eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
66 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
آرامشم ده تا که طوفان تو باشم آئینه‌ام کن تا که حیران تو باشم آزاده‌ام امّا گرفتار تو هستم خارم که خواهم در گلستان تو باشم  من سر به زیر و سرشکسته آمدم باز  تا سربلند لطف و احسان تو باشم  دیشب حواسم را که جمع خویش کردم دیدم فقط باید پریشان تو باشم  ایمان چشمانت مرا بیدار کرده باید چه گویم؛ تا مسلمان تو باشم؟   بر گیسوانم گرد پیری هست امّا من آمدم طفل دبستان تو باشم دیروز کمتر از پشیزی بودم؛ امروز باارزشم؛ چون جنس دکان تو باشم  دیروز تحت امر شیطان بودم؛ امروز  از لطف چشمت تحت فرمان تو باشم  دیروز یک گرگِ بیابانگرد و بی عار  امروز می خواهم که اصلان تو باشم  هر چه شما فرمایی؛ امّا دوست دارم  تا در مِنای عشق، قربان تو باشم  شادم نمودی که قبولم کردی آقا  من آمدم تا بیت الاحزان تو باشم  خواهم که خاک پایتان باشم نه اینکه  چون خار در چشمان طفلان تو باشم آقا اگر راضی نگردد زینب از من دیگر چگونه بر سر خوانِ تو باشم؟  
بِینِ میدان چقدر بَلوا بود دو بدن بود هزاران پا بود دو گلو بود و دو نِی بالا بود دو سر اما سَرِشان دعوا بود وای از خنده به غمهایِ حسین از یکی زود زِرِه را کَندَند از یکی جوشَنَش از جا کَندَند وقتِ غارت همه یِکجا کَندَند بود دایی تکُ تنها کَندَند آه از حالتِ سیمایِ حسین بینِ خون دید امانت ها را بعد از آن غربت و غارت ها را دست گردانِ غنیمت ها را باز هم گفتنِ قیمت ها را خواهرش در پِیِ سقایِ حسین شد غروب و دو پسر را می دید بر سرِ نیزه دو سر را می دید دو سرِ خورده تبر را می دید دورِ خود چند نفر را می دید مانده اما به تماشای حسین غمِ فرزند نمیدانی چیست دو سه تا چین رویِ پیشانی چیست در پیِ نیزه پریشانی چیست بین نا محرم و حیرانی چیست کیست زینب تک و تنهای حسین حسن لطفی
  قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد همه دیدیم کسی سمت حرم می آید تا مگر در دل دریای جنون، در باشد   «پیرهن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست» باید این بغض پریشان زمان، حر باشد بعد از آن توبه از شرم پریشان، باید کاخها در نظرت پاره ای آجر باشد شام دشنام شود؛ باک نداری ای مرد سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد شادمان باش؛ حسین از تو رضایت دارد حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حرّ بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
*جامعُ‌الاَسرار خدا زینب است منبع‌ُالانوار خدا زینب است کاشف‌ُالآیاتِ کتابُ لَه و اعظمِ اذکار خدا زینب است منتهی لآمالِ همه انبیا کعبه‌ی ابرارِ خدا زینب است معنی نورالثقلین است او عینِ حسن عینِ حسین است او هست اگر بارِ دگر فاطمه بارِ دگر هست اگر فاطمه نیست بجز نیست بجز زینبش نیست مگر نیست مگر فاطمه جمعِ حسین و حسن و زینبین هست علی ضرب در فاطمه   اوست که خاتون دو عالم شود فاطمه وقتی که مجسم شود چادرِ او از جبروت آمده‌است مقنعه‌اش از ملکوت آمده‌است رفته به معراج زمانِ نماز یاکه پیمبر به هبوط آمده‌است چشمِ حسین است به دستان او تاکه دو دستش به قنوت آمده‌است شیرترین حیدرِ بعد از حسین حضرتِ پبیغمبرِ بعد از حسین ای همه وصفِ تو صفاتِ علی ای کلماتت کلماتِ علی عالمه‌ی عامِله‌ی کامله جامعِ نورِ جلواتِ علی ریخته از چادر تو بر زمین جلوه به جلوه برکاتِ علی در همه اوقات سلامُ علیک عمه‌ی سادات سلامُ علیک قامتِ تو قامتِ غم را شکست دختِ علی را نتوان دست بست دست به دامان تو هر آنچه بود گوش به فرمان تو هرآنچه هست ای شرفُ العِشق بتاب و ببار تا که مسلمان بشود بت پرست خواست که غم دستِ تو بندَد ولی غم که بُوَد در بَرِ دُختِ علی * * * با دو پسر آمده یا ذوالفقار یا که علی آمده با ذوالفقار چادر زهرا به کمر بسته و باخودش آورده دوتا ذوالفقار گفت برادر سه سپر را ببین گفت که ای شاه بیا ذوالفقار بیرقِ تو بیرقِ زهرایی است با دو عَلَم رزم تماشایی است با کمری خُرد غمم را ببین دار و ندارِ حرمم را ببین موقعِ پیریِ من و هیچ نیست با نظرِ لطف کمم راببین ای نفَسَم با دو نَفَس آمدم آه دم و بازدمم را ببین هیچ نگفتی و به سر آمدم جایِ همه با دو جگر آمدم آه جوانمرده سه جان با من است شکرِ خدا این دو جوان با من است بعدِ علی‌اکبرت آقا چه غم گفت محمد که اذان با من است نعره‌ی عبدالهِ من را ببین : بعدِ ابالفضل کمان با من است آمده هنگام جدایی‌شان هردویشان رفته به داییشان داغِ جوان دیده‌ای ای موسپید آمده‌ام تا که شوم رو سپید پیر شدی بعدِ علی‌ات چه زود وای حسینم شده اَبرو سپید اِذن بده ورنه در این لحظه من می‌شوم از دردِ تو گیسو سپید چاک گریبان کُنَمَت رَد مکن موی پریشان کُنَمَت رَد مکن آب اگر نیست دو دریا که هست نیست کسی زینبِ کبری که هست باز پس از این دو غمی نیست نیست مادرشان روزِ مبادا که هست غصه ندارم اگرم رد کنی تا قسمِ حضرت زهرا که هست اذن گرفتند و به میدان زدند بوسه بر آن مادرِ گریان زدند موقع رزم دو برادر رسید نیزه ولیکن دوبرابر رسید پشت به پشتِ هم و رو بر همه تیزترین تیغِ دو پیکر رسید تشنگی انداختشان از رمق رزم ولی زود به آخر رسید لشکر دشمن چقدر نیزه داشت هرکه رسیده‌است دو سرنیزه داشت  تاکه خجالت نکشد آه ، شاه مادرشان مانده در این خیمه‌گاه این یکی از تیغ فقط گفت آی آن یکی از دشنه لبش گفت آه آی حسین است و دوتا نیمه جان آی حسین است و دوتا قتله‌گاه مادری از بی پسری سوخت سوخت در دل خیمه جگری سوخت سوخت حسن لطفی
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند جلوۀ واحده را بین دو تن ریخته اند این حسینی است که در غالب من ریخته اند ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها ای به قربان موی خاکی تو معجرها امر کن تا که بیفتند به پایت سرها آه در گریه نبینند تو را خواهرها از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری مگر از یاد تو رفته است که زینب داری حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟! تن تو گر که بیفتد تن من می افتد تو اگر جان بدهی گردن من می افتد دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم بگذار این پسران نیز به دردی بخورند این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم خاك پای پسران تو پسر داشتنم سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند به حرم بر روی بال و پر تو برگردند له شده مثل علی اکبر تو برگردند دست خالی اگر از محضر تو برگردند... دستمال پدرم را به سرم می بندم وسط معرکه چادر، کمرم می بندم تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم تو خریداری و من از تو خریدارترم من که از نرگس چشمان تو بیمارترم به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم به خداوند قسم شیرتر از عباسم بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟! یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟ طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد علی اکبر لطیفیان
تشنگی از نفس انداختشان عاقبت در قفس انداختشان قصد جان دو برادر کردند نیزه ها را دو برابر کردند از دو سو از دو طرف با خوناب نوک سرنیزه خود تر کردند آنقدر بر تنشان ضربه زدند که شبیه تن اکبر کردند هیچ نفر نیست بگوید اینان هیچ فکر دل مادر کردند؟ تا خیال همگی راحت شد سرشان نیت خنجر کردند دید زینب به بدن ها سر نیست هیچ دلی مثل دل مادر نیست حسن لطفی
دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر این جا نیست مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان میان این همه لبخند دست و پا نزنید خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان فقط نه این که دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید که در برابر چشمان مادری تنها سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید حسن لطفی
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است از جلوه های فاطمه سیراب زینب است تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است این کیست این عقیله ی آقای کربلاست این کیست این که غیرت فردای کربلاست این کیست این رایتُ جمیلای کربلاست این کیست حضرت زهرای کربلاست عصمت کم است صاحب القاب زینب است آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را آماده کرده است دو قرآن خویش را رو کرده است بر همه شیران خویش را دو گرد باد خویش دو طوفان خویش را خورشیدِ این دو اختر نایاب زینب است زخمِ دل شکسته ی خود را که هَم گذاشت اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت از خود گذشت و تحفه ای از بیش و کم گذاشت سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت قبله حسین باشد و محراب زینب است زینب رسید و باز امام احترام کرد مثلِ علی ، حسین به پایش قیام کرد تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد زینب که است؟آن که ادب را تمام کرد در کربلا معلمِ آداب زینب است دو مرد از قبیله یِ خود انتخاب کرد آیینه بود و رو به سوی آفتاب کرد با التماس دامن خود را پُر آب کرد بر روی نام مادرش اما حساب کرد فرمود این شکسته ی بی تاب زینب است بالی اگر نیست برادر دلی که هست آورده ام شعله کشم حاصلی که هست حل کن به دست خویش مرا مشکی که هست از من بخر دو هدیه ی ناقابلی که هست باور بکن که اولِ اصحاب زینب است رفتند سمت معرکه پَر در بیاورند عباس گشته اند جگر در بیاوَرَند چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است از دور دید و گفت علمدار مرحبا بر ضربه هایشان صدو ده بار مرحبا بر دو امیر و بر دو جگردار مرحبا زینب شدند و حیدر کرار مرحبا اما میانِ خیمه ی بی آب زینب است اما رسید لحظه ی در خون صدا زدن خونین نفس نفس زدن و دست و پا زدن یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است یک نانجیب دشنه به اَبرویشان کشید یک بی حیا دو نیزه به پهلویشان کشید یک ناصبی که چکمه سَر و رویشان کشید یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید آنکه دو چشم او شده خوناب زینب است آمد غروب و خنده ی دشمن بلند شد وقتی صدای غارت و شیون بلند شد دو نیزه در مقابلِ یک زن بلند شد آه از نهادِ او دَمِ رفتن بلند شد چشم حسین از سرِ نِی ها به زینب است حسن لطفی
سهمی مرا ز داغِ جگر گوشه ها دهید  این دو امیدِ آبروی من به محشرند  تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا  بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند  دغ می كنند معجر من جا به جا شود  حساس و غیرتی به سرانجام مادرند  اسباب خجلت است كریمانه كن قبول  این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند  در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر  دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند  دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام  پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند  شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن  قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن   علیرضا شریف
عون اُفتاده زمین پیکرِ او پیچیده ازدحامیست ولی رویِ سرش بیشتر است وَ محمد نَفَسش کمتر و کمتر می‌شد زخمِ رویش زِ تنِ محتضرش بیشتر است آه بر سینه‌‌شان قاتل و قاتل پُر شد وای از ضربه‌‌شان سخترش بیشتر است پُرِ زخمند پر از نیزه و شمشیر ولی از میان همه زخمِ تبرش بیشتر است پیرمرد است چگونه دو جوان بردارد از علی‌اکبر هم دردِ سرش بیشتر است بیشتر می‌شود این حجم اگر جمع شود تن پاشیده زِ هم مختصرش بیشتر است.... همه جای بوی تنِ عون محمد دارد همه جایند ولی دور و برش بیشتر است مادر است اینکه در آن خیمه سرش درد گرفت اینکه از فاطمه درد کمرش بیشتر است.... حسن لطفی
 نمی شناخت سر از پا برای دیدنشان  چقدر ذکر ودعا خواند تا رسیدنشان  دوتا زره به تن کوچک دو آهو کرد  و چشم برد به دل بردن و چمیدنشان  به شاد کردن قلب حسین می ارزید  بهای این همۀ تا ابد ندیدنشان  به دست خویش درختی ز میوه هاش گذشت  و باد سر زده آمد برای چیدنشان  و حس مادری اش بود اینکه دقت کرد  به طرز پا شدن و رفتن و دویدنشان  به روی خویش نیاورد اشک را؟ اما  خمید مادر غمدیده با خمیدنشان  به زیر سم ستوران و زیر پنجۀ تیغ  نگاه کرد دوباره به قد کشیدنشان  حسین بود کنارش نخواست گریه کند  به دل بریدنشان و به سر بریدنشان  در آسمانِ دلِ مادری که زینب بود  هنوز مشت پری مانده از پرشان  مهدی رحیمی
حُرمت گذاشت هر که به زهرا(س) بزرگ شد اندازهء تمام دو دنیا بزرگ شد در وادی حسین(ع) هرآنکه قدم گذاشت قطره ولی به وسعت دریا بزرگ شد مجنون خلوص داشت اگر ماندگار ماند مجنون بزرگ شد که لیلا بزرگ شد اینجا ادب مسیر رسیدن به قُلّه هاست سَر خَم نمود حضرت حُر تا بزرگ شد او سجده کرد و قبلهء خود را عوض نمود تیره نماند و چون شب یلدا بزرگ شد آغوش وا نمود و پذیرفت توبه را در پیش خلق بیشتر آقا بزرگ شد حُرّ پیر وادی همهء اهل توبه است بر اهل توبه مُرشد و بابا بزرگ شد آزاده بود و رفت و به آزاده ها رسید با یک نگاهِ بهتر از امضا بزرگ شد ترسید اگر چه اهل حرم از اُبُهتش کوچک شد و به اذن مسیحا بزرگ شد امّا نبود تا که ببیند که کربلا داغش برای زینب کبری بزرگ شد گر چه سرش شکست ولی سر جُدا نشد نیزه فرو که رفت گلوها بزرگ شد در بین آن همه سرِ بر نیزه روضهء نیزه به گوش رفتن سقّا بزرگ شد مجتبی صمدی شهاب