eitaa logo
میخوام از بچه مردم یاد بگیرم!😒
1.7هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
188 فایل
اینجا هستیم تا آرزوی والدینو برآورده سازیم! یعنی کمک کنیم تا بچه های مردم ، بچه های شما شوند. #فرزند_برتر 🍭تب و درخواست مشاوره : @m_haydarii 🍭لینک گروه: eitaa.com/joinchat/1650000142Cdf273bcf12 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
🐰🐰🐰🐰 روزي و روزگاري، در جنگلي پر از درختهاي سوزني، چهار بچه خرگوش همراه مادرشان در حفره اي شني زير ريشه هاي يك درخت زندگي مي كردند. اسمهاي آنها ، فلاپسي ، ماپسي ، دم پنبه اي و پيتر بود. يك روز صبح مامان خرگوشه گفت: عزيزان من ، حالا شما مي توانيد بيرون برويد و در مزرعه ها بگرديد ولي يادتان نرود كه وارد باغ آقاي مك نشويد. پدرتان هم در آن باغ دچار مشكل شده بود. برويد و بگرديد ولي شيطوني نكنيد. من هم مي خواهم براي خريد بيرون بروم. سپس خانم خرگوشه سبد و چترش را برداشت و به جنگل رفت او مي خواست از نانوائي،كمي نان و پنج عدد كلوچه كشمشي بخرد. فلاپسي و ماپسي و دم پنبه اي كه كوچكتر بودند با هم پايين رفتند و به يك بوته توت جنگلي رسيدند. اما پيتر كه شيطون و حرف گوش نكن بود بسمت باغ آقاي مك دويد و از زير در به داخل خزيد.    اول كمي كاهو خورد و بعد سراغ لوبيا و تربچه رفت كمي احساس ناراحتي و دل درد كرد او تصميم گرفت، چيز ديگري براي خوردن پيدا كند. اما در انتهاي مزرعه خيار، آقاي مك را ديد. آقاي مك كه مشغول كاشتن بوته هاي خيار بود با ديدن پيتر از جا پريد و در حاليكه شن كشش را در هوا تكان مي داد ، فرياد مي زد: بايست اي دزد پيتر بدجوري ترسيده بود، او با سرعت به هر طرف مي دويد ولي در ورودي را پيدا نمي كرد. يك لنگه كفشش در ميان بوته هاي كلم از پايش در آمد و لنگه ديگر هم در ميان گل ها گير كرد . وقتي كفشهايش گم شدند او توقف نكرد و با سرعت بيشتري دويد. او مي توانست فرار كند اگر بدشانسي نمي آورد و دكمه هاي لباسش به خارهاي توتهاي فرنگي گير نمي كرد. آقاي مك با يك الك در دستش، بالاي سر خرگوش آمد. اما پيتر با يك حركت ناگهاني از جا جنبيد در حاليكه كتش همانجا در بوته ها ماند خودش را رها كرد و دويد او داخل يك آبپاش پريد البته جاي خوبي براي قايم شدن بود به شرط اينكه داخلش آبي نبود. آقاي مك مطمئن بود كه پيتر جايي در همان اطراف قايم شده است . او فكر كرد، شايد خرگوشك زير گلدانها قايم شده باشد . او با دقت شروع به گشتن كرد و زير همه آنها را يك به يك گشت .   ناگهان پيتر عطسه اي كرد و آقاي مك بدون اتلاف وقت به سراغش رفت. او سعي كرد پايش را روي پيتر بگذارد كه پيتر از پنجره بيرون پريد و روي گلدانها افتاد. پنجره خيلي كوچك بود و آقاي مك نمي توانست از آن رد شود. 🐰🐰🐰🐰 👧🏻🍡↝•|@bach_mardm