#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
زندان صبر بود و هوای رضای او
شوقش کشیده بود به خلوت سرای او
زندان نبود،چاه پر ازکینه بود و بس
زنده به گور کردن آیئنه بود و بس
زندان نبود یک قفس زیر خاک بود
هر کس نفس نداشت در آنجا هلاک بود
زندان نبود ، کرب و بلای دوباره بود
یک قتلگاه مخفی پر استعاره بود
زندان نبود یوسف در بین چاه بود
زندان نبود گودی یک قتلگاه بود
زنجیر بود و آینه بود و نگاه بود
تصویر هر چه بود،کبود و سیاه بود
زنجیر را به گردن آیینه بسته اند
صحن و سرای آینه را هم شکسته اند
دیگر کسی به نور کنایه نمی زند
شلاق روی صورت آیه نمی زند
می خواستند ظلم به آل علی کنند
می خواستند روز و شبش را یکی کنند
هر کس که می رسید در آنجا ادب نداشت
جز ناسزا کلام خوشی روی لب نداشت
حتی نماز و روزه در آنجا بهانه بود
افطار روزه دار خدا تازیانه بود
زندان نبود روضه گودال یار بود
هر شب برای عمه خود بی قرار بود
حرف از اسارت و غل و زنجیر یار بود
زینب میان جمعیت نیزه دار بود
در شهر شام غیرت و شرم و حیا نبود
زندان برای دختر زهرا روا نبود
#رحمان_نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
با این گمان که جنگ با فانوس کردند
خفاشها خورشید را محبوس کردند
دیدند فسقِ محض را مؤمن نموده
با او فقط زنجیر را مأنوس کردند
با آتشی که در دلش روشن نمودند
سلول او را لانه ققنوس کردند
هم بی وضو بر آیههایش دست بردند
هم پیش رویش صحبت از ناموس کردند
در باز شد ؛ یک تخته در..... چار نوکر
یک شهر را از دیدنش مأیوس کردند
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
دردی به جان نشسته دگر پا نمی شود
جز با دوای زهر مداوا نمی شود
یک جای پرت مانده ام و بغض کرده ام
در این سیاه چال دلم وانمی شود
کافیست داغ دوری معصومه و رضا
دیگر غمی به سینه من جا نمی شود
معصومه کاش بود کمی درد دل کنم
کس مثل دختر همدم بابا نمی شود
می خواستم دوباره ببوسم رضام را
هنگام رفتنم شده گویا نمی شود
اصلاَ نخواستم کسی آید به دیدنم!!
سیلی که مونس دل تنها نمی شود
از بس زدند خورد شده استخوان من
این پا برای من که دگر پا نمی شود
زنجیرها رسانده به زانو سر مرا
کاغذ هم اینچنین که منم تا نمی شود
گاهی هوای تازه و آزاد می روم
بی تازیانه و لگد اما نمی شود
ضجر من از جسارت سِندی شاهک است
بی ناسزا شکنجه اش اجرا نمی شود
گفتم سر مرا ببر اما تو را خدا
اسمی نبر ز مادرم،آیا نمی شود
تشییع من اگرچه روی تخته در است
تشییع هیچکس روی نی ها نمی شود
#علی_صالحی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#مدح_امیرالمومنین_علیه_السلام
#فتح_خیبر
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
یا امیرالمؤمنین، مولای عاشقها، سلام!
شاه مردان، فاتح دلهای عاشقها، سلام!
السلام ای در نگاهت موج و دریا بیقرار!
السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بیقرار!...
جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی
ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی!
داد زد تا شد امیر عشق بر مرکب سوار:
«لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار»...
::
ای که خود را پیش شمشیر دو دم آوردهای!
هرچه سر آورده باشی، باز کم آوردهای...
ذوالفقار است این که میچرخد، علیگویان و مست
چون نباشد مست؟ چون میگیردش ساقی به دست...
لشکری از تو فراری، آی مرحب! مرحبا!
خوب جولان دادهای دیروز و دیشب، مرحبا!
فرض کن دیروز تیغت چند تا سر را زده
فرق دارد قصه، چون امروز فاروق آمده
فرق دارد قصۀ کرّار، با اهل فرار
فرق دارد نیت آن تیغها، با ذوالفقار
فرق دارند آری! آن دلها که در دینبازیاند،
با کسی کز او خداوند و رسولش راضیاند
بنگر این شیر جوان را آمده غُرّان ز رَه
گفت: إنّی فارِسٌ، سَمَّتنی اُمّی حَیدَرَه
گفت: آری! این منم، حیدر امیرالمؤمنین
میرسم چون عاشقان بیتاب و میلرزد زمین
مرحب! آن «هل من مبارز» شد صدای آخَرَت
خوب میبینم که میچرخد اجل، دورِ سرت
گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آنها که علی بن ابیطالب نبود
در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
دور، دورِ ماست دیگر، ما یلان آسمان
تیغ من در دستهایم نه، که در دستان اوست
ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ، تیر در فرمان اوست
این «یدالله» است، بیرون میکشد شمشیر را
دست حق است این که در چلّه نهاده تیر را
قلب حق در سینۀ من، در پسِ این جوشن است
جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است...
بود حیران مرحب و حیدر به سویش میشتافت
تا بفهمد فرق را، فاروق فرقش را شکافت...
::
اهل خیبر! این همان محبوب دلها، ایلیاست
جانِ موسی، چشم بگشایید، این هارون ماست
پیش خود گفتید: این در را چه محکم بستهاید
در به روی فاتح درهای عالم بستهاید؟...
دل به این دیوارهای بیاثر خوش کردهاید؟
آی! حیدر میرسد، دل را به در خوش کردهاید؟...
دست حق در «چارچوب و بَستِ در» انداخت چنگ
گفت: یا زهرا و در را کند، از جا، بیدرنگ
در، میان دست حیدر، هر دو لشکر در سکوت
قلعۀ بیدر، علیگویان و خیبر در سکوت
گاه لشکر، دست حیدر را تماشا میکنند
گاه آن دیوارِ بیدر را تماشا میکنند
بَه به این مولا و در را در هوا چرخاندنش
قلعهها مسحور آن «اِنّا فَتَحنا» خواندنش...
باز کن درهای دل را حضرت مشکلگشا
عاشقان را مست کن با آن جمال دلگشا
یا علی گفتم، دلم، دستم، زبانم جان گرفت
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من پایان گرفت
#قاسم_صرافان
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#مدح_ امیرالمومنین_ علیه _السلام
#فتح_خیبر
..... تاریخ می گوید علی مولود کعبه است
مولود کعبه نه، بگو موعود کعبه است
او پیشتر از کعبه بوده نکته این است
پس کعبه مولود امیرالمومنین است
از چار رکن کعبه پرسیدم علی کیست
گفتند بـا حیرت خدا هست و خدا نیست
حجر و صفا و مروه و زمزم نـدانست
از بیت کردم این سؤال، او هم ندانست
تصویـر حسن غیب در آیینۀ اوست
قرآن نازل نـاشده در سینۀ اوست
از اول خلقت علی مشکل گشا بود
عالم نبود و آن جمال دلگشا بـود
او از خدا حکم دو عالم را گرفته
او در تکامل دست آدم را گرفته
خورشید، اسرار درون را با علی گفت
پیش از درخشیدن همانا «یا علی» گفت
پیغمبران هم با علی بودند و هستند
پیش از نبوت با خدا این عهد بستند
جبریل ذکر «لافتی الاعلی» گفت
حتّی محمّد هم به خیبر یا علی گفت
حکم از خدا بود و قلم دست علی بود
در فتح خیبر هم علم دست علی بود
اوصاف حیدر را نماید کس چگونه؟
جان محمد را ستاید کس چگونه؟
خلقت کجا داند کجا داند علی کیست؟
تنها خدا داند خدا داند علی کیست
این کفر نبوَد، تا خدا دارد خدایی
با دست حیدر می کند مشکل گشایی
آنانکه از میزان حق، حق را ربودند
والله خاک کفش قنبر هم نبـودنـد
کی فتح کرده بدر و احزاب و احد را؟
کی کشته با یک ضربه عمرو عبدود را؟
کی در شب معراج با احمد نشسته؟
کی بر سر دوش محمد بت شکسته؟
کی کرده در میلاد، قرآن را قرائت؟
کی خوانده بـر کفار آیات بـرائت؟
کی جز علی نفس پیمبر شد؟ بگویید
آیینۀ زهرای اطـهر شد؟ بـگویید
کی در اُخوت شد برادر بـا محمّد؟
کی غیر حیدر شد برابر بـا محمّد؟
کی بهر حفظ جان احمد ترک جان گفت؟
کی جان به کف بگرفت و جای مصطفی خفت؟
کی یک تنه ره بست بر خیل عدو تنگ؟
کی بر بدن آمد نود زخمش به یک جنگ؟
کی جز علی بر خصم خود شمشیر بخشید؟
کی جز علی یک شب چهل منزل درخشید؟
کی مثل حیدر جوشن بی پشت پوشید؟
کی در تمام جنگها چون او خروشید؟
کی جز علی از اشک طفلی داشت پروا؟
کی غیر حیدر با محمد کرده نجوا؟
ای اهل عالم آیۀ اکمال دین چیست؟
این «لافتی الاعلی» درباره کیست؟
آن کسکه خواندش خواجۀ کل،«کلّ دین» کیست؟
میزان حق غیر از امیرالمومنین کیست؟
ای تیغ حق از«بدر» تا «صفین» حیدر!
نفس محمد یـا ابـوالسبطین حیدر!
شیر خدا و شیر پیغمبر تـویی تـو
حیدر تویی، حیدر تویی، حیدر تویی تو
تو مصطفی را مهری و قهری علی جان
او شهر علم و تو درِ شهری علی جان
این شهر غیر از تو در دیگر ندارد
اسلام جز تو یا علی حیدر ندارد
تو پای تا سر رحمةٌ للعالمینی
هم جان شیرین نبی، هم جانشینی
من کیستم یک قطرۀ ناچیزِ ناچیز
کز بحر جودت گشتهام لبریزِ لبریز
بی تو خدا را بندگی کردم؟ نکردم
جز با ولایت زندگی کردم؟ نکردم
تـابید از اول در دلم نـور هدایت
هرگز نخواندم یک نماز بی ولایت
یک باغ گل دارم، اگر خارم علی جان
هر کس که هستم دوستت دارم علی جان
لطف غیورت کی مرا وا میگـذارد؟
کی در جهنم دوستت پا میگـذارد؟
دوزخ که جای دوستان مرتضی نیست!
آخر جهنم را مگر شرم و حیا نیست؟!
حتی اگر در قعر دوزخ پـا گـذارم
از شعلههای خشم آن بـاکی نـدارم
با این سخن داد از درون دل بـرآرم
آتش مسوزان! من علی را دوست دارم
"میثم"همین است و همین است وجزاین نیست
دین جـز تـولای امیرالمؤمنین نیست
#غلامرضا_سازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#مدح_امیرالمومنین_علیه_السلام
#فتح_خیبر
علی در بدو دنیا آمدن کعبه قُرُق کرده
برایش کار دشواری نبوده فتح خیبرها
#علیرضا_وفایی_خیال
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
بر ناله های روز و شبش اعتنا نشد
هر روز آب تر شد و دردش دوا نشد
ابعاد جسم مختصرش وقت سجده اش
در یک نگاه، بیشتر از یک عبا نشد
خاک نمور و سرد سیهچال شد سبب
از دردهای کهنه، شبی هم رها نشد
دلتنگ بود سخت به دیدار دخترش
اما ندیدش آخر و حاجت روا نشد
بین فشارِ حلقه ی زنجیرها کسی
چون او به ساقِ خُرد شده مبتلا نشد
تا مغز استخوان تنش تیر می کشید
بی دردسر نشد که شود جابجا، نشد
بدکاره هم عوض شد و ذکر جلاله گفت
بیچاره آنکه با کرمش آشنا نشد
مردی که با حیا به نماز ایستاده بود
حتی زمان نافله از او حیا نشد
هرچند سینه اش به روی تخته پاره رفت
دیگر شکسته زیر سم اسب ها نشد
شکر خدا نماند تنش بر روی زمین
شکر خدا که سهم تنش بوریا نشد
#محمدجواد_شیرازی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
اين مردمان که قلب خدا را شکسته اند
دائم غرور آينه ها را شکسته اند
خورشيد را روانه ي زندان نموده اند
و حرمت امام منا را شکسته اند
زنجير دور گردن او حلقه مي کنند
با تازيانه دست دعا را شکسته اند
او ناله مي زند و به جايي نمي رسد
کنج سياه چال صدا را شکسته اند
با ذکر نام فاطمه دشنام مي دهند
اينان که قلب قبله نما را شکسته اند
آقا شنيده ام که امانت بريده اند
با سعي خويش پشت صفا را شکسته اند
حالا خدا به داد دل دخترت رسد
بدجور ساق پاي شما را شکسته اند
#مسعود_اصلانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
در اين زندان كه ره بسته است پرواز صدايم را
نمي بينم كسي را جز خودم را و خدايم را
سرم را مي گذارم روي زانوهاي لرزانم
يكايك مي شمارم غصه هاي زخمهايم را
پريشان حالم و از استخوانم درد مي ريزد
نمي جويم زدست هركس و ناكس دوايم را
اگر چه زخم تن دارم كبوديِ بدن دارم
ولي خرج عبادت مي نمايم لحظه هايم را
حضور دانه ي زنجير در راه گلوگاهم
دو چندان مي نمايد بغض سنگين دعايم را
نمي گويم چه كرده تازيانه با وجود من
ببين پُر كرده خون پيكرمن بوريايم را
اگر بنشسته مي خوانم نمازم را در اين زندان
غل زنجيرها كوبيده كرده ساقي پايم را
#علي_اكبر_لطيفيان
(برگرفته از وبلاگ مادر بهشت)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
به روی تخته چه می كرد آفتاب خدا؟
كسی كه عطر تنش را فرشته ها بردند
ز احترام نكردند بر تن تو كفن
پی صواب كفن ها جدا جدا بردند
چه رتبه ایست در این تشنگی كه معصومین
به گاهِ مرگ، رهی سوی كربلا بردند
#محمد_سهرابی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
در میان هلهله سوز و نوا گم می شود
زیر ضرب تازیانه ناله ها گم می شود
بسکه بازی می کند زنجیر ها با گردنم
در گلویم گریه های بی صدا گم می شود
در دل شب بارها آمد نمازم را شکست
در میان قهقه صوت دعا گم می شود
چهار چوب پیکرم بشکسته و لاغر شدم
وقت سجده پیکرم زیر عبا گم می شود
تازه فهمیدم چرا در وقت سیلی خوردنش
راه مادر در میان کوچه ها گم می شود
بین تاریکی شب چون ضربه خوردم آگهم
آه در سینه به ضرب بی هوا گم می شود
لا به لای پنجه هایش مشتی از موی سرم
بین این تصویر ها دیگر حیا گم می شود
از یهودی ضربه خورده خوب می داند چرا؟
گوشوارٍ بچه ها در کربلا گم می شود
#قاسم_نعمتی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت
راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت
دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت
#علی_اکبر_لطیفیان
(برگرفته از وبلاگ حسینیه)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
ترسي از فقر ندارند گدايان كريم
دست خالي نروند از در احسان كريم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طيب الله به اين لطف دو چندان كريم
كاظميني نشديم و دلمان هم پر بود
بار بستيم به سوي شاه خراسان كريم
بي نياز از همه ام تا كه رضا را دارم
به قسم هاي خداوند به قرآن كريم
طلب رزق نكرديم ز دربار كسي
نان هر سفره حرام است مگر نان كريم
هر كسي وقت مناجات ضريحي دارد
دست ما هم رسيده است به دامان كريم
نا اميدم مكنيد از كرمش فرض كنيد
باز بدكاره اي امشب شده مهمان كريم
سپر درد و بلايش نشديم و ديديم
سپر درد و بلاي همه شد جان كريم
ظاهرش فقر ولي باطن او عين غنا
ترسي از فقر ندارند گدايان كريم
........
مثل يك تكه عبا روي زمين است تنش
آنقدر حال ندارد كه نيفتد بدنش
جابه جا گر نشود سلسه بد مي چسبد
آن چناني كه محال است دگر واشدنش
نفسش وقت مناجات چه اعجازي داشت
زن بدكاره به يكباره عوض شد سخنش
آه مانند گليمي چقدر پا خورده
بي سبب نيست اگر پاره شده پيرهنش
از كليم اللهي حضرت ما كم نشود
گرچه هر دفعه بيايد بزند بر دهنش
به رگ غيرت اين مرد فقط دست مزن
بعد از آن هرچه كه خواهي بزني اش، بزنش
بستنش نيز برايش به خدا فايده داشت
مدد سلسله ها بود نمي ريختنش
با چنين وضع كفن كردن او پس سخت است
آه آه از پسرش آه به وقت كفنش
آه هرچند غل جامعه بر پيكر داشت
بر تنش باغ گل لاله و نيلوفر داشت
مثل گودال دچار كمي جا شده بود
فرقش اين بود فقط سايه ي بالا سر داشت
زحمت چكمه ي سنگين كسي را نكشيد
يعني پامال نشد تا نفس آخر داشت
لطف زنجير همين بود كه عريان نشود
هرچه هم بود ولي پيرهني در بر داشت
دختري داشت ولي روسري اش دست نخورد
دختري داشت ولي دختر او معجر داشت
يك نفر كشته شد و هفت كفن آوردند
پاره هم ميشد اگر ، يك كفن ديگر داشت
السلام اي بدن بي كفن كربلا
سوره ي يوسف بي پيرهن كربلا
#علي_ اكبر_ لطيفيان
(برگرفته از وبلاگ نودو پنج روز باران)
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ابوطالب_علیه_السلام
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
کسی بشکوه، همچون بوقبیس و صور و نور است او
نفسگیر است وصف نام او، صعبالعبور است او
به جا ماندهست در دوران هزاران رمز و راز از او
سخن گفتهست در لفافه تاریخِ حجاز از او
به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب
تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب ابوطالب
ابوطالب که آرامش گرفت آرامش از لحنش
نمکگیر است دنیا تا ابد از سفرۀ پهنش
برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادیست
کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادیست
بخوان او را که طعم واژههایش چون رطب باشد
قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد
زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش
بخوان او را بخوان ابیات «لامیّه» است اعجازش
دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت
که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت
چه توحیدی که در اندیشه انسان نمیگنجد
که ایمانش درون کفۀ میزان نمیگنجد
به قرآن از صمیم قلب بر این باورم مردم
اگر ایمان او کفر است من هم کافرم مردم
در آن دوران که دوران، گرم انکار محمد بود
ابوطالب به تنهایی هوادار محمد بود
به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافیست
که در شعب ابوطالب، ابوطالب مرا کافیست
زمینی نیست آغوشش، پر از رمز و پر از راز است
چه دستی دارد او احمدنواز است و علیساز است
خدایی که علی را با محمد آشنا کرده
مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده
به قرآن از صراط مستقیمش قبله بود آگاه
به استقبال فرزندش ترک برداشت بیتالله
قدم از او صلابت را به هنگام خطر آموخت
علی، حیدر شدن را از تماشای پدر آموخت
هلا شاعر هرآنجایی که غم شد بر دلت غالب
بگو آهسته با خود یا علی بن ابیطالب
تو سلطان نجف هستی، پر از دُر کن جهانم را
در ایوان طلایت از طلا پر کن دهانم را
خودت تقدیر شعرم را پر از شور و شعف بنویس
برایت از پدر گفتم، برایم یک نجف بنویس
#حمید_رضا_برقعی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ابوطالب_علیه_السلام
تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
تو را سقایت حُجّاج دادهاند آری
شکوه و شوکت عَبدالمطلّبی داری
کلیدداری بیتالحرام سهم تو بود
بر آستان تو از آسمان سلام و درود
نَبی به برق نگاهت چه رازها دیدهست
که بین آن همه عاشق تو را پسندیدهست
تو مرزبان حقیقت شدی و حقباور
یتیم آمنه را یار بودی و یاور
تمام هَمّ و غمت عشق سرپرستی شد
که حاصل غمِ تو افتخار هستی شد
تو را به سعی و صداقت ستود پیغمبر
به سایهسار پناه تو بود پیغمبر
دعای خیر پیمبر همیشه جوشن توست
«اَلَم یَجِدکَ یَتیماً» گواه روشن توست..
همین که همسر تو «فاطمهست بنت اسد»
کسی به گَردِ سمندِ فضائلت نرسد
چه همسری! که مقامی رفیع پیدا کرد
به خیر مقدم او «مُستجار» لب واکرد
چه همسری! که حرم میهمانسرایش شد
سه روز بال مَلَک فرش زیر پایش شد
چه همسری! که قدم در حریم کعبه نهاد
و نور دیدۀ او شد «لِکُلّ قومٍ هاد»
«عقیل» در سفر عشق در سفینۀ توست
مدال «جعفر طیّار» هم به سینۀ توست
یگانه دختر پاک تو «اُمّ هانی» شد
که در پناه رسول خدا، جهانی شد
تو سایه بر سرت از مهر احمدی داری
تو آن گلی که گلاب محمدی داری
شعاع وحی و نبوت چراغ راهت شد
شکوه عالم هستی «علی» گواهت شد
علی که کعبه برایش گشوده است آغوش
خلیل بتشکن دهر شد تبر بر دوش
علی که هیبت او قبضه کرد هستی را
و زنده کرد ره و رسم حقپرستی را
علی که اینه «اِنَّما وَلیکّم» است
علی که مَطلعُ الانوار او غدیر خم است
اَلا مبارز و سر حلقۀ جوانمردان
که در برابر دشمن شدی بلاگردان
تو جام خاطرت از مهر دوست لب به لب است
نثار خصم تو «تَبَّت یَدا اَبیلَهَب» است
مرید مکتب توحید دودمان تو شد
کمندِ صیدِ ابوجهلها کمان تو شد
قسم به فجر که ای کوهمرد نامآور
کسی چنان که تو بودی نبود دینباور
اگر چه رسم تو یک عمر رازداری بود
زلال ایمان در رگ رگِ تو جاری بود
امید عاطفه درس وفا گرفت از تو
نهال نورس اسلام پا گرفت از تو
تمام هستی تو ذوب در نبوت شد
رهین سعی تو ایثار شد، مروّت شد
به جز مسیر محمد سلوک و سیر تو نیست
بگو که مؤمن آل قریش غیر تو کیست؟
شهامت از ازل آمیختهست با شیرت
گرهگشایِ بلا بود برقِ شمشیرت
تو خود مدافع آیین احمدی بودی
تو طالب نَفَحات محمدی بودی
فضای «شعب اَبیطالب» از تو رنگ گرفت
و چتر بر سر خورشید بیدرنگ گرفت
حدیث الفت تو با یتیم عبدالله
شنیدنیست در آن سالهای سرد و سیاه
که از قبیله و قومت جدا شدی ای مرد!
نگاهبان رسول خدا شدی ای مرد!
ز خواب خویش چه شبها که چشم پوشیدی
برای حفظ پیمبر مدام کوشیدی..
سه سال شاهد آن ظلم و جور بودی تو
اگر «قصیدۀ لامّیه» را سرودی تو
همان قصیده که فریاد دادخواهی داشت
که شرح برتری نور بر سیاهی داشت
همان قصیده که آیینۀ وفاداریست
گلاب معرفت از بیت بیت آن جاریست
قصایدت اثر از فیض سرمدی دارد
شمیم دلکش یاس محمدی دارد
هُمای طبع بلندت سرود از ایمان
زلال ذوق تو سرشار بود از ایمان
تو را عنایت روح القُدُس مدد میکرد
دلت ستارۀ اسلام را رَصَد میکرد
شدهست شهرۀ آفاق استقامت تو
که پیش کفر سپر شد بلند قامت تو
تو سایهبان رسالت چهل بهاری شدی
به کاروان هدایت طلایهداری شدی
کلام آخرت ای حضرت رسولپناه
چه بود؟ «اَشهدُ اَن لا اِلهَ الا الله»..
به یاد آن همه سالی که با تو زیسته بود
چهقدر بیتو رسول خدا گریسته بود
از آن که بار فراق تو سخت سنگین بود
پیمبر از غمِ هجرت عجیب غمگین بود
همین که پنجرۀ پلک تو، بههم آمد
خدیجه رفت و تو رفتی و «سال غم» آمد
رسول بعد تو از شهر مکه زود گذشت
«بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت»
بهار مهر و وفا جانت ای ابوطالب!
درود بر تو و ایمانت ای ابوطالب!
#محمد_جواد_غفور_زاده
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ابوطالب_علیه_السلام
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
در میان هالۀ غم چهرۀ حیدر گرفت
بهترین یار محمّد را، اجل در بر گرفت
باز از سنگ حوادث قلب پیغمبر شکست
بر دل شیر خدا، داغ ابوطالب نشست..
او مسلمانی مجاهد، رهبری آگاه بود
کوه پیش کفّۀ ایمان او چون کاه بود
با محمّد همدم و همسنگر و همراه بود
مثل فرزندش علی، یار رسول الله بود
فاش گفتم فاش گویم گر ابوطالب نبود
این چنین ختم رسل بر مشرکین غالب نبود
نور ایمان بر فلک میرفت از رخسار او
شاد میشد خواجۀ لولاک از دیدار او
با ملک پرواز کرده جعفر طیّار او
فاتح احزاب و خیبر حیدر کرار او..
بود در موج شدائد چشم پیغمبر به او
میسزد تا او به حیدر نازد و حیدر به او..
او چو دریا بود و حیدر گوهر رخشان او
با محمّد از ازل خورده گره پیمان او
شیر حق از کودکی پروردۀ دامان او
بود سنگینتر ز خلقت کفّۀ ایمان او
این سخن بس در جلال و اعتبار و رفعتش
بر محمّد گشت عامالحزن سال رحلتش
#غلامرضا_سازگار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#عید_مبعث
بخوان به نام شکفتن، بخوان به نام بهار
که باغ پر شود از جلوۀ تمام بهار
بخوان که باغ شود غرق در طراوت و نور
بخوان که دفتر گل وا شود به نام بهار
بخوان به نام خدایت که باغ را ببری
به میهمانی گلها، به بار عام بهار
بخوان که با نَفَس پاکت ای مسیحا دم
جهان جوان شود از نو، به احترام بهار
بخوان که عالم و آدم قرار میگیرند
به زیر سایۀ فیض عَلیالدّوام بهار
بخوان که تا سحر ایمان بیاوَرد خورشید
به آیه آیۀ سی جزء از پیام بهار
اگر تو لب بگشایی، به عطر یاس قسم
که دامن گل یاسین شود مقام بهار..
در آستانِ شکوهت شکوفهباران است
که بوی عشق رسیدهست بر مشام بهار..
طلوع فجر رسالت رسید و آمدهاند
فرشتگانِ مقرّب، پی سلام بهار
بخوان که بر سرِ راهت «علی»ست چشم به راه
که اقتدا به پیمبر کند امام بهار
تو ماه چلّهنشینی، «خدیجه» منتظر است
که از دلش بِبَرد غم گلِ کلام بهار
بخوان که لعل لبت ترجمان آب بقاست
بخوان که قولِ کریم تو «عُروةُ الوُثْقی»ست
بس است هرچه به بیراههها سفر کردند
بس است هرچه به بیهوده عمر سر کردند
بس است هرچه به سودای سود، رفت زیان
بس است هرچه که سرمایهها ضرر کردند
بس است، هرچه خزانباورانِ غارتگر
تمامِ حاصلِ این باغ را هدر کردند
بس است هرچه ستمبارگان جادوگر
دعا و ناله و نفرین بیاثر کردند
بس است هرچه به افسون قصۀ پَریان
«هزار و یک شبِ» این قوم را سحر کردند
بس است هرچه بشر منّت از «مَنات» کشید
بس است هرچه به «لات و هُبَل» نظر کردند..
بس است هرچه به شمشیر و نیزه نازیدند
و پیش اهلِ نظر سینه را سپر کردند
بس است هرچه به جرم رَمیدن یک اسب
قبیله را همه تاراج و دربهدر کردند
بس است هرچه که خون ریختند در صحرا
بس است هرچه زمین را ز اشک تر کردند
بس است هرچه که با غنچههای زنده به گور
نهالِ عاطفه را قطع با تبر کردند..
اَلا که میشود از جلوهات جهان روشن!
اگرچه بحث در این جلوه مختصر کردند
بلند، تا ابد آوازۀ تو خواهد شد
جهانگشا خبرِ تازۀ تو خواهد شد
زمان، زمانِ قیام است و امتحان دادن
زمانِ درس محبت، به این و آن دادن
الا رسول بهارآفرین، ارادۀ توست
نجاتِ باغِ گل از پنجۀ خزان دادن
به یک اشارۀ چشم تو، ای یتیم قریش!
تمام مزرعه را آب میتوان دادن
اگر چه هست «معاد از پی معاش» آری
ثواب اگر چه بود، رسمِ آب و نان دادن
غذای روح، به این مردم فقیر بده
که سعی توست طراوت به بوستان دادن
درون سینۀ این قوم، جای دل، سنگ است
تویی و معجزۀ سنگ را تکان دادن..
بگو: کتاب خدا معجز رسالت ماست
رواست بوسه بر این نورِ جاودان دادن..
مسیح از نفس آسمانیات آموخت
ز فیض گوشۀ چشمی به مرده جان دادن
اگر قرارِ تو، دل بردن است از این مردم
اشاره کن به «بلال» از پی اذان دادن
گواه اگر ز تو خواهند «قُل کَفی بِالله»
از این دلیل چه بهتر به کاروان دادن؟..
چه جای صحبت بیگانگان که سهم علیست
تجلّیاتِ جمال تو را نشان دادن
بخوان تجلّی «صَلُّوا عَلَیه» از این جَلَوات
یکیست ذکر خدا و فرشتگان، صلوات
به پای خیز! که دلها ز شوق آب شوند
به یمن نور تو، ذرّات، آفتاب شوند
بخوان! به نام خدا «بِاسم رَبِّکَ الاَعلی»
که لالهها همه پیمانۀ گلاب شوند
امینِ وحی و نبوت! «اَلا بِذِکرِ الله»
بخوان! که با خبر از متنِ این کتاب شوند
سمندِ صاعقه زین کن، خدا نکرده مباد
که بیعدالتی و جهل، همرکاب شوند..
رسولِ نهضتِ بیداری زمان! مگذار
که پلکهای فروبسته، گرم خواب شوند
شتاب کن که روانهای تشنۀ ایمان
رها ز پنجۀ تردید و اضطراب شوند
به یک اشارۀ تو، برگهای پاییزی
لطیف و تازه چو نیلوفرانِ آب شوند
بخوان حدیث محبت که بردگانِ سیاه
در این کویر درخشانتر از شهاب شوند
بگیر دستِ همه پابرهنگان زمین
که این شکستهدلان مالکُالرّقاب شوند
یتیم آمنه! اصحاب سرسپردۀ تو
طلایهدار ظفرمند انقلاب شوند
سحر که آیۀ «أمَّنْ یُجیب» میخوانند
امیدوار دعاهای مستجاب شوند
بگیر دستِ علی را، که با امیرِ عرب
مجاهدان، همه پیروز و کامیاب شوند
چه جای حیرت، اگر یازده ستاره و ماه
به جانشینی خورشید انتخاب شوند
بعید نیست که پروانگانِ اهلالبیت
اسیرِ معنی این شاهبیت ناب شوند
«به ذرّه گر نظر لطف، بوتراب کند»
«به آسمان رَوَد و کارِ آفتاب کند»
#محمدجواد_غفورزاده
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#عید_مبعث
تنزیلِ آیات است یا باران گرفته؟
از بارش اشکت زمین هم جان گرفته؟
ای «رحمتٌ للعالمین»! روح تو انگار
آیینه رو در روی «الرحمن» گرفته
«إقرأ» که از تو عشق ـ اِی خط نانوشته! ـ
سرمشقهای «عَلَّمَ الانسان» گرفته
طاقت ندارد کوه، دریای دل تو
اما چه راحت وسعت قرآن گرفته
در مصحفت، عشقی است در آواز داود
عشقی که یوسف را هم از کنعان گرفته
عشقی که در کشتی نشسته پشت سکان
وقتی که دورِ نوح را طوفان گرفته
مهمانِ «عقل اول» و دست حکیم است
هر لقمهی حکمت اگر لقمان گرفته
«تبت یدا» … هر کس که دستت را رها کرد
از او چنین دست خدا تاوان گرفته
قرآن به روی نیزه دارند این جماعت
اسلامشان هم بوی بوسفیان گرفته
آل سعود اینک هم آغوش یهود است
گر طفل نامشروع، در دامان گرفته
بر منبرت خواندهست خود را خادم تو
فرمان ولی از خانهی شیطان گرفته
عطر قَرَن، چشم یمن را کرده روشن
حالا اویست پرچم از سلمان گرفته
علمی که گاهی تا ثریا رفته، امروز
جا در دل مردانی از ایران گرفته
وحیت ـ امین! ـ توصیف رویِ آشناییست
روح الامینت از کجا فرمان گرفته؟
«الیوم اَکمَلتُ لَکُم» یعنی که انگار
کار تو هم خاتم! به خُم پایان گرفته
پیمانه از دست علی پر کن محمد!
یادت که میآید؟ خدا پیمان گرفته
#قاسم_صرافان
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#عید_مبعث
هرکجا حرف شما آمد سعادت دیدهایم
ما چه رحمتهایی از آقای رحمت دیدهایم
بیشتر نام تو روی بچههای ماست چون
بیشتر از هرکسی از تو محبت دیدهایم
چشم تو اسلام شد، ما نیز تسلیمش شدیم
در نگاه تو کرامت بینهایت دیدهایم
از یهودیها عیادت کردی از ماهم بکن
با چه شوقی شب به شب خواب عیادت دیدهایم
تو "امینی" پس دل ماهم امانت پیش تو
سربه راهش کن که از غفلت خسارت دیدهایم
سیرمان کن باهمان یک تکهنان سفرهات
از همان رزق کمت هم خیر و برکت دیدهایم
سیزده خورشیدِ دیگر جلوهی خورشید توست
مصطفی را ماهمه در چند نوبت دیدهایم
اسم زیبای تورا گفتیم و گفتی "یاعلی"
از شما جز گفتن از "حیدر" به ندرت دیدهایم
#سیدپوریا_هاشمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#عید_مبعث
کيستی ای خندههايت رحمةٌ للعالمين
گيسوانت ليلةالقدر سماوات و زمین
ای اشارتهای ابروهای تو لا ريب فيه
مهربانیهای چشمانت هدیً للمتقين
ای شب معراج، سبحان الذی أسرای من
عروة الوثقیست دامان تو يا حبل المتين
ايّها المزّمّل امشب تا سحر بيدار باش
تا طلوع فجر قرآنها بخوانی با یقین
در رکوع کيست آن زيباترين انگشتری
راز بگشا ای نماز اولين و آخرين
نخلهای سالها خشکيده خرما میدهند
مینشينی تا کنار اين دل چادرنشين
#مهدی_جهاندار
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#عید_مبعث
شأن دعا به واسطه ربنای اوست
معراج نعمتی است که تنها برای اوست
عالم دخیل بند عبای یمانی اش
وقتی حسینِ فاطمه تحت كَساى اوست
خاك قدوم عرشى او توتياى چشم
شرط عروج ، سُرمه گرفتن ز پاى اوست
جان نبى عليست ، از اين رو كه مرتضى
شرح زلال اَنْفُسَناى دعاى اوست
نور اذان ز اشهد نام محمد است
شور اذان ز اشهدِ بر مرتضاى اوست
ما از الَست تابع اين خانواده ايم
عهدى كه بسته ايم ز (( قالو بَلاى )) اوست
خود را گداى خانه احمد خطاب كرد
هر كس كه ديده سعىِ جهان در صفاى اوست
بار نياز شانه ما را يدك كشيد…
اين گوشه اى ز معجزه دست هاى اوست
جنت همان نگاه محمد به قلب ماست
او باب رحمت است كه عالم گداى اوست
#مهرشاد_واحدى
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#خروج_از_مدینه
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین
می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب
ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین
سروران، پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق
می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا
با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین
#محمدحسین_بهجت_تبریزی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#خروج_از_مدینه
سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست
این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست
گردن جام نوشتند گناهی که مراست
این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست
مست و طناز، سر معرکه باز آمده ای
خون مگر مانده که با تیغ فراز آمده ای
وصف قد تو محالی است که من می دانم
سرو، پیش تو نهالی است که من می دانم
ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر
ابرویت تیغ قتالی ست که من می دانم
پدر خاک چو گفتند به داماد رسول
نه فلک چرخ سفالی ست که من می دانم
آن که در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند
بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند
هر کجا هست دم از شیر خدا باید زد
چون به دخت تو جلالی است که من می دانم
غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود
غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود
دشمن شیر خدا نیز به پاکی برسد
گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی
یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی
یسَّرَ الله طریقا بِکَ یا ملتَمَسی
تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت
انبیا کاسه به دستان صف خیراتت
امرت از روز ازل بر همگان واجب شد
پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد
با علی غار برو، با دگری غار مرو
محرم خَشیتِ الله مکن ترسا را
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی
بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو
رحمتی کرد که خاموش شود هر غضبی
بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد
جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی
خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا
طاقت زینب تو نیست کمی بی ادبی
ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی
خون کند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی
چون که جان می دهد امروز ز تب کردن تو
چه کند زینب تو با سر دور از تن تو
#محمد_سهرابی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#خروج_کاروان_از_مدینه
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه می کرد
وقتی که می رفتند پشت پای آن ها
چشمان جبرائیل حتی گریه می کرد
پائین پای ناقه مریم گریه می کرد
دورِ سر گهواره عیسی گریه می کرد
این است آن داغ عظیمی که برایش
حتّی میان تشت یحیی گریه می کرد
این است زینب بانویی که زیر پایش
زانوی لرزه دار سقا گریه می کرد
بوسید اکبر دست های مادرش را
در زیر چادر، ام لیلا گریه می کرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش
آهسته تا می گفت لالا گریه می کرد
یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه
با گفتن بابا، بابا گریه می کرد
در زیر پای محمل مستوره ی عشق
منزل به منزل ریگ صحرا گریه می کرد
وقتی که می رفتند عالم سینه می زد
وقتی که می رفتند دنیا گریه می کرد
شاعر: #علی_اکبر_لطیفیان
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم