مداحی آنلاین - ندارم آروم، که اربعین شد - مطیعی.mp3
12.57M
⏯ #زمینه #جاماندگان #اربعین
🍃ندارم آروم که #اربعین شد
🍃خبری داری که عاشقت خونه نشین شد
🎤 #میثم_مطیعی
👌 #پیشنهاد_ویژه
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴
مداحی آنلاین - ندارم آروم، که اربعین شد - مطیعی.mp3
12.57M
⏯ #زمینه #جاماندگان #اربعین
🍃ندارم آروم که #اربعین شد
🍃خبری داری که عاشقت خونه نشین شد
🎤 #میثم_مطیعی
👌 #پیشنهاد_ویژه
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴
◾️#خاطره_شهید ♥️🎙
____________
بودن با تو را به تنهایے ترجیح میدادم...
از حوزه که می آمدم ، سرکی هم به مغازه ات میکشیدم .
همین که پشت دخل می دیدمت حالم خوب میشد✨
بعد می آمدم خانه و ناهاری را که صبح زود درست کرده بودم گرم می کردم ، سفره می انداختم و منتظر میشدم تا بیایے :)
بعضی روز ها هم در همان سرک کشیدن به مغازه متوجه میشدم تنهایی و از دوستانت که بیشتر وقت ها می آمدند خبری نیست ...
آن وقت می آمدم داخل و کنارت مینشستم♥️
همانجا با هم چیزی میخوردیم. اگر هم سر و کله ی دوستانت پیدا شد میرفتم پشت مغازه ...
همانجایی که برایم درست کرده بودی🍃
و در حالے که به بحث هایتان گوش میدادم ، مشغول مطالعه میشدم📖
هر وقت هم لازم بود از تو مشورت میگرفتم، چون میدیدم هنگام بحث چقدر خوب راهبری میکنی و به نتیجه میرسی🖐🏻
برای همین هر وقت حتی دوستانم به دنبال راه حل بودند ، با تو در میان میگذاشتم و نتیجه را به آنها میگفتم...
آقا مصطفے! مشورت با تو همیشه به من آرامش می داد...
این همان چیزی است که این روز ها خیلے آزارم می دهد!🥀
اینکه نیستی تا هر وقت سر یک دوراهی سرگردان ماندم ، بگویی:《سمیه از این طرف...》
هر چند این را قبول دارم که هستے! ولی به وقت مشورت جایت خیلے خیلے خالے است💔
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
_برداشتی از کتاب اسم تو مصطفاست📚
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴
•| #دیالوگ |•
اون کیمیا که همه
دنبالش میگردن،محبته!
ــــــــــــــــــــــــ❤️✨ـــــــــــــــــــــــ
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴
◾️#دلتنگے_شهدایے ✨🌿
"____________________
پاک میکنم ...
مینویسم 📝
املایم بد نیست اما ؛ از تکرار اسمت لذت میبرم!♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴
#رفیقشھیدم 🌱
زندگۍ زیباست اما شھادت زیباتر ...
#اللّٰهمالرقناشھادت❤️
#شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴
#سلامبرابراهیم۱📚
معجزهاذان
مثل بازجو ها پرسیدم : اسمت چیه ، در چه و مسئولیت خودت را هم بگو! خودش را معرفی کرد و گفت : درجه ام سر گرد و فرمانده نیروهایی هستم که روی تپه و اطراف آن مستقر بودند . ما از لشکر احتیاط بصره هستیم که به این منطقه اعزام شدیم . پرسیدم : چقدر نیرو روی تپه هستند . گفت : الان هیچی!!
چشمانم گرد شد . با تعجب گفتم : هیچی!؟
جواب داد : ما آمدیم و خودمان را اسیر کردیم . بقیه نیروها را هم فرستادم عقب ، الان تپه خالیه! با تعجب نگاهش کردم و گفتم : چرا!؟
گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند. تعجب من بیشتر شد و گفتم : یعنی چی؟!
فرمانده عراقی به جای اینکه جواب من را بدهد پرسید : این المؤذن؟!
این جمله احتیاج ترجمه نداشت . با تعجب گفتم : مؤذن!؟
#انرژی_مثبت 🖤
🏴@bacmosbat🏴