#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
چشم مهتاب گریه می کرد و
نیمه شب آب گریه می کرد و
در طواف شکسته پهلویی
مثل گرداب گریه می کرد و
غسل می کرد هر چقدر آن شب
باز خوناب گریه می کرد و
گریه ها گر چه بی صدا بودند
دل بی تاب گریه می کرد و
ماه قدش خمیده بود و با
آفتاب گریه می کرد و
مادری پا به پای طفلانش
باز در خواب گریه می کرد و ...
هر که با چشم تر زمین می خورد
کوه هم با کمر زمین می خورد
داشت سلمان می آمد از خانه
که سر هر گذر زمین می خورد
کودکی نیز پشت یک تابوت
پشت پای پدر زمین می خورد
که به داد دل علی برسد
گاه گاهی که بر زمین می خورد
راه می رفت با عصا اما
بین دیوار و در زمین می خورد
#رحمان نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
امشب خدا هم از محنت گریه می کند
با مرتضی کنار تنت گریه می کند
هنگام غسل دادن تو چشم همسرت
با خون زیر پیرهنت گریه می کند
گاهی برای غربت و تنهایی خودش
گاهی برای سوختنت گریه می کند
امشب بگو چه می گذرد بر دل کفن ؟
وقتی لباس ، بر بدنت گریه می کند
از سوز گریه های غریبانۀ علی
آهسته گوشه ای حسنت گریه می کند
زینب تمام غصّۀ خود را ز یاد برد
از بس حسین بی کفنت گریه می کند
#محسن مهدوی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
نیمه شب است و مانده علی که چه ها کند
باید بساط غسل کسی را به پا کند
حیدر بنا نداشت که بی فاطمه شود
اما بناست خانه قبری به پا کند
با گریه کار غسل خودش را شروع کرد
باید که مثل شمع نباید صدا کند
بعد از سه ماه روز زدن و رو ندیدنش
وقتش رسیده فاطمه را رو نما کند
هر عضو شستشوش یکی را ز هوش برد
مانده علی چه با جگر بچه ها کند
دستش کجا رسید که دادش بلند شد
مجبور شد که کار خودش را رها کند
مانده که گرم شستن زخم تنش شود
یا فکر جابجا شدن دنده را کند
زهرا چه راحت است و علی پر جراحت است
دنیا نخواست با جگرش خوب تا کند
# مسعود اصلانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
درتـب لاله ای بــی نشـــانــم
مرغ دل در تکــاپوی گلــهاست
طبــع من تاب جوشــش نـدارد
فصــل پاییز بانوی گلـهاست
باغ گـل در غــم باغــبان بود
همـنشین با فراقی دگر شد
جای مرهـم به زخم شقایق
داغ آلاله ها تازه تـر شد
شعله در جستجوی گل سرخ
تا گلسـتان کشـــیده زبانه
رفته حتی به چشم ملائک
دود این غـربت بی کـرانه
آتش جهل دنـــیا پرســتان
شــعله ور دامن آســمان کرد
آه مظلوم چـاه مدیــنه
شکوه از خلق نامهربان کرد
با شبیـخون دونان تاریــخ
خلوت جمع خوبان بهـم خورد
آمـدند و شکـستند و رفتـند
برگ خونین دیگر رقم خورد
با کنـایه چگونه بگویــم
تا کــه آتش به جان در افتاد
نالـه ی فضه در خانه پیچید
پیـش پای پدر مـادر افتاد
با همان حالـت ناتــوانی
دست لـرزان خود را عصاکرد
در ره پیـروی از امامش
جان شیرین خود را فــداکرد
فاطمه بود و یـک کوچه نامرد
تا که دستان مردانه بستند
با غلافی که گویا تـــبر بود
شاخه ی یاسمن را شکستند
آب شد کم کم آن شمع سوزان
ناله ای در گلویـش نمانـده
زندگی رفـته در بستر مرگ
رنـگ مانـدن برویـش نمانـده
وقـت کوچ پرســتو نبود و
پر زد از آشـیان ناگـهانی
یاس حــیدر چــه نـیلوفرانه
شد خـزان در بهار جوانی
تربتش هم نشــــانی ندارد
کاش غربت قلم بر نمی داشت
یا که مهدی برای تســلا
بر مزارش گل لاله می کاشت
راه زهرا ولی بی نشان نیست
آسمان شــلمچه گواه است
#صابر خراسانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده
رسیده ام که بگویم قرار ما مانده
رسیده ام سر خاکی که سایه بانش ریخت
نشسته ام ؟نه قد و قامتم دو تا مانده
یکی دو روز فقط صبر کن ؛کنار توأم
که چند نیمه نفس بین ما دوتا مانده
دلم برای علی شور میزند تنها
برای او فقط این یار بی صدا مانده
مسیر خانه مان تا مزار تو سرخ است
جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده
مدد ز شانه طفلم گرفته می آیم
به چهره ام اثر دست بی حیا مانده
هنوز هم همه سرفه های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردّ شعله ها مانده
تمام روز فقط حرف زینبم این است
که روی چادر تو چند جای پا مانده
بس است شکوه ام و داغ های من بگذار
نمک به زخم زنم داغ کربلا مانده
نشسته بین خرابه در انتظار پدر
دو پلک بی رمقش سمت نیزه ها مانده
زبان گرفته که سربار عمه اش شده است
از ان شبی که از آن قافله جدا مانده
صدای عمه خود را دگر نمیشنود
فقط نه این چقدر زیر دست و پا مانده
به عمه گفت که عمه بِگرد می یابی
به قد من به گمانم که بوریا مانده
#حسن لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
نور خورشید محک داشت؟ نداشت
روز روشن به تو شک داشت ؟ نداشت
توی این باغ به هم سوخته؛آه
گل هوای شاپرک داشت ؟ نداشت
آسمانی که فلک می بخشید
احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت
غیر دیوار و در و آوارش
شانه ی وحی کمک داشت ؟ نداشت
ظاهراً بال فرشته می سوخت
شعله کاری به ملک داشت ؟ نداشت
مردم شهر به هم می گفتند :
در این خانه ترک داشت؟ نداشت
شب شد و باز دل ماه شکست
دست این مرد نمک داشت ؟ نداشت
#رحمان نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
امروز روضه از در و دیوار جاری است
دنیا شبیه مجلس یک سوگواری است
نشنیده اش بگیر،ولی بی دلیل نیست
کار زن جوانی اگر گریه زاری است
گاهی به دوش بابا،گاهی به پشت در
گاهی میان کوچه،عجب روزگاری است
یک تیر و دو نشان ،تو فقط روضه گوش کن
این خانه حول محور همسر مداری است
من را ببخش روضه اگر باز می شود
زیرا که حال مادرمان اضطراری است
ضربه،فشار،دلهره بر بچه خوب نیست
پرهیز ماه آخری بارداری است
ترسم علی زغصه خودش را تلف کند
می بینم اینکه فاطمه از او فراری است
گیرم که رو بگیری از این بچه ها، عزیز
من دیده ام که گوشه ی چشمت اناری است
از میخ و چوب سوخته تابوت ساخته است
این روز ها علی در کار نجاری است
هرکس به گونه ای غم تو را به دوش برد
سهم من از غم تو ولی بی مزاری است
#نادر حسینی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#یلدای فاطمی سلام الله علیها
دوباره سفره دل وا شد امشب
دمیکه صحبت یلدا شد امشب
شبی که مثل زلف یار تار است
بلندیش چنان گیسوی یار است
درِِ رحمت بروی خلق باز است
اگر طولانی اما چاره ساز است
شب دلدادگی عاشقان است
شب جمعیت سوته دلان است
همه اقوام با هم جمع باشند
ولی پروانه یک شمع باشند
بزرگ قوم مادر هست و بابا
همه دردانه ها در گرد آنها
پس از ذکر خدا و حمد سرمد
صلوات است بر آل محمد
اگر اهل ولا باشند آنها
بخوانند با ترنم ذکر مولا
حضور جمع وقتی دلنشین است
که صحبت از امیر المومنین است
دمیکه گل کند اقبال حافظ
پدر میگیرد آنجا فال حافظ
چه فالی شد نصیبم بی قرینه
دلم رابرد امشب تا مدینه
« شب وصل است و طی شد نامهٔ هجر »
«سلام هیَ حتی مطلع الفجر»
مدینه قصه گوی شهر لیلاست
مدینه داستان غصهٔ ماست
مدینه می بری از دیده خوایم
« مدینه گفتی و کردی کبابم»
مدینه هم شب یلدا گرفته
عزای غربت مولا گرفته
اگر حافظ ز وصل یار گوید
مدینه از در و دیوار گوید
سحر هرگز ندارد این شب تار
دمیکه نقش بسته روی دیوار
علی یک یار جانی داشت اما
سقیفه با دسیسه کشت اورا
بهانه شد فدک با زور سیلی
علی را مُهر زد بر روی لیلی
مدینه شرمسار از روی مولاست
که یلدایش غروب هجر زهراست
مدینه محور آن جمع پاشید
چه شد که لاله دور شمع پاشید
چه یلدایی که ماتم دارد امشب
گرفته ذکر وااماه زینب
چه یلدایی حسن در شور و شین است
کباب غربت حیدر حسین است
مدینه روضه حساس دارد
گل سرخی روی دستاس دارد
شب یلدا بگو با آه و افغان
علی جانم علی جانم علی جان
سحر هرگز نگردد این شب تار
مگر پرده بگیرد از رخش یار
سلام الله علیهم اجمعین
#مصطفی نظری طهرانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#یلدای فاطمی
مثـل هر سـال چله در راه است
یک شب سرد و شاد و طولانـی
رسـم خوب قدیمیـان این بـود:
یـک بهـــانـه بـــرای مهـمــانــی
بی ریـا دور ِ هــم نشسـتن هــا
فـال حافـظ، شب غزل خـوانی
دانــه هـای انـار، چـون یـاقـوت
رسـم خـوب و اصیـل ِ ایــرانـی
چلّه اما همیشـه هم این نیست
چنـد سـالی مصـادف ِ غمهاست
مثــل سـال ِ گذشتــه و امســال
شیعه در سوگ حضرت زهراست
هـــم نـــوا بـا علــی و اولادش
ذکــر یـا فاطمـه به لـب داریـم
داغـدار جــوانـی اش هستـیـم
در عـزایـش چـو ابــر میـباریـم
آه امــا شکـــایــت از امســــال
فصـل پاییز بـوی خـون میـداد
چیــد گلهـــای بــاغ ایمــــان را
دست ظالـم، جهـالت و بیـــداد
آرمــــان، دانـیــــال ، روح اللـه
شیــرمردان ِ صحنــه ی پیکــار
جان خود را فـدای دین کردنـد
روضـه ها شـد برایمـان تکــرار
قلبمان داغدار و مجروح است
بی عزیزان که شوق یلدا نیست
جایشان تا همیشـه در دلهاست
شام فقدانشـان چه یلـدائیست
#مریم_شعلهپاش
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر چند بر وفاي دل فضه شك نداشت
بانوي خانه بود و نياز كمك نداشت
نان پخته بود تا كه نگويند فاطمه
دستش براي مردم دنيا نمك نداشت
پيش تنور صورت او سرخ تر كه شد
ديگر كسي به داغ گل سرخ شك نداشت
خم شد كه نان را بزند بر دل تنور
بغضش شكست ؛ صورت گلها كه چك نداشت
دستش به گريه رفت كه نان را درآورد
كاش استخوان بازوي خانم ترك نداشت
ناني براي سائل فرداي خويش پخت
با اينكه گندمي به حساب فدك نداشت
#رحمان نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
زمین گریه زمان گریه، تمام چشمها گریه
صدای مادرم میآید از سجاده با گریه
چرا عجل وفاتی از قنوتش میچکد اینبار
چرا پس با صدای قطعه قطعه، پس چرا گریه؟
چرا ایندفعه جای "جار ثم الدار"ِ دستانش
به روی چادرش میبارد از هر ربنا گریه؟
دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است
که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه
صدایی از در و همسایه میآمد که یا حیدر
بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه
پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت
و کار ما در آنجا روز و شب شد، یکصدا گریه
جلال او، جمال او، صفاتی از خدا دارد
و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه
میان کوچه این ایام بی انصافی محض است
که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه
نه، اشک مادرم ازقصه های غربت باباست
فراوان ریخت از این دردهای آشنا گریه
علی را کار طوفانی زهرا خانه برگرداند
شبیه رعد میغرید و مثل ابرها گریه
#وحید عظیم پور
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
قدری بخند و حال مرا رو به راه کن
فکری به حال گریه این بی پناه کن
بالا بگیر پلک ترت را نگاه کن
زهرا ببین که همسفرت گریه می کند
دارد به وضع بال و پرت گریه می کند
دارم کنار بستر تو گریه می کنم
با پاره های معجر تو گریه می کنم
با گریه های آخر تو گریه می کنم
مشکن مرا ، بدون تو من پیر میشم
بعد از تو من غریب و زمین گیر می شوم
پهلو به پهلو می شوی و درد می کشی
دیدم که راه می روی و درد می کشی
دیدم به کوچه می دوی درد می کشی ...
دیدند بسته دست علی را، تو را زدند
چشمت به دست بسته من ... بی هوا زدند
ای با وفا بگو که در آن کوچه ها چه شد؟
قدت کمان نبود، جوانم، چرا؟ چه شد؟
ان روز بین راه، مگر با شما چه شد؟
این شهر هم به غربت من گریه می کند
هر شب میان خواب حسن گریه می کند
#وحید محمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم