فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ من تا الان پدر و مادر خوبی برای بچه هام نبودم، امشب فهمیدم روش جبرانش چیه؟!
⭕️ قسمت دهم
🔹 کارگاه مهارت های تربیتی کودک و نوجوان (قم، پردیسان، مسجد امام حسن عسکری علیه السلام)
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
🌼 #ادامه_دارد...
🍭کودکتونو درست بزرگ کنین که بشه بچه مردم:🤣🍭
@bach_mardm
🍭 گروه چت مادران فرزند دار و باردار : 🍭
http://eitaa.com/joinchat/1650000142Cd1bf34ffe3
#مهارت_های_تربیت_فرزند
#هماهنگی_در_تربیت
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
قسمت1⃣
⬅️یکی از نکات مهمی تربیتی کودکان این است که وقتی پدر و مادر دو سبک متفاوت تربیتی دارند، بچه ها دچار دوگانگی و گُم و گیج می شوند😢
⬅️آنها با سبک تربیتی ضد و نقیضی بزرگ می شوند و وجودشان سرشار از تناقضات و تعارضات حل نشده باقی می ماند😞
⬅️ چون هماهنگی و یکنواختی تربیتی وجود نداشته است.❌
✅هماهنگی والدین در تربیت کودک، بزرگترین عامل آرامش کودکان است👌
⬅️ وقتی کودک متوجه می شود در خانه یکدستی وجود ندارد و بچه ها با اصول تربیتی چند نفر بزرگ می شوند، به این نتیجه می رسد که درست و غلطی وجود ندارد و مجاز به انجام هر کاری هست!😳
#ادامه_دارد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
#قصه_کودکانه
🌸غول خودخواه
#قسمت_اول
هر روز عصر، موقع برگشتن از مدرسه، بچهها عادت داشتند که بروند و تو باغِ غول بازی کنند. باغِ غول، بزرگ بود و دلپذیر، پوشیده از چمن گرم و نرم. از میان چمن، تک و توک گل های زیبایی سر درآورده بودند، درست مانند ستارگانی در دل آسمان. به جز آن، در باغ دوازده درخت هلو قرار داشتند. شاخه های درختان در هنگام بهار، پر میشد از شکوفه هایی لطیف به رنگ های صورتی و صدفی و در تابستان، درختان میوه هایی شیرین به بار میآوردند. پرندگان خوش صدا بر شاخه های درختان مینشستند و آنچنان آوازی میخواندند که حتی کودکان نیز از بازی خود باز میماندند تا به آن گوش بدهند. پرندگان یکصدا میخواندند: «چقدر ما در این باغ خوشحالیم!».
امّا روزی از روز ها، غول به باغ خود بازگشت. او رفته بود تا دوست قدیمیش دیو گندمی را ملاقات کند و پس از هفت سال دیگر هر چه میخواست را گفته بود و حرف دیگری برای گفتن نداشت، پس عزم خود را جزم کرده و به قلعه خود بازگشت. به محض این که غول به قلعه خود رسید، کودکان را دید که در حال بازی کردن در باغ او بودند.
او صدای خود را حسابی کلفت و زمخت کرد و نعره کشید: «دارید اینجا چه کار میکید؟». کودکان با شنیدن این صدا ترسیدند و لرزیدند و بدو بدو از باغ فرار کردند. غول با خودش گفت: «باغ من فقط مال خود من است، همه باید این را بدانند! هیچ کس به جز من حق بازی کردن در این باغ را ندارد.». پس از آن غول دیواری بلند دور تا دور باغ خود کشید و تابلویی بزرگ رو به روی آن نصب کرد که میگفت:
اگر وارد شوید، تنبیه خواهید شد!
او غول بسیار خودخواهی بود.
بچه های بیچاره دیگر جایی برای بازی کردن نداشتند. آنها سعی کردند که در جاده بازی کنند، ولی جاده پر بود از گرد و خاک و سنگ های سخت. بچه ها جاده را دوست نداشتند. آنها بعد از کلاس دور دیوار های باغ گشت میزدند و باهم از باغ زیبای داخل حصار میگفتند:«چقدر در آنجا خوش و خرم بودیم!»
هنگامی که بهار دوباره آمد و همه جا را پر کرد از شکوفه های کوچک و پرنده های کوچک، ولی تنها باغ غول در زمستان باقی ماند. پرنده ها دیگر نمیخواستند آواز بخوانند چون کودکی در باغ نبود و درختان دیگر فراموش کرده بودند که چگونه غنچه کنند. یکبار گلی زیبا سر از چمن برآورد، ولی وقتی که تابلو بزرگ را دید، دلش برای بچه ها سوخت پس برگشت زیر خاک و به خواب رفت.
#ادامه_دارد...
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm
#قصه_کودکانه
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت یوسف
#قسمت_اول
نام پدر حضرت یوسف، حضرت یعقوب
نام پدر حضرت یعقوب: حضرت اسحاق
حضرت یوسف مادر خود را در کودکی از دست داده بود و با پدر و برادرهایش زندگی میکرد. حضرت یوسف همیشه به خاطر نداشتن مادر ناراحت بود و وقتی با پدرش درد و دل میکرد و از تنهاییهایش میگفت. حضرت یعقوب دستش را به آرامی میگرفت و میگفت:
-یوسف جان پسرم، تو نباید احساس تنهایی کنی. همیشه این رو بدون هر چه قدر هم در این دنیا تنها باشی و حتی اگه عزیرترین کسانت رو از دست داده باشی خدا رو داری و هیچ کس نباید با وجود داشتن خدای بزرگ و یگانه احساس تنهایی کنه. خدا به تو بردارهای زیادی داده تا کنارشون باشی و باید به قولی که به مادرت دادی عمل کنی و به خوبی مواظب بنیامین برادر کوچکترت باشی
حضرت یوسف از همان بچگی مهربان و دل سوز بود و خدا را خیلی دوست داشت. حضرت یعقوب، یوسف را خیلی دوست داشت و طاقت جدایی از او را نداشت و همیشه ساعتها به او نگاه میکرد و آرامش میگرفت.
یک شب وقتی حضرت یوسف خواب بود. در خواب دید که نشسته بود و داشت به آسمانها نگاه میکرد.
آسمان خیلی زیبا بود و ماه و ستارهها میدرخشیدند. حضرت یوسف با شادی به آنها نگاه میکرد و خوشحال بود. در همین لحظه بود که دید ستاره و ماه هم زمان پایین آمدند و همراه خورشید جلوی پای او سجده کردند.
حضرت یوسف خیلی تعجب کرده بود و تا به حال ندیده بود ماه و ستارهها و خورشید از آسمان پایین بیایند. از دیدن این خواب خیلی خوشحال بود و وقتی از خواب بیدار شد، حضرت یعقوب داشت خدا را عبادت میکرد. بلند شد و رفت کنار پدرش نشست و دست او را گرفت. حضرت یعقوب به یوسف نگاه کرد و گفت:
-چرا بیدار شدی یوسف جان؟
حضرت یوسف گفت:
-خوابی دیدم. که خیلی عجیب بود.
حضرت یعقوب سر او را نوازش کرد و گفت:
-چه خوابی دیدی؟ که این قدر خوشحالی.
حضرت یوسف گفت:
-توی خواب دیدم که داشتم در صحرا بازی میکردم و خوشحال بودم. وقتی به آسمان نگاه کردم، آسمان خیلی عجیب و زیبا شده بود. ستارهها و ماه نور درخشانی داشتند. بعد ماه و خورشید و ستارهها پایین آمدند و جلوی پای من سجده کردن.
حضرت یوسف ساکت شد و به پدرش نگاه کرد. حضرت یعقوب دستی به سرش کشید و گفت:
-یوسف جان، پسرم. این خوابی که دیدی نشانه ی این است که تو مرد بزرگی خواهی شد و روزی به پیامبری میرسی و مقامت آن قدر بزرگ میشه که بهت احترام میذارن.
حضرت یوسف سرش را روی پای پدرش گذاشت و گفت:
-این، یعنی خدا خیلی منو دوست داره.
حضرت یعقوب گفت:
-بله. یوسف عزیزم. تو نباید در مورد این حرفهایی که بهت گفتم با کسی حرف بزنی و خوابت را برای کسی تعریف نکن. حتی برادرهایت هم نباید از این خواب و حرفهای من چیزی بفهمن. گوش کردی چه میگم؟
حضرت یوسف پدرش را بوسید و گفت:
-چشم.
حضرت یعقوب گفت:
#ادامه_دارد...
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm
🔰پرسش و پاسخ از استاد تراشیون
📝 قسمت اول
💠 فرزند پسر دو و نیم سالهای دارم که موقع خواب ترس بدی به سراغش میآید و در موقع خواب حتما باید جلوی چشمش بخوابیم تا او هم بخوابد. در غیر اینصورت اصلا نمیخوابد!
👈حتی گاهی نیمهشب بیدار میشود و وقتی میبیند ما در کنارش نیستیم، به کنار تخت ما میآید و میخوابد، البته با برادر شش سالهاش در اتاق میخوابند، ولی برادرش اینگونه نیست.
👈در ضمن در کودکی مادرش برای تنبیه او را در حمام حبس میکرد.
✍پاسخی کوتاه به این سوال؛
1⃣ به نظر میآید اولین نکته این است که بچهها هنگام خوابیدن باید خستگی لازم را داشته باشند.
😮وقتی خستگی بچهها زیاد میشود دیگر نسبت به این موضوعات به نوعی حساس نیستند.
⚠️ شاید دقت داشته باشید وقتی بچهای سرحال است، به او بگوییم: ''برو بخواب'' ، میگوید:
" اتاق سرد است، رختخواب هم فلانطور است
نور زیاد است، صدای تلویزیون هم بلند است و...
اما همین بچه که خسته است، در ماشین در حال حرکت هم میخوابد.
🔴 ما والدین حتما باید این نکته را جدی بگیریم که وقتی بچهها میخواهند به بستر بروند حتما با خستگی بروند.
📚 یک تعبیری هم وجود دارد که اگر خسته نیستند نباید آنها را به اتاق خوابشان ببریم.
🔸مثلا به آنها بگوییم:
"از یک تا هزار بشمار تا خوابت ببرد."
🔸حتی ما میگوییم این بچههایی را که خستگی لازم ندارند از محیط اتاق خوابشان خارج کنید تا در محیط دیگری فعالیتهایی انجام دهند تا گذر زمان منجر شود خسته شوند -نه اینکه در این زمان حرکات پرهیجان انجام دهند، ممکن است فعالیت نشسته باشد- در محیطی غیر از اتاق خوابش قرار بگیرد تا وقتی وارد فضای خوابش شد با خستگی باشد.
2⃣ دوم اینکه وقتی بچهها خسته باشند هیچ ایرادی ندارد دقایقی پدر و مادر کنارشان باشند.
🤔 چرا ما گاهی کلافه میشویم؟
👈چون هنوز بچه خسته نیست، نیم ساعت چهل دقیقه کنارش میخوابیم و این از حوصلهی ما خارج است؛ اما اگر خستگی لازم را داشته باشد بین پنج تا پانزده دقیقه خوابش میبرد. این مقدار زمان منطقی است و فایده هم دارد زیرا میتوانیم به آنها با خوابیدن در کنارشان آرامش بدهیم.
#ادامه_دارد
#پرسش_پاسخ
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm