در این ، بی شکیبی ، تو باید بمانی شب از فکر فردا که شاید نباشی به چشمم شده خواب ، یک درد جانی حبیبم ،شکیبم ، طبیبم ، تو تنها به این مرد بی کس شده هم زبانی به اجبار ، سر میکشی بغض خود را و پر میکشی ، سخت از دار فانی قراری به دل نیست ، زهرای حیدر تو باید غم سینه ام را بدانی چه شد پر کشیدی و رفتی تو از دست تو افتادی از پا به قد کمانی فدای تو که قبله گاهی به عالم تو که خاک پایت شده ، آسمانی تو که سجده گاه ، همه جن و انسی چرا فاطمه ، یاس من بی نشانی؟
اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ وحید قاسمی   خرمن آسودگی شرار بگیرد چادر مادر اگر غبار بگیرد وای از آن لحظه ی بدی که ببینی گوشه ای از دامنش به خار بگیرد فصل خزانش، بهار خوشه ی اشک است فاطمیه باغ گریه بار بگیرد شام عروسی به فکر سائل خویش است جامه ی نوداده، وصله دار بگیرد حُرمت میلش ببین که تا به کجاهاست! رفته برایش خدا انار بگیرد دست علی گرچه بسته دراُحد امروز دست ورم کرده ذوالفقار بگیرد بد لگدی بود! محسن ازنفس افتاد خواست که طفلی ز در فشار بگیرد گریه ی زهرا به اختیارخودش نیست! از دروهمسایه اختیار بگیرد ماندم ازآن بازوی شکسته، چگونه آمده پای تنورکار بگیرد؟ گودی چشمش مرا کشانده به گودال تا مژه ام زخم بیشمار بگیرد با دلِ خون رفت ازمدینه، علی هم مانده برایش کجا مزار بگیرد؟ ************* اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ نرگس غریبی مسیحای حیدر ، چرا نیمه جانی چرا ، سوخته از زمین و زمانی تو دار و ندار منی ، اندکی صبر در این ، بی شکیبی ، تو باید بمانی شب از فکر فردا که شاید نباشی به چشمم شده خواب ، یک درد جانی حبیبم ،شکیبم ، طبیبم ، تو تنها به این مرد بی کس شده هم زبانی به اجبار ، سر میکشی بغض خود را و پر میکشی ، سخت از دار فانی قراری به دل نیست ، زهرای حیدر تو باید غم سینه ام را بدانی چه شد پر کشیدی و رفتی تو از دست تو افتادی از پا به قد کمانی فدای تو که قبله گاهی به عالم تو که خاک پایت شده ، آسمانی تو که سجده گاه ، همه جن و انسی چرا فاطمه ، یاس من بی نشانی؟ ************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی می شویمت که آب شوم در عزایِ تو یا خویش را بخاک سپارم بجای تو قسمت نبود نیتِ گهواره ساختن تابوت شد تمامیِ چوبش برایِ تو گر وا نمی شدند گره های این کفن دق مرگ می شدند زِ غم بچه های تو خون جای آب می چکد از سنگِ غسلِ تو خون می چکد که زنده کند ماجرایِ تو در بود و شعله بود و در اُفتاد رویِ تو گُم شد میانِ خنده یِ مَردُم صدایِ تو در بود و شعله بود و از آن در عبور کرد هر کس که بود نیمه شبی در دعایِ تو حالا زمانِ غسلِ تو فهمیده ام چرا رویِ تو را ندید کسی تا شفایِ تو تنها نه جای دست و زخم و کبودی است آتش اثر گذاشته بر چشمهای تو *************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد این مرد از خجالتِ این چهره آب شد اسماء بریز آب که آتش گرفته ام دیدی چگونه خانه من هم خراب شد * من چند بار شُسته ام و هَم نیامده خونت هنوز می چکد از زخم تازه ات این سنگِ غسل شاهدِ پهلویِ سرخ توست ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات * دریاب حالِ کودکانِ خودت را ببینشان با گریه آستین سرِ دندان گرفته اند حالا که وقتِ بُردنِ تابوتِ مادر است از من نشانِ خانه یِ سلمان گرفته اند * حالا عزایِ کندن قبرت گرفته ام حالا برای بردنِ تابوت مانده ام این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است این نقش دست کیست که مبهوت مانده ام * آه ای غرورِ من پس از این وقتِ تسلیت لبخندها به دیدنِ یارِ تو می رسند برخیز ذوالفقارِ نبردِ مرا ببند فردا برایِ نبشِ مزارِ تو می رسند * باید که چند قبر برایت درست کرد باید مرا به جای تو در قبر جا دهند دست پدر رسید تو را گیرد از علی شاید که زخم آتش در را شفا دهند *********** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سعید مرادی تا تو بودی فاطمه صبر و قراری داشتیم ای گل نیلی من باغ و بهاری داشتیم تا تو بودی فاطمه در شهر ختم المرسلین با تو در شهر پیمبر اعتباری داشتیم تا تو بودی خنده بر لبهای حیدر می نشست تا تو بودی فاطمه خوش روزگاری داشتیم تا توبودی فاطمه پشت و پناه مرتضی از تمام اهل یثرب انتظاری داشتیم تا توبودی گرمی بازار قلبم فاطمه ما بجز عشق تو با دنیا چه کاری داشتیم تا توبودی ماه من ای شمس نیلیِ علی در دل شبهای خود ماهم نگاری داشتیم تا توبودی ذکر لبهای علی بعد از نماز غیر ذکرت ما کجا ذکر و شعاری داشتیم تا توبودی ای جبیب خالق هفت آسمان بین مردم فاطمه عز و وقاری داشتیم تا توبودی یار من ای یاور قامت کمان ما کجا هر لحظه چشم اشکباری داشتیم تا تو رفتی فاطمه دنیا برایم تیره شد در فراقت روز و شبها سوگواری داشتیم تا تورفتی من غریب و بی کس و تنها شدم در عزایت روزها هم شام تاری داشتیم تا تورفتی از کنارم ای تمام هستیم روز و شب با یاد رویت بی قراری داشتیم تا تورفتی رفتم از دست ای تمام باورم روضه خواندیم و به یادت حال زاری داشتیم تا تورفتی زیر خاک ای خفته در زیر لحد ما دوچشم خیس همچون جویباری داشتیم *************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سعید مرادی نیمه ی شب بود و وقت دفن زهرای علی تر شده از اشک دیده ماه سیمای علی گوشه ی تابوت زهرا شاه مظلومان نشست لرزه افتاده ب لبها و ب اعضای علی مرتضی مجنون مجنون در کنار بچه ها در کفن خوابیده اما یار و لیلای علی گفت زهرا جان
زینب چشم خود را باز کن ای پرستوی مهاجر یار زیبای علی یار هجده ساله من با علی حرفی بزن دیده واکن تا ببینی قلب شیدای علی رحم کن بر حال زارم ای چراغ انجمن شد امیدم نا امید ای یار تنهای علی روضه خواند و گریه کرد و آسمان بیتاب شد در عزای همسر و محبوب و همتای علی داد زهرا را به دست خاتم پیغمبران بین خاک آهسته خفته دُرّ یکتای علی موعد هجران رسید و شد خزان در باغ دل با رخ نیلی میان خاک حورای علی خاک روی قبر زهرا ریخت سلطان نجف گفت حیدر الوداع ای ماه طوبای علی ************* اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر ********** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسین ایمانی وقتی که گرمِ روضۀ عباس باشی باید به فکرِ گردشِ دستاس باشی باروضه هایِ فاطمه وقتی عَجینی که بی قرارِ روضۀ اُمُّ البنینی عبّاس دردِ دست وُ بازو را کشیده عبّاس طعمِ زخمِ پهلو را چشیده عبّاس می داند به جایِ دیدۀ تار … باید بگیری دست را بررویِ دیوار امّاچه می گویم ابوفاضل ندارد دستی که جایِ دیدۀ پُرخون گُذارد وقتی که باصورت زمین افتاد سقّا بی شک وُّ شبهه ناله زَد اِی وای زهرا بررویِ خاکِ چادریِّ مادرَش خُفت زهرا که آمد علقمه اَدرِک اَخا گفت بانالۀ اَدرِک اَخا ازخیمه ها شاه اُفتان وُخیزان آمد وُ ذکرِ لَبَش آه آهِ عجیبِ شاه صحرا را گرفته انگار شَط هَم بویِ زهرا راگرفته خون از نگاهِ ساقیِّ لب تشنه شدپاک آمد نِدا از آسمان  ازسویِ افلاک تاروزِمحشر پرچمِ عبّاس بالاست اُمُّ البنین عبّاسِ تو فرزندِ زهراست هرفاطمیِّه نغمۀ عبّاس و ُمادر شد ندبۀ هجرانِ تو اَلغوث دلبر ************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ سید حمیدرضابرقعی گل های عالم را معطر کرده بویت ای آن که می گردد زمین در جست و جویت یادش بخیر آن روزها ریحان به ریحان می چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیاره ها را در نخی می چیدی آرام می ساختی تسبیحی از خاک عمویت برداشتند از سفره ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحمت باز می شد با دعایت دردا که می بستند درها را به رویت تاریخ می داند فدک تنها بهانه است وقتی بهشت آذین شده در آرزویت وقتی منزه گشته خاک از سجده هایت وقتی مطهر می شود آب از وضویت چادر حمایل می کنی از حق بگویی حتی اگر یک شهر باشد روبرویت برخاستی با آن صفت های جلالی این بار آتش می چکید از خلق و خویت حتی زمان می ایستد از این تجسم تو سوی مسجد می روی مسجد به سویت از های و هو افتاد دنیا با سکوتت دنیا به آرامش رسید از های و هویت از بانگ بسم الله الرحمن الرحیمت از شکوه های  "الذین آمنویت" تو خطبه می خواندی و می لرزید مسجد ذرات عالم یک صدا لبیک گویت خطبه به اوج خود رسید آن جا که می ریخت مدح علی حیدر به حیدر از گلویت گفتم علی… او قطره قطره آب می شد آن شب که روشن شد سپیدی های مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم … آن رازِ مگویت ? هنگام دفن تو علی با خویش می گفت رفتی ولی پایان نمی یابد شروعت… ************** اشعار مرثیه حضرت فاطمه سلام الله علیها ـ حسن لطفی دارم عذاب می کشم و آب می کشم با چاه آه از دلِ بی تاب می کشم افتاده عکس ماه دراین چاه وعکس من دارم خجالت از رُخِ مهتاب می کشم کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می شوم کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می کشم سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت خود را به رویِ شانه یِ اصحاب می کشم عکس تو مانده است به دیوارِ خانه ام دستی که بسته شد رویِ این قاب می کشم من هرچه می کشم همه از دستِ قنفذ است داد از مغیره از غم خوناب  می کشم من هرچه از تومانده دراین بقچه ی غریب دارم به چشم خسته ی بی خواب می کشم دارم لباسِ سوخته را جمع می کنم این میخِ این در این همه را آب می کشم *********