ظهر فردا دیگر نمی توانست بنشیند.
گفت:«می روم حرم.»
خلوتی می خواست که خودش را خالی کند.
مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز آمدند.
وقتی می خواستند برگردند،
منوچهر من را همراهشان فرستاد تهران.
قرار بود لشکر برود غرب.
نمی توانست دو ماه به ما سر بزند،
اما دیگر نمی توانستم بمانم.
بعد از آن دوماه برگشتم جنوب.
رفتیم دزفول.
اما زیاد نماندیم. حالم بد بود.
دکتر گفته بود باید برگردم تهران.
همه چیز را جمع کردیم آمدیم.
هوس هندوانه کردم.
وانت جلویی بار هندوانه داشت.
سرم را بردم دم گوش منوچهر که رانندگی می کرد و هوسم را گفتم.
منوچهر سرعتش را زیاد کرد
و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد.
راننده نگه داشت،
اما هندوانه نمی فروخت.
بار برای جایی می برد.
آن قدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید.
گفتم:اوه، تا خانه صبر کنم؟
همین حالا بخوریم.
ولی چاقو نداشتیم.
منوچهر دو تا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت،
با آب شست و هندوانه را قاچ کرد.
سرش را تکان داد و
گفت:«چه دختر نازپرورده ای بشود. هنوز نیامده چه خواهش ها که ندارد.»....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_جذاب
#رمان_خوب_ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بار هجران تو،
بر دوش گران است هنوز؛
چشم نرگس ،
به شقایق نگران است هنوز...!!
#السَلامعَليكَیابقیةالله
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
#حدیث_روز
امام علی (علیه السلام)
الاِسْتِشَارَةُ عَیْنُ الهِدایَةِ وَقَدْ خاطَرَ مَنِ اسْتَغنَى بِرَأْیِهِ
مشورت چشمه هدایت است و هر کس نظر خود را کافی بداند خود را به مخاطره انداخته است
نهجالبلاغه، حکمت 211
Consultation is the chief way of guidance; he who is content with his own opinion endangers himself
#حدیث #اهلبیت #حدیث_گرافی #یاعلی #یامهدی #shia #shiaarts #imamali #Islam
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_مصطفی_زاهدی_بیدگلی #شهید_مدافع_حرم_مصطفی_زاهدی_بیدگلی وَ قاتِلُوهُ
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_احمد_اسماعیلی
#شهید_مدافع_حرم_احمد_اسماعیلی
شهید احمد اسماعیلی، دردفاع از حرمهای مطهر و حریم اهل بیت (ع) و تامین امنیت ملی کشورمان، بدست تروریست های تکفیری، در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد. .
بازنشسته ی لشکر 27 حضرت رسول تهران
احمد اسماعیلی» 43 ساله بود که از وی سه فرزند، دو دختر و یک پسر به یادگار مانده است. این شهید مدافع حرم چند روز پیش در عملیات مستشاری در حومه حلب از ناحیه پهلو مورد هدف گلوله گروههای تکفیری قرار گرفت و مجروح شد و در بیمارستان سوریه در شب شهادت صدیقهی طاهره حضرت زهرا(س) به یاران شهیدش پیوست
#صلوات 🌷
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_احمد_اسماعیلی #شهید_مدافع_حرم_احمد_اسماعیلی شهید احمد اسماعیلی، د
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_حجت_اسدی
#شهید_مدافع_حرم_حجت_اسدی
حجت اسدی، سی ام شهریور ماه ۱۳۶۰، در قزوین به دنیا آمد.تا پایان دوره ی متوسطه درس خواند. فروشنده ی محصولات فرهنگی و طلبه ی حوزه ی علمیه بود. در تاریخ ۲۶ اسفند ماه سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند پسر بود. به عنوان بسیجی مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. دوم اسفند ماه ۱۳۹۴، در زینبیه دمشق و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت تیر و ترکش و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.
#صلوات 🌷
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_نوزدهم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_نوزدهم
مجیـــر🌷
اما هدی دختری نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد.
به صبوری و توداری منوچهر است.
هر چه قدر از نظر ظاهر شبیه اوست، اخلاقش هم به او رفته است.
هدی فروردین به دنیا آمد.
منوچهر روی پا بند نبود.
توی بیمارستان همه فکر می کردند ما ده پانزده سال است ازدواج کرده ایم و بچه دار نشده ایم.
دو تا سینی بزرگ از قنادی شیرینی گرفت و همه ی بیمارستان را شیرینی داد.
یک سبد گل میخک قرمز آورد؛
آن قدر بزرگ که از در اتاق تو نمی آمد. هدی تپل بود و سبزه.
سفت می بوسیدمش.
منوچهر وقتی خانه بود
با علی کشتی می گرفت،
با هدی آب بازی می کرد.
برایشان اسباب بازی می خرید.
هدی یک کمد عروسک داشت.
می گفت:«دلم طاقت نمی آورد؛
شاید بعد خودم سختی بکشند.
ولی دلم خنک می شود که قشنگ بچه ها را بوسیده ام، بغل گرفته ام، باهاشان بازی کرده ام.»
دست روی بچه ها بلند نمی کرد.
به من می گفت:«اگر یک تلنگر بهشان بزنی، شاید خودت یادت برود، ولی بچه ها توی ذهنشان می ماند برای همیشه.»
باهاشان مثل آدم بزرگ حرف می زد.
وقتی می خواست غذایشان بدهد،
می پرسید می خواهند بخورند.
سر صبر پا به پاشان راه می رفت و غذا غذا را قاشق قاشق می گذاشت دهانشان.
از وقتی هدی به دنیا آمد دیگر نرفتیم منطقه.
علی همان سال رفت مدرسه.
عملیات کربلای پنج حاج عبادیان هم شهید شد.
منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودند؛
مثل مرید و مراد.
حاجی وقتی می خواست قربان صدقه ی علی برود،
می گفت: قربان بابات بروم.
منوچهر بعد از او شکسته شد.
تا آخرین روز هم که می پرسیدی سخت ترین روز دوران جنگ برایت چه روزی بود؟
می گفت:«روز شهادت حاج عبادیان.»....
راه می رفت و اشک می ریخت
و آه می کشید.
دلش نمی خواست برود منطقه جای خالی حاجی را ببیند.
منوچهر توی عملیات کربلای پنج بدجوری شیمیایی شد.
تنش تاول می زد و از چشم هایش آب می آمد،
اما چون با گریه هایی که می کرد همراه شده بود،
نمی فهمیدم.
شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما می رسد
و موشک باران تهران،
افسرده ام کرده بود.
می نشستم یک گوشه.
نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کاری می رفت.
.
منوچهر نبود. تلفنی بهش گفتم می ترسم. گفت:«این هم یک مبارزه است. فکر کرده ای من نمی ترسم؟» منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یک قهرمان بود. گفت:«آدم هر چه قدر طالب شهادت باشد، زندگی دنیا را هم دوست دارد. همین باعث ترس می شود. فقط چیزی که هست، ما دلمان را می سپاریم به خدا.»
حرف هایش آن قدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم بروم خانه ی خودمان. دو سه روز بعد دوباره زنگ زد. گفت:«فرشته با بچه ها بروید جاهایی که موشک زده اند، ببینید.»
چرا باید این کار را می کردم؟ گفت:«برای این که ببینی چه قدر آدم خودخواه است.» دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم. نه این که ناراحت شده باشم. خجالت می کشیدم از خودم.
با علی و هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده
بود. یک عده نشسته
بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود. اما کمی آن طرف تر. مردم سبزه می خریدند و تنگ ماهی دستشان بود.
انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید.
همیشه سر بزنگاه تلنگرهایی می زد که من را به خودم می آورد.....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#رمان_خواندنی
#رمان_انقلابی
baghdad0120
📺 مجموعه #درنگ 1⃣1⃣چرا شیخ جراح، چرا قدس؟ کوه معبد باید ساخته شود! ◽️ گزیدهای از مستند خبرگزاری
23.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 مجموعه #درنگ
2⃣1⃣اونجلیکالها و نبرد آرماگدون
"تور تبلیغاتی در فلسطین اشغالی"
◽️ گزیدهای از گزارش خبرگزاری Vice news
📣 جالبترین #مستندهای سیاسی را با زیرنویس فارسی در قالب "درنگ" ببینید.
#قاسم_بن_الحسن
@Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ
خدایا مرا،از یاران و مددکاران امام زمان قرار ده
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
⬅️اخرین مکالمه
_اجیت کنید...
+نه. منطقه مسکونیه!!
🌷🇮🇷
دولت عشق بنازم که شهیدان رهش
گوی اعجاز و کرامت ز مسیحا بردند
بال و پر سوختگان با همه بی بال و پری
آشیان برتر از این گنبد مینا بردند...
◼️ به یاد خلبانان شهید سانحه سقوط هواپیمای اف-۵ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران
دوم اسفند ماه هزار و چهارصد - تبریز
#خلبانان_شهید #تسلیت
#سانحه_سقوط
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
حاج قاسم سلیمانی: باید به این #بلوغ برسیم که نباید دیده شویم !
آنکس که باید ببیند،میبیند...!
#او_میبیند
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
«عزت دست خداست»
«اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد،می بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد.»
#عزت
#شهادت
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
#امام_خامنه_ای:
هر یک روز ماه #رجب، یک نعمت خداست. در هر ساعتی از این ساعات، یک #انسان اگر هوشمند و #زرنگ و آگاه باشد، میتواند چیزی را به دست بیاورد که در مقابل آن، همهی نعمتهای #دنیا پوچ است؛ یعنی میتواند #رضا و لطف و #عنایت و توجه الهی را به دست آورد.
۶۹/۱۱/۱۹
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من سرم گرم گناه است، سرم داد بزن
سینه ات سخت به تنگ آمده، فریاد بزن
جمعه هایی که نبودید به تفریح زدیم
ما فقط در غم هجران تو تسبیح زدیم
خشکسالیم، کویریم، تو ای رود بیا
شیعه مظلوم تر از قبل شده زود بیا
#امامزمانم
#اللهمعجللولیکالفرج 💙
@baghdad0120
✨
#حدیث_روز
امام حسین (علیه السلام):إنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إلَیْکُم مِنْ نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ، فَلا تَمِلُّوا النِّعَمَ.
در خواستهای مردم از شما از نعمتهای خدا بر شماست، پس از این نعمتها خسته و ملول نشوید.
بحار الأنوار، ج 74، ص 318
The fact that people need you is one of the blessings of Allah upon you. Therefore, do not feel any grievance about it.
#حدیث #احادیث #حدیث_گرافی #اهلبیت #یاحسین #یاعلی #شيعة #Shia #shiaart #Muslims #karbala #yahussain
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_حجت_اسدی #شهید_مدافع_حرم_حجت_اسدی حجت اسدی، سی ام شهریور ماه ۱۳
✨
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
#شهید_سید_حمید_طباطبایی_مهر
#شهید_مدافع_حرم_سید_حمید_طباطبایی_مهر
سفارش شهید به فرزندانش
فرصت ها آمدنی نیستند باید دنبالشان برویم. نباید منتظر باشید که بیاید. باید از وقت طوری استفاده کنیم که بهترین نتایج را به دست آوریم. اگر می خواهید در زندگی توفیق نصیبتان شود حرمت پدر ومادرتان را داشته باشید و دعای آنها را دنبال داشته باشید.»
یک موقعی درستان وبالتان نشود. درس را طوری بخوان و فارغ التحصیل شو که برای این مردم رحمت باشد و دست مردم بیچاره را بگیری به فکر درآمد و غرور از امتیازات تحصیل نباشید
ایشان کسی بود که درد را حس می کرد و قشر ضعیف را خوب می فهمید. با قشر ضعیف و پایین بیشتر ارتباط برقرار می کرد.
#صلوات 🌷
#قاسم_بن_الحسن
#شهدای_مدافع_حرم
@baghdad0120
پرواز کردن سخت نیست 🕊
#عاشق که باشی بالت میدهند و یادت میدهند تا #پرواز کنی...
آن هم #عاشقانه ♡
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨
#رهبرانه ❤️
گر هزاران دام باشد هر قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم
#جانم_فدای_رهبر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_بیستم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
📝 #قسمت_بیستم
منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد.
زیاد می آمد تهران و می ماند.
وقتی تهران بود، صبح ها پادگان بود و شب ها خانه می آمد.
نگاهش کردم. آستین هایش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد.
این روزها بیشتر عادت کرده بودم به بودنش.
وقتی می خواست برود منظقه،
دلم پر از غم می شد. انگار تحملم کم شده باشد.
منوچهر سجاده اش را پهن کرد.
دلم می خواست در نمازها به او اقتدا کنم، ولی منوچهر راضی نبود.
یک بار که فهمیده بود یواشکی پشتش ایستاده ام و به او اقتدا کردم، ناراحت شده بود.
از آن به بعد گوشه ی می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد.
چشم هاش را بسته بود و اذان می گفت.
به "حی علی خیر العمل" که رسید،
از گردنش آویزان شدم و بوسیدمش.
منوچهر "لا اله الا الله" گفت
و مکث کرد.
گردنش را کج کرد و بهم نگاه کرد
«عزیز من این چه کاری است؟ می گویند بشتابید به سوی بهترین عمل، آن وقت تو می آیی شیطان می شوی؟»
چند تار موی منوچهر را که روی پیشانیِ خیسش چسبیده بود، کنار زدم و گفتم به نظر خودم که بهترین کار را می کنم.
شاید شش ماه اول بعد از ازدواجمان که منوچهر رفت جبهه،
برایم راحت تر گذشت، ولی از سال شصت و شش دیگر طاقت نداشتم.
هر روز که می گذشت،
وابسته تر می شدم. دلم می خواست هر روز جمعه باشد و بماند خانه.
جنگ که تمام شد،
گاهی برای پاک سازی و مرزداری
می رفت منطقه.
هر بار که می آمد، لاغرتر و ضعیف تر شده بود.
غذا نمی توانست بخورد.
می گفت:«دل و روده ام را می سوزاند» همه ی غذاها به نظرش تند بود.
هنوز نمی دانستیم شیمیایی چیست
و چه عوارضی دارد.
دکترها هم تشخیص نمی دادند و هر دفعه می بردیمش بیمارستان،
یک سرم می زدند، دو روز استراحت می دادند
و می آمدیم خانه....
آن سال ها فشارهای اقتصادی زیاد بود.
منوچهر یک پیکان خرید که
بعدازظهرها کار کند،
اما نتوانست.
ترافیک و سر و صدا اذیتش می کرد.
پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یک رستوران سنتی دارد.
بعد از ظهرها از پادگان می رفت آنجا، شیر می فروخت.
نمی دانستم.
وقتی شنیدم، بهش توپیدم که چرا این کار را می کند
گفت:«تا حالا هر چه خجالت شما را کشیده ام بس است.»
پرسیدم معذب نیستی؟
گفت:«نه برای خانواده ام کار می کنم.»
درس خواندن را هم شروع کرد.
ثبت نام کرده بود و هر سه ماه، درس یک سال را بخواند و امتحان بدهد.
از اول راهنمایی شروع کرد.
با هیچ درسی مشکل نداشت،
الاّ دیکته. کتاب فارسی را باز کردم.
چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفتم.
منوچهر در بد خطی قهار بود.
گفتم: حالا فکر کن درس خوانده ای.
با این خط بدی که داری،
معلم ها نمی توانند ورقه هایت را صحیح کنند.
گفت :«یاد می گیرند»
این را مطمئن بودم چون خودم یاد گرفته بودم نامه های او را بخوانم.
وقت را فقط بخوانم و موش را مشت؛ و هزار کلمه ی دیگر که خودم می توانستم بخوانم.
غلط ها را شمردم شصت و هشت غلط.
گفتم: روفوزه ای.
منوچهر همان طور که ورقه ها را زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه
گفت:«آن قدر می خوانم تا قبول شوم.»
این را می دانستم منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت پایش می ماند.
🌸شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد....
☑️زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💎أللَّهُمَّ أجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَیْراً💎
@Baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#مجـیـــر
#رمان_جذاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانـے...
رسیدهامبہجایۍڪہوقتینباشـے،،
همہبودنهـاپوچـند..!
مۍشـودبیایۍ؟
بیاییوبـرسطرآخِـردفتـردلتنگۍهایـم
یڪ"تمـامشد،آمـدم"بنویسی:)
اللهـمعجـللولیڪالفرج
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120