لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_پایان_مراسم
در بخشی از کتاب میخوانیم:
یادم هست در ارتفاعات حسین آباد بود. دشمن بالای کوه مسقر بود، ماهم پایین کوه، خوابیده و درازکش تو برفها و یخ زده بودیم. در آن سرمای کردستان، وقتی دست میزدیم به لباس خودمان عین تخته صدا میکرد، از شدت سرما خشک شده بود!
بعد شهید سیفی موقعی که ما درازکش بودیم، ایشان خیلی عادی راه میرفت! میگفتیم: حاجی بشین میزنند.
اما گوش نمیداد، آخر سر بهش گفتیم: حالا که راه میری، برو اونطرف راه برو تا حداقل ما رو نزنند.
حاجی میرفت و میآمد و به بچهها نیرو میداد، آخه بچهها کُپ کرده بودند.
نماز جماعتهای باحالی داشت. وقتی که اذان و اقامه گفتنش تمام میشد شروع میکرد به خواندن دعای قبل نماز، بچهها چشمشان را میبستند و شروع به گریه میکردند و با حالت گریان تکبیر را میگفتند.
این تأثیر نفس و حال این شهید بزرگوار بود. بنده تا حالا چنین نماز جماعتی ندیدم.
بچههای رزمنده با علی خیلی انس داشتند. جذبه علی در اخمش نبود، بلکه لبخندش بود که جذب میکرد. او بسیار خوش رفتار بود.
تو هرجاکه لازم بود حضور داشت. اگه توی تخریب نیاز بود میرفت، یا اگه نیاز به غواص، اطلاعاتی و ... بود حتماً میرفت.