* #کودکانه
والدين قرار نيست اختلاف نداشته باشند، دعوا نكنند و هميشه با هم موافق باشند.
كودک قرار است از والدينش روش
درست حل اختلاف را بياموزد.
قرار است ببيند ؛ پدر و مادرش با دو عقيده مختلف چگونه بر سر يک مسئله به تفاهم ميرسند.🌺
قرار است ببينند با داشتن اختلاف
عشق و محبت به پايان نميرسد.
والدين قرار است به فرزندشان نشان دهند انسان حتی با خودش هم تفاهم ندارد چه برسد به ديگری..
اما با احترام ، ابراز درست عقايد ،
با گوش دادن به هم ميتوان يک جايی
به تفاهم رسيد و مشكلات را حل كرد
و قرار است از هر اختلافی هر دو نفر
پيروز بيايند نه تنها یک نفر.🍃✨
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش قران سوره کوثر
#کودکانه
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش قران
سوره همزه
#کودکانه
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm
#قصه_متنی
موضوع : رعایت بهداشت و نظافت
📌 عنوان داستان : تمیزی چه خوبه
یك روز كلاغ كوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود كه یكدفعه دید كلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یك درخت دیگر نشسته است. كلاغ كوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» خالخالی با ناراحتی سرش را تكان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی كلاغها و پرهامو مرتب و كوتاه كنه. مامانم چندبار گفت: خالخالی، بیا پنجههاتو تمیز كنم، اما منكه داشتم پروانهها را تماشا میكردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»
كلاغ كوچولو گفت:« لابد برای همینه كه دُمتم تمیز نكردی؟» خالخالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از كجا دیدی؟!» كلاغ كوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز كه افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!» خالخالی كه خیلی ناراحت بود شروع كرد با نوكش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» كلاغ كوچولو گفت: «لابد حمومم نكردی!» خالخالی گفت: «اونم یادم رفت!»
« تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
درهمین موقع خانم كلاغه كه مربی مهدكودك كلاغها بود پر زد و آمد كنار آنها نشست. نگاهی به خالخالی كرد و پرسید:« خب جوجههای من چرا اینجا نشستین، مگه نمیخواین بشینین روی درخت مهدكودك تا درسمون رو شروع كنیم؟» كلاغ كوچولو گفت: « آخه...آخه...» بعد سرش را پایین انداخت. خانم كلاغه كه متوجه موضوع شده بود، گفت: «میخواستم در مورد بهداشت براتون صحبت كنم... تو خالخالی میدونی ما كلاغها چهجوری باید تمیز باشیم؟»
خالخالی جواب داد:«بله خانم كلاغه، باید حموم كنیم، ناخن پنجههامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز كنیم، عین آدما كه مسواك میزنن، پرهامونو مرتب و كوتاه كنیم.»
كلاغ كوچولو دنبالهی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما كه موهاشونو كوتاه میكنن و شونه میزنن.»
خانم كلاغه گفت:«آفرین آفرین... خوشحالم كه همه چی رو بلدی... پس من میرم به كلاغای دیگه یاد بدم.»
همینكه خانم كلاغه خواست پرواز كند و برود، كلاغ كوچولو گفت:«صبر كنین خانم كلاغه. منم میام،»...خالخالی هم گفت:«منم میام... اما ...» خانم كلاغه پرسید:« اما چی؟» خالخالی خندید و جواب داد: «بعد از اینكه همهی اون چیزایی كه گفتم، خودم انجام دادم!...»
خانم كلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش كرد و گفت:«پس زود باش كه همهی جوجه كلاغها منتظرن!»
خالخالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بكنه، صدای قارقارش به گوش میرسید كه میگفت: « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
🔹 از کودک بپرسید :
- به نظرت خال خالی چرا خودش را تمیز نکرده بود؟
- چرا باید همه آدم ها و حیوانات خودشان را تمیز کنند؟
🔹 به کودک بگویید :
اگه ما خودمان را تمیز نکنیم، ممکن است مریض شویم و یا ظاهرمان نامرتب و کثیف باشد و دیگران از ما دوری کنند.
#قصه_متنی
➖➖
✅ این قصه برای بچه های شلخته😁 و فراری از حمام، سلمونی ،ناخن گرفتن. مفیده و درکل تشویق به رعایت بهداشت فردی کودک هست
#کودکانه
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm
💕💕
قصه
یک کلاغ چهل کلاغ
ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد . یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت .
هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که می تواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد .
همان موقع یک کلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد . او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد
پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند گفت :” چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده.“ کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند .
تا اینکه کلاغ دهمی گفت : ” جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته . “ و همینطور کلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند .
کلاغ بیستمی گفت :” کمک کنید چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته .“
همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت :” ای داد وبیداد جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم که مرده .“
همه با آه و زاری رفتند که خانم کلاغه را دلداری بدهند . وقتی اونجا رسیدند ، دیدند ، ننه کلاغه تلاش میکند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد .
کلاغ ها فهمیدند که اشتباه کردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیده اند باور نکنند .
از اون به بعد این یک ضرب المثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود بطوریکه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر که یک کلاغ، چهل کلاغ شده است.
پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان کرد زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد.
#داستان
#قصه_متن
#کودکانه
👧🏻🍡↝•|@bach_mardm