☁️🌞☁️
#تشرف
🌺آقاي حاج آقا جمال الدين (ره ) فرمودند:
من براي نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه ، كه در ميدان شاه اصفهان واقع است ، مي آمدم .
روزي نـزديـك مـسجد، جنازه اي را ديدم كه مي برند و چند نفر ازحمالها و كشيكچي ها همراه او هـسـتـنـد.
حاجي تاجري ، از بزرگان تجار هم كه ازآشنايان من است پشت سر آن جنازه بود و به شدت گريه مي كرد و اشك مي ريخت .
🌸من بسيار تعجب كردم چون اگر اين ميت از بستگان بسيار نـزديـك حـاجـي تـاجـر اسـت كه اين طور براي او گريه مي كند، پس چرا به اين شكل مختصر و اهـانـت آمـيـز او راتـشـيـيع مي كنند و اگر با او ارتباطي ندارد، پس چرا اين طور براي او گريه مي كند؟ تا آن كه نزديك من رسيد، پيش آمد و گفت : آقا به تشييع جنازه اولياء حق نمي آييد؟ باشنيدن اين كـلام ، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصـفـهـان رفـتم .
(اين محل سابقا غسالخانه مهم شهر بود) وقتي به آن جا رسيديم ، از دوري راه و پـيـاده روي خـسـتـه شده بودم.
🌾در آن حال ناراحت بودم كه چه دليلي داشت كه نماز اول وقت و جـمـاعـت را تـرك كـردم و تـحـمـل ايـن خستگي رانمودم آن هم به خاطر حرف حاجي .
⚜با حال افـسـردگـي در ايـن فـكر بودم كه حاجي پيش من آمد و گفت : شما نپرسيديد كه اين جنازه از كيست ؟ گفتم : بگو.
گفت : مي دانيد امسال من به حج مشرف شدم .
در مسافرتم چون نزديك كربلا رسيدم ،آن بسته اي را كـه هـمـه پـول و مـخارج سفر با باقي اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد ودر كربلا هم هيچ آشـنـايـي نـداشـتـم كـه از او پـول قرض كنم .
🔆تصور آن كه اين همه دارايي را داشته ام و تا اين جا رسيده ام ، ولي از حج محروم شده باشم ، بي اندازه مرا غمگين وافسرده كرده بود.
در فـكـر بودم كه چه كنم .
تا آن كه شب را به مسجد كوفه رفتم .
در بين راه كه تنها و از غم و غصه سـرم را پـايـيـن انداخته بودم ، ديدم سواري با كمال هيبت و اوصافي كه در وجودمبارك حضرت صاحب الامر (ع ) توصيف شده ، در برابرم پيدا شده و فرمودند: چرااين طور افسرده حالي ؟
عرض كردم : مسافرم و خستگي راه سفر دارم .
💠فرمودند: اگر علتي غير از اين دارد، بگو؟ با اصرار ايشان شرح حالم را عرض كردم .
در اين حال صدا زدند: هالو.
ديدم ناگهان شخصي به لباس كشيكچي ها و با لباس نمدي پيدا شد.
(در اصفهان دربازار، نزديك حـجـره مـا يك كشيكچي به نام هالو بود) در آن لحظه كه آن شخص حاضر شد، خوب نگاه كردم ، ديـدم همان هالوي اصفهان است .
به او فرمودند:اثاثيه اي را كه دزد برده به او برسان و او را به مكه ببر و خود ناپديد شدند.
❇️آن شخص به من گفت : در ساعت معيني از شب و جاي معيني بيا تا اثاثيه ات را به توبرسانم .
وقـتي آن جا حاضر شدم ، او هم تشريف آورد و بسته پول و اثاثيه ام را به دستم داد وفرمود: درست نگاه كن و قفل آن را باز كن و ببين تمام است ؟ ديدم چيزي از آنها كم نشده است .
🌀فرمود: برو اثاثيه خود را به كسي بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مكه برسانم .
من سر موعد حاضر شدم .
او هم حاضر شد.
فرمود: پشت سر من بيا.
به همراه او رفتم .
مقدار كمي از مسافت كه طي شد، ديدم در مكه هستم .
🔶فرمود: بعد از اعمال حج در فلان مكان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقاي خودبگو با شخصي از راه نزديكتري آمده ام ، تا متوجه نشوند.
ضمنا آن شخص در مسير رفتن و برگشتن بعضي صحبتها را با من به طور ملايمت مي زدند، ولي هـر وقـت مـي خـواستم بپرسم شما هالوي اصفهان ما نيستيد، هيبت اومانع از پرسيدن اين سؤال مي شد.
بعد از اعمال حج ، در مكان معين حاضر شدم و مرا، به همان صورت به كربلابرگرداند.
🔹در آن موقع فرمود: حق محبت من بر گردن تو ثابت شد؟ گفتم : بلي .
فرمود: تقاضايي از تو دارم كه موقعي از تو خواستم انجام بدهي و رفت .
تـا آن كـه بـه اصـفـهان آمدم و براي رفت و آمد مردم نشستم.
روز اول ديدم همان هالووارد شد.
خواستم براي او برخيزم و به خاطر مقامي كه از او ديده ام او را احترام كنم اشاره فرمودكه مطلب را اظهار نكنم ، و رفت در قهوه خانه پيش خادمها نشست و درآن جا مانند همان كشيكچي ها قليان كشيد و چاي خورد.
💎بعد از آن وقتي خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود: آن مطلب كه گفتم ايـن اسـت: در فلان روز دو ساعت به ظهر مانده ، من از دنيا مي روم و هشت تومان پول با كفنم در صندوق منزل من هست.
به آن جا بيا و مرا با آنها دفن كن .
در اين جا حاجي تاجر فرمود: آن روزي كه جناب هالو فرموده بود، امروز است كه رفتم و او از دنيا رفته بود و كشيكچي ها جمع شده بودند.
در صندوق او، همان طوركه خودش فرمود، هشت تومان پول با كفن او بود.
آنها را برداشتم والان براي دفن اوآمده ايم .
بـعد آن حاجي گفت :آقا! با اين اوصاف ، آيا چنين كسي از اولياءاللّه نيست وفوت اوگريه وتاسف ندارد
📙كمال الدين ج2،ص۱۰۴.س۳۷
☁️🌞☁️
#تلنگر
#حواسمان_باشــد ...👇
اشــــک و عـــــزاداری برای امام حســــین علیه السلام
با گذشتــن از نماز اول وقت و یا قضا شدنش ،
و نگاهِ حرام،
و دلخــوریِ پدر و مادر از دســـت مان ،
و دهانی بی عفت و ...
جــــور در نمی آیــــد.
#خود_دانی_و_خدایت...
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#خودسنجی👇
🔶ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ
ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ
ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ ؟
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ،
ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ ؟
ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ
ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ !
👈🏻: ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ ...!
یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ
ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ ...!
#از_بیانات_استاد_ﺍﻟﻬﯽقمشهای
#خودسازی
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
💠فکر نکن پیر بشی، آدم میشی💠
✅ #حضرت_امام_خمینی (ره) در نامه ای که به فرزندشان حاج احمدآقا نگاشتند، در مورد چگونگی استفاده از دوران جوانی، چنین سفارش میکنند:
🔲 عزیزم! از جوانی به اندازه ای که باقی است، استفاده کن!
⭕️در پیری همه چیز از دست میرود؛ حتی توجه به آخرت و خدای تعالی.
⭕️از مکرهای بزرگ شیطان و نفس اماره آن است که جوانان را وعده طول عمر می دهد و تا لحظه آخر با وعده های پوچ،
انسان را از ذکر خدا و اخلاص برای او باز می دارد تا مرگ برسد و در آن حال، ایمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، میگیرد.
🌺کانال بچهها ی آسمان 🌺
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
⚫️درظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت یازدهم)
🔴 السلام علی قاسم ابن الحسن
🌹قاسم فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام مادرش رمله مکنی بود، قاسم علیه السلام بیش از 13 سال از عمر مبارکش نگذشته بود جوانی بسیار رعنا و زیبا بود،
🍃چنانکه مورخین نوشته اند:
کان وجهه شقه القمر: یعنی چهره اش مانند ماه پاره بود
✨و چون در دامن امام حسین علیه السلام رشد و نمو پیدا کرده بود در سنین کم دارای ایمانی راسخ و عزت نفس و عظمت روحی مانند اباعبدالله بود.
🌿در روز عاشورا که عمویش را تنها مشاهده کرد گفت: تا شمشیر در دست من است عمویم به شهادت نخواهد رسید!
🔴 قاسم اذن جهاد میطلبد
🌸اباعبدالله که دید قاسم آماده شهادت شده است دست در گردن او انداخت و هردو آنقدر گریستند تا بیحال شدند.
✨قاسم علیه الاسلام اذن جهاد طلبید.امام حسین علیه السلام امتناع نمود و فرمود:عموجان چگونه اجازه بدهم که تو یادگار برادرمی..
🌷 قاسم آنقدر دست و پای عمو را بوسید تا اجازه گرفت و با چشمان گریان روانه میدان شد.
⚫️ شهادت قاسم علیه السلام
🔷حمید ابن مسلم(خبرنگار کربلا) میگوید:
نوجوانی به سمت لشکر می آمد که چهره اش مانند ماه میدرخشید
وپیراهن و شلوار پوشیده بود و گردنها را میزد و سرها را درو میکرد گویا مرگ در اختیار اوست و جان هرکه را بخواهد میگیرد.
💥 در این میان بند کفش قاسم برید که فراموش نمیکنم پای چپش بود،ایستاد تا بند کفشش را محکم کند.
🔥عمروبن سعد بن نفیل از فرصت استفاده کرد و با شمشیر بر فرق مبارکش زد قاسم بر زمین افتاد و صدا زد: یا عمّاه!
🌸حسین علیه السلام با عجله خود را به میدان رسانید و چون شیر خشمناک بر سعد حمله کرد که دست نانجیب قطع شد و همرزمانش اورا نجات دادند.
✳️وقتی گردوغبار میدان فرونشست دیدند حسین علیه السلام در کنار قاسم علیه السلام نشسته و قاسم در حال جان دادن از شدت درد پاها را بر زمین میساید..
🌺حسین علیه السلام فرمود: مرگ بر آن مردمی که تورا کشتند. رسول خدا در قیامت دشمنشان باد.
☑️سخت است بر عمویت اورا بخوانی و نتواند تورا اجابت کند و نفعی به تو برساند.
🌹سپس نعش قاسم را در بغل گرفت تا به خیمه شهدا برساند اما پاهای قاسم بر زمین میکشید تا اورا در خیمه کنار نعش علی اکبر قرار داد.
💥نکته:
آیا حضرت قاسم در میان دشمن می ایستد بند کفش ببندد فقط بخاطر اینکه دشمن نگوید پابرهنه بود ؟؟
یا نه،چون روحیه پدرش امام حسن در او اشکار شد که به دشمن اهمیتی نمیداد و برای بی اهمیت شمردن دشمن بند کفشش را بست...
✍ادامه دارد...
📗ابصارالعین ص 36
📕مقاتل الطالبین ص 88
📘نفس المهموم ص 321
📒بحار 34/45
🌺کانال بچهها ی آسمان 🌺
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#تشرف
🍃✨تشرف علامه طباطبایی
🔹علامه طباطبایی ابتدا درقم درس می خواندند و سپس به نجف رفتند زمانی برای طلبه های نجف ازایران پول میرسید در آن زمان بین ایران و عراق اختلاف نظرهایی افتاد علامه روزی مشغول مطالعه بود که کتاب را بست و گفت نکند الان که اوضاع بین ایران و عراق تیره ، تار شده این پول به ما نرسد و ما بدون شهریه بمانیم و در این فکرها بود که در خانه به صدا در آمد .
🌸در را باز کرد دید که شخصی است که لباس و قیافه اش به افراد این دوره زمانه نمی خورد و قدیمی بود علامه گفت چه کسی هستی گفت من شاه حسین ولی هستم یک مبلغ پول به او داد و گفت علامه طباطبایی خدا فرمود دراین 18 سال ما کی تو را گرسنه نگه داشتیم ؟که تو الان درس و بحث را رها کرده ای و غصه رزق و روزیت را می خوری این را گفت و خداحافظی کرد و علامه هم پول را گرفت و سوالی نپرسید.
🌀مدتی گذشت.علامه عادت داشت به قبرستان وادی السلام می رفت و فاتحه می خواند همان طور که می رفت قبری را دید که فرق می کرد و احترامش نسبت به بقیه قبرها بیشتر بود ؛ روی قبر را خواند نوشته بود قبر "حسین ولی" تاریخ قبر را نگاه کرد مربوط به سیصد سال پیش هست و تازه یاد آن قضیه افتاد که یکی آمد و پول داد و...
🔆با خودش فکر کرد این مدت 18سالی که ولی گفت چی بود گفت من 9 سال هست که نجفم و 25 سال درس طلبه گی می خوانم پس 18سال چیه ؟
🍃 متوجه شد این سال ها تاریخ عمامه به سر گذاشتنش است یعنی معمم شدنش ، و از آن روزی که طلبه شده تحت حمایت ویژه امام زمان (ع) بود و خدا به او این را رساند دراین سال هایی که طلبه شدی ما کی تو را بدون رزق و روزی گذاشتیم که الان غم و غصه اش را می خوری.
👌علامه طباطبایی ادب ویژه ای نسبت به اهلبیت داشت. آیت الله شهید مطهری می گفت که من حکیم و عارف زیاد دیدم اما ویژگی که علامه داشت این بود که نسبت به اهلبیت ، ارادت ویژه ای داشت.
⚜ هر وقت اسم امام زمان (ع) می آمد یک تواضع خاصی نشان می داد. علامه وقتی در مجالس روضه اهلبیت شرکت می کرد همه می دیدند که اشک های درشت از چشم های مبارک ایشان پایین می ریخت.
💽برگرفته از فایل شماره 2 سلوک مهدوی
🎤استادعبادی
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
« #به_خدااعتمادكن»
🌸در سالى كه قحطى بيداد كرده بود و مردم همه زانوى غم بغل گرفته بودند، مرد عارفى از كوچهاى مىگذشت. غلامى را ديد كه بسيار شادمان و خوشحال است. به او گفت: «چطور در چنين وضعى مىخندى و شادى مىكنى؟!»
🌼او جواب داد: «من غلام اربابى هستم كه چندين گلّه و رَمه دارد و تا وقتى براى او كار مىكنم، روزى مرا مىدهد. پس چرا بايد غمگين باشم در حالى كه به او اعتماد دارم؟»
🌺آن مرد كه از عرفاى بزرگ بود مىگويد: «از خودم شرم كردم كه يك غلام به اربابى با چند گوسفند توكل كرده و غم به دل راه نمىدهد، در حالى كه من خدايى دارم كه مالك تمام دنياست و نگران روزى خود هستم...!»
✨"كسى كه به خدا توكل مىكند،
آرامش واقعى را از آن خود كرده است."
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
🔴انواع #گناهان و تأثیرات آنها بر زندگی
🌸امام صادق علیه السلام میفرمایند:
🔥گناهی كه نعمت ها را تغيير میدهد:
⛔️تجاوز به حقوق ديگران است.
🔥گناهی كه پشيمانی می آورد:
⛔️قتل است.
️🔥گگناهی كه گرفتاری ايجاد میكند:
⛔️ظلم است.
🔥گناهی كه آبرو می بَرد:
⛔️شرابخواری است.
🔥گناهی که جلوی روزی را میگیرد:
⛔️زناست.
🔥 گناهی كه مرگ را شتاب میبخشد:
⛔️قطع رابطه با خويشان است.
🔥گناهی كه مانع استجابت دعا میشود و زندگی را تيره و تار میکند:
⛔️نافرمانی از پدر مادر است
📚📚 منبع
علل الشرايع ج ۲ ص۵۸۴
🍃🌸🌷اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌷🌸🍃
🌺کانال بچهها ی آسمان 🌺
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
🔵چه کسانی بدون حساب و کتاب وارد بهشت میشوند؟
🌺ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ صلی الله علیه و آله ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﺪ:
ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﺩﻭ ﺑﺎﻝ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻣﺮﺣﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
🕊که ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺟﻌﻔﺮ ﻃﯿﺎﺭ، ﺑﺎ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ.
🌟ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻣﺪﯾﺪ ؟ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ که ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ!
✨ﺁﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟
🔹ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻧﻪ .
✨ﺍﺯ ﭘﻞ ﺻﺮﺍﻁ ﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪ؟
🔹ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻧﻪ،ﻣﺎ ﭘﻞ ﺻﺮﺍﻁ ﻫﻢ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ.
✨ﺁﯾﺎ ﺟﻬﻨﻢ🔥ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟
🔹ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﺎ ﺟﻬﻨﻤﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ.
ﻣﺎ ﺍﺻﻼ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ!
🌹ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:
ﺷﻤﺎ ﺍﻣّﺖ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟
💠ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻣﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰﻣﺎن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) هستیم.
🔆ﺳﭙﺲ ﻣﻼﺋﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﻗﺴﻢ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺑﻪ ﺧﺪﺍ،ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﻋﻤﻠﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ مستحق ﺍﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﻋﻈﻤﺎ ﺷﺪﯾﺪ؟
♻️ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺁﻥ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﺎ ﺩﻭ خصلت داشتیم:
1⃣ ﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺣﯿﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ.
2⃣ ﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ.
📙ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺠﺘﻬﺪﯼ ره
🌺کانال بچهها ی آسمان 🌺
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
⚫️در ظهر عاشورا چه گذشت...(قسمت سیزدهم)
⚫️السلام علی عباس ابن علی،قمر بنی هاشم
🌹حضرت اباالفضل علیه السلام سی و چهارسال با امام حسین علیه السلام زندگی کرد.
✨ از بس زیبا بود اورا قمر بنی هاشم مینامیدند، مردی قوی و شجاع و تنومند بود که وقتی بر اسبان تنومد هم سوار میشد پاهایش به زمین کشیده میشد.
🔴 قمر بنی هاشم در میدان جنگ
🌺حضرت ابوالفضل وقتی همه ی برادرانش را به جنگ فرستاد و به شهادت رسیدند به خدمت امام حسین علیه السلام آمد و و اجازه میدان خواست.
🌺امام علیه السلام فرمود: تو پرچمدار منی،اگر کشته شوی دیگر دشمن بر من چیره میشود...
🌸ابوالفضل علیه السلام عرض کرد: برادر سینه ام تنگ شده و از زندگی سیر شده ام.
✨امام فرمود: پس قدری آب برای این کودکان که صدای العطششان بلند شده است بیاور.
🌹سقای کربلا مشک بدوش انداخت و سوار اسب شد و مقابل صف دشمن ایستاد و بعد از نصیحت آنها گفت: این حسین پسر رسول خداست که با او جنگیدید و اهل بیت و یارانش را کشتید .
لااقل زنان و فرزندانشان را اب دهید که دلهای آنان از تشنگی میسوزد.
🔥شمر ملعون صدا زد:
پسر ابوتراب اگر تمام دنیا آب باشد و در اختیار ما،قطره ای از آن را به شما نمیدهیم مگر اینکه بیعت یزید را بپذیرید.
✨قمر بنی هاشم از انها مأیوس شد سپس بعد از کسب اجازه از برادر وارد شریعه فرات شد و و تمام نگهبانان آنجا را دور کرد.
💥 مشک را پر از آب کرد و تا خواست کفی از آب بنوشد یاد تشنگی لبهای خشک اباعبدالله افتاد و آب را خالی کرد. سپس از شریعه خارج شد نگهبانان اطرافش را گرفتند...
🔴شهادت حضرت عباس علیه السلام
⚡️سپاهیان که تحمل ضرب شصت اورا نداشتند از جلوی راهش پراکنده میشدند تا اینکه زید ابن ورقا از پشت درخت دست راست قمر بنی هاشم را قطع کرد و بعد حکیم بن طفیلی دست چپش را...
🌺 حضرت عباس سریع مشک را به دندان گرفت و خواست سریع حرکت کند تا آب را به لب تشنگان حرم برساند که ناگهان تیری بر مشک آب اصابت کرد و آب روی زمین ریخت...
🌷 در این لحظه دیگر حضرت اباالفضل ناامید شد و متحیر وسط میدان مانده بود که دشمن به چشمانش تیر زد و با عمود آهنین بر فرق مبارک کوبید چنان که از اسب بر روی زمین افتاد و فریاد زد: برادر مرا دریاب...
🌺 امام حسین علیه السلام خود را به نعش برادر رسید و اورا دست بریده و چهره مجروح و شکسته و چشمان تیر خورده یافت.
✨امام با کمر خمیده کنار نعش برادر ایستاد و چون قدرت ایستادن نداشت در کنارش بر روی زمین نشست و شروع به گریه کرد تا اباالفضل علیه السلام جان به جان افرین تسلیم کرد.
🌾آنگاه فرمود: الان کمرم شکست و چاره ام از هم گسست...
🌹سپس حسین علیه السلام که نمیتوانست عباس را به خیمه شهدا ببرد با چشمانی اشکبار به سوی خیمه ها برگشت . سکینه به استقبال پدر آمد و پرسید: عمویم چه شد؟
امام فرمود: شهید گردید...
✍ادامه دارد..
📗ابصارالعین ص29
📕کامل 394
📒نفس المهموم ص348
📘حیات الحسین 274/3
🌺کانال بچهها ی آسمان 🌺
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#داستانک
🔆شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود.
🍃در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
🔹شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
🌾استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.
🌹تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو فقط گریه و زاری نمی خواهد!
🔶او، از تو در کنار استغفار و گریه و زاری، حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد...
🌺کانال بچهها ی آسمان 🌺
@bachehaeyaseman
☁️🌞☁️
#پندانه
🔹 پیری برای جمعی سخن میراند،
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
🔹بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند....
🔹او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
🔺او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟
🔅امام علی علیه السلام : غصه های گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول می سازد.
📚غرر الحکم، صفحه 321
@bachehaeyaseman